به جای مقدمه؛ نیروهای نظامی، اهداف و وظایف
هر نیروی نظامی هدف خاص و وظیفه خاصی دارد و برای رسیدن به این هدف یا وظیفه است که استعداد، سلاح ها، تجهیزات،ماشین آلات،تاکتیکها و استراتژیهای آن تعریف می شود. به عنوان مثال یک نیروی چترباز دارای وظایفی است که با وظایف یک واحد از تفنگداران دریایی فرق می کند. به همین دلیل هم آرایش رزمی، تعداد پرسنل، نوع سلاح ها و تجهیزات، لباس و یونیفرم این نیروها با هم متفاوت می باشند. تانک یا زرهپوش مورد استفاده تفنگداران دریایی به وسیله محدودیت وسائل حمل و نقل دریایی ،ومهمتر از همه لندینگ کرافتها، تعیین می شود و باید حتما تا حدودی قابلیت آبی-خاکی داشته باشد. در صورتیکه تانک یا زرهپوش هوابرد به وسیله محدودیت هواپیما و هلیکوپترهای حمل کننده این ادوات تعریف می شوند و باید قدرت تحمل ضربه ناشی از فرود را داشته باشند یا به وسائلی خاص برای پرتاب با چتر مجهز باشند.
ارتش رضاخان اهداف و وظایف خاصی داشت و بر اساس همان وظایف تشکیل شده بود. فروپاشی این ارتش را در هنگام تهاجم روسیه و انگلیس در مدتی کوتاه باید با درنظر داشتن آن اهداف بررسی و تجزیه کرد. اما قبل از اینکه به اهداف ارتش در زمان رضاخان بپردازیم ناگزیر باید نقبی به تاریخ بزنیم.
ارتش صفویه ، ارتش ایلیاتی
زمانی که شاه جوان صفوی ،اسماعیل، هوادارانش را به گرد خود خواند و تصمیم گرفت تا حکومت ایران را در دست بگیرد هر شاهی ارتش خود را بیشتر از ایلات و عشایر طرفدار خود بر می گزید و کمتر سلطان یا شاهی بود که توان مالی نگهداری یک ارتش بزرگ را داشته باشد. ایلات طرفدار اسماعیل کلاه سرخ بر سرمی گذاشتند و به همین دلیل به قزل باش معروف شده بودند. معروف ترین این ایلات عبارت بودند از استاجلو، روملو،شاملو،ذوالقدر، افشار، قاجار و تکلو[1].
هسته ارتش صفوی از دسته های عشایر ترک زبانی تشکیل شده بود که اسماعیل را مرشد روحانی خود می دانستند و در راه او حاضر به هرگونه جانبازی بودند. این ارتش با سلاح های گرم آشنایی داشت ولی بکارگرفتن آن را در صحنه جنگ نامردی می دانست[2]و از همین رو با تمام شجاعتی که به خرج داد در جنگ چالداران شکست سختی از سلطان سلیم خورد.
اما چنین ارتشی دارای چه مشخصاتی است؟ هر فرد ایلیاتی به دلیل آداب و رسوم و نوع زندگی در ایل به صورتی کاملا بالقوه می تواند نقش یک سرباز را بازی کند. افراد یک ایل همگی فرمانبردار خان هستند. این افراد از بچگی با سوارکاری و شکار آشنا می شوند و به دلیل مسافرتها و کوچهای متوالی بسیار سرسخت بار می آیند. افراد ایلیاتی افرادی شجاع و نترس هستند که در دل طبیعت بزرگ می شوند و با شهر و دوز و کلکهای آن غالبا ناآشنایند.
از دیگر مشخصات این ارتشها نیاز کم آنها به لجستیک می باشد. افراد ایلیاتی اغلب خودکفا بودند و هنگامی که رهسپار نبرد می شدند اسب، سلاح، مهمات و تجهیزات خود را با خود می بردند و در کل فشار زیادی به بودجه عمومی وارد نمی کردند.
در آن دوران، هنگامی که شاهی تصمیم به جنگ می گرفت به هر خانی فرمانی می فرستاد و هر خانی وظیفه داشت تا با تفنگچی هایش در اردوی سلطانی حاضر شود. پس از آن، وظایف اردو بین خانها و رؤسای ارتش تقسیم می شد و هر خانی با ایل و طایفه اش در میدان نبرد حاضر شده و می جنگید.
بزرگترین اشکال ایلات وفاداری ایشان بود. افراد ایل تنها نسبت به خان خود احساس وفاداری می کردند و نه شخص شاه و اگر خانی در میانه جنگ تصمیم می گرفت که از میدان بازگردد یا فرار کند یا بدتر به اردوی دشمن ملحق شود بقیه افرادش هم به دنبال او می رفتند(نمونه اش در سریال امام حسن بود زمانی که ابن عباس به معاویه پیوست). همین امر سبب می شد که شاهان صفوی به دنبال چاره ای باشند تا وفاداری این خانها را تضمین کنند. در ابتدای حکومت صفویه این شاهان با سران و خانهای قزل باش مشکل خاصی نداشتند چرا که این خانها خود را پیروان صوفی بزرگ(یعنی شاه صفوی) می دانستند. با استقرار قدرت صفوی و رشد جنگ قدرت بین این طوایف و سران آنها اندک اندک سلطه شاهان صفوی بر ارتش قزل باش سست و سست تر شد تا جاييكه شاه عباس اول مدتی را به درگیریهای داخلی گذراند تا توانست کنترل کشور را در دست بگیرد. سران طوایف قزل باش گاه با طرفداری از یک شاهزاده روبروی هم می ایستادند و کشور را تا مرز جنگ داخلی پیش می رانند. همین مسئله سبب شد تا شاه عباس سپاهی به نام شاهسَوَن (شاه دوست) تشکیل دهد تا قدرت قزل باش را کمتر کند.
از راه های کسب وفاداری ایلات که از قرنها قبل از صفویه رایج بود یکی دادن هدایا (زمینهای زراعی ، ده وحکمرانی...) از طرف شاه بود و دیگری ایجاد حس رقابت و چشم و هم چشمی تا هیچ خانی نتواند با دیگر خانها متحد شده و قدرت مرکزی را نابود کند. همین سیاستهای غلط در نهایت نتایج خود را در زمان فتنه افغان نشان دادند.
موج اول مدرنیزاسیون، شاه عباس
شاه عباس پس از شکستهایی که از عثمانی خورد و اینکه نتوانست پرتغالی ها را از جنوب کشور براند به فکر این افتاد که از سلاح گرم به صورت عملی استفاده کند. او با کمک کشتی هایی که از کمپانی هند شرقی قرض کرده بود توانست جزایر قشم و کیش و بندر استراتژیک عباس را دوباره بازپس بگیرد و با کمک انگلیسی ها و مسلح کردن سپاهش به سلاح آتشین توانست عثمانی ها را از مناطقی که تصرف کرده بودند به عقب برانند. او عقب ماندگی ایران را در زمینه فنی و تکنولوژی حس کرده بود اما برای رفع عقب ماندگی های ایران در بعد مدیریت-فرماندهی کارخاصی انجام نداد و همان گونه که گفته شد در نهایت یک سپاه جان بر کف به نام شاهسَوَن برای خود تشکیل داد.
نیروی نظامی شاهسون استعدادی در حدود 40000 نفر داشت. 10000تا 15000 نفر سواره نظام مسلح به شمخال[3]که عمدتا ارمنی،گرجی و قزاق بودند و قوللر نامیده می شدند ، 12000 تا 20000 نفر تفنگچی پیاده ،که علاوه بر شمخال به شمشیر نیز مجهز بودند، و توپخانه ای به استعداد 12000 نفر هسته اصلی این نیرو را تشکیل می دادند. به علاوه، شاه عباس 3000 نفر نیروی زبده را به عنوان گارد خود برگزید که "غلام"[4]نامیده می شدند. با کمک برادران شرلی و هیئت انگلیسی همراهشان نظم و دیسیپلین به اردوگاه ایران بازگشت. این اولین بار بود که پس از قرنها یک شاه در ایران یک ارتش همیشه آماده به خدمت را به خرج خود تشکیل می داد.
شاهان صفوی هیچگاه به فکر تأسیس یک آموزشکده یا دانشکده نظامی و جمع آوری متخصصینی مانند نقشه بردار، پزشک نظامی و... نبودند و حداکثر به ایجاد کارگاه های تفنگ سازی و توپ ریزی و باروت سازی اقدام کردند.
موج دوم مدرنیزاسیون، عباس میرزا
سیستم ارتش ایلیاتی تا زمان نادر و پس از آن در دوران قاجار ادامه پیداکرد. زمانی که عباس میرزا ،شاهزاده توانا و شجاع قاجار، پس از 10 سال کشمکش با روسیه نهایتا شکست خورد تصمیم گرفت تا ارتش ایران را به صورت یک ارتش مدرن در آورد. طبق عهدنامه فین کن اشتاین[5]قرار شد تا ناپلئون بناپارت گروهی را برای تعلیم ارتش ایران اعزام کند. این گروه نسبتا بزرگ مستشاری ،که به ریاست ژنرال گاردان وارد ایران شدند، وظیفه داشتند تا علاوه بر تعلیم سپاه ایران مسائلی مانند اسلحه سازی، توپ ریزی ،نقشه برداری نظامی را هم تعلیم دهند. هدف این نبود که ایرانی ها تنها به سلاح اروپایی مسلح شوند بلکه باید تاکتیکها و روشهای جنگی اروپایی را هم فرامی گرفتند.
نکته مهم این است که در این دوران بار اصلی نبردهای زمینی از دوش سواره نظام برداشته شده بود و بر دوش پیاده نظام گذاشته شده بود. دیگر، سواران زرهپوش در جنگهای اروپایی نقش اصلی را بازی نمی کردند بلکه پیاده نظام مسلح به شمخال با پشتیبانی توپخانه پیشروی می کردند تا مقاومت دشمن را درهم بشکنند. سواره نظام عمدتا برای یورش به نقاط مقاوم دشمن و غافلگیری او کنارگذاشته می شد. به ویژه که جنگهای انقلاب فرانسه و پس از آن جنگهای ناپلئونی تاکتیکهای پیاده نظام را به مقدار زیاد دگرگون کرده بود. نیروهای وفادار به انقلاب فرانسه ، که فرصت تعلیم و آموزش پیاده نظام به صورتی سنتی را نداشتند، از سربازان تازه کاری استفاده می کردند که حداقل آموزش تاکتیکی را دیده بودند و آنها را برای حمله مستقیم به قلب دشمن تربیت کرده بودند.
از مهمترین تغییرات در روش جنگ اروپایی ها در زمان عباس میرزا بکارگیری توپخانه متحرک بود. توپخانه متحرک یا توپخانه پرنده[6] توسط فردریک کبیر[7]،پادشاه پروس، ابداع شد و توسط ناپلئون به اوج رسید. این توپخانه توسط اسب در میدان نبرد جابجا می شد و می توانست هرجا که فرمانده سپاه اراده کند وارد عمل شده و دشمن را در هم بکوبد. در نتیجه، فرماندهان می توانستند هرجا که لازم بود پیاده نظام یا احیانا سواره نظامشان را با آتش توپخانه متحرک پشتیبانی کنند.
برخلاف اروپایی ها، تاکتیک های رزم ایران در آن زمان بر محور سواره نظام سبک استوار شده بود. سواره نظام ایران ،یا همان سواره نظام ایلیاتی، از شلیک بر پشت اسب و تاکتیکهای چریکی و گوریلایی استفاده می کردند. بر اساس گزارش ژنرال گاردان به ناپلئون پیاده نظام ایران 6000 نفر و سواره نظام 144000 نفر استعداد داشتند[8]که نشان دهنده اهمیت سواره نظام در ماشین جنگی قاجاریه بوده است. پیاده نظام ایران ضعیف و کم رمق بود و توپخانه ایران محدود بود به تعداد اندکی توپهای سنگین ،که در میدان نبرد امکان جابجایی نداشتند، و بیشتر به درد دفاع از قلاع می خوردند. تعدادی زنبورک هم در میان ارتش ایران بود که توپی سبک ساخته شده از برنج بود و اغلب بر پشت شتر و قاطر حمل می شد و از همانجا شلیک می شد و تأثیر اندکی داشت.[9]
مسلما تشکیل یک ارتش اروپایی و پیاده نظام منظم در آن زمان در ایران اگر غیرممکن نبود کاری بسیار دشوار بود اما ژنرال گاردان حتی به ابتدای جاده هم نرسید. جنگ دوم ایران و روس شروع شد و عباس میرزا مجبور بود تا پیاده نظامی که گاردان هنوز به صورت کامل آموزش نداده بود هنگ هنگ به سمت جبهه بخواند. در نتیجه، واحدهایی که آموزشی اندک گرفته بودند در مقابل ارتش مدرن روسیه تارومار شدند. مضاف بر وضعیت بد ارتش ایران، ناپلئون هم در تیلسیت با الکساندر ،پادشاه روسیه، صلح کرد و ایران را به مسلخ فرستاد. گاردان به فرانسه فراخوانده شد و همین تشکیلات اندکی هم که تشکیل داده بود از هم پاشید. دولت ایران به جبران خروج فرانسوی ها تعدادی مستشار انگلیسی به اردوی ولیعهد آورد ولی کار از کار گذشته بود و در نهایت جنگ دوم ایران با روسیه به شکست ایران انجامید. با مرگ نابهنگام عباس میرزا نظم و نظام در ارتش ایران فراموش شد تا دوران امیرکبیر.
موج سوم مدرنیزاسیون، امیرکبیر
پس از تاجگذاری ناصرالدین شاه، شاه جوان قاجار زمام کشور را به دستان وزیر و آموزگارش میرزا تقی خان فرهانی ،امیر کبیر، سپرد. امیر کبیر با درکی درست از وضعیت ایران در آن زمان و با آگاهی به نقاط ضعف و قدرت ایران شروع به اصلاحات دامنه داری کرد که قرار بود قسمت عمده ای از این اصلاحات در نیروهای نظامی اجراشود.
او در اولین گام دانشگاه دارالفنون را برای تربیت نیروی انسانی کارآمد تشکیل داد. برای اینکه دولتهای انگلیس و روسیه چوب لای چرخ این دانشگاه تازه تأسیس نگذارند امیرکبیر دستور داد تا آموزگاران نظامی دارالفنون از کشور اتریش ،که آن زمان در ایران منافع خاصی نداشت و عملا در جنگ قدرت بین روس وانگلیس بی طرف بود، استخدام شوند. به علاوه تعدادی از جوانان خانواده های اشرافی را ،که قراربود صاحب منصبان آینده ایران شوند، برای آموزش فنون نظامی گری و بعضی رشته های غیرنظامی به اروپا فرستاد.
در دومین گام امیرکبیر حرکتی کاملا جدید کرد. او سربازگیری ایلیاتی را به کناری نهاد و روش جدیدی با نام بنیچه ایجاد کرد. تا آن زمان هر ایلی یا طایفه وظیفه داشت تا در زمان جنگ تعدادی سرباز به دولت بدهد اما این سربازگیری اجباری نبود و بیشتر حالت داوطلبانه داشت و ایل می توانست به جای سرباز پولی به دولت بدهد تا دولت از جای دیگری با آن پول سربازگیری کند. اما نظام بنیچه بر اساس سربازگیری اجباری بود. براساس این نظام هر روستا یا طایفه متعهد بود که متناسب با برآورد درآمد خود سرباز مورد نیاز قشون را تأمین کند. یعنی به ازای هر 10 نفر از اهل ده (یا ایل) باید یک نفر به خدمت سربازی می رفت. قرار بود تا سرباز از میان رعیت دارای ملک و حشم انتخاب شود. سرباز در طی دوران خدمت از مالیات معاف بود و یکی از اهالی ده وظیفه داشت تا در غیاب او به امور رعیتی وی رسیدگی کند. این سربازان وظیفه داشتند تا مدتی را در خدمت ارتش باشند و بعد به خانه برگردند. امیرکبیر قصد داشت با این روش قدم اول برای سربازگیری اجباری ،که در آن زمان در تمام کشورهای اروپایی رواج داشت، را بردارد. با توجه به اینکه هنوز جامعه ایران برای سربازگیری اجباری آماده نبود پس امیر راهی بینابین انتخاب کرد. نظام بنیچه به او اجازه می داد تا تعداد زیادی نیروی انسانی مورد نیازش را به مدتی محدود در اختیار بگیرد. امیر در نظر داشت قشونی با استعداد 30000 نفر ثابت و 60000 نفر ذخیره تشکیل دهد.
امیر سعی کرد تا سازمان ارتش را نیز به سامان برساند و طبق تقسیم بندی او ارتش ایران به 10 لشکر و هر لشکر به 4 تا 11 هنگ تقسیم می شد. به دستور او برای فوجهایی که حراست از مرزها را برعهده داشتند تعدادی قلعه ساخته شد.
امیرکبیر در بعد سخت افزاری نیز کوشش کرد تا کارخانه هایی برای توپ سازی، تفنگ سازی و باروت سازی تأسیس کند تا در زمینه سلاح و مهمات ایران خودکفا بشود و اگر جنگی در گرفت نیازمند کمک گرفتن ازکشورهای دیگر نباشد.
با تمام زحماتی که امیرکبیر کشید با حکم قتل ناجوانمردانه اش نقشه هایش نیمه کاره ماند و نوسازی و مدرنیزاسیون نیروهای مسلح ایران بازهم عقب افتاد. دنیا به سرعت به جلو می تاخت و ایران در این رقابت جا ماند و دیگر هم فرصتی برای جبران به دست نیاورد.
جغرافیای سیاسی ایران در منطقه خاورمیانه در قرن نوزدهم
بحث کردن درباره وضعیت ارتش ایران در اواخر قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم بدون در نظرگرفتن وضعیت جغرافیای سیاسی منطقه کاری است نابخردانه که در نهایت به ناکجاآباد ختم می شود. توضیح اینکه در اواخر قرن هجدهم و در طی جنگهای 7 ساله انگلیسی ها توانستند جای پای خود را درهندوستان محکم کنند و فرانسوی ها را از آنجا برانند. پس از آن، انگلستان با از میدان به در کردن حاکمان محلی توانست مالک مطلق هندوستان شود و این کشور به بزرگترین منبع درآمد انگلستان تبدیل شد. تمام سیاستهای انگلیس در منطقه خاورمیانه حول محور یک اصل اساسی بود: حفظ سلطه انگلستان بر هندوستان.
انگلیسی ها که شاهد بودند کمی قبل از آنها نادرشاه به سادگی توانسته بود قوای نظامی هندوستان را شکست دهد و تا خود دهلی براند می دانستند که در صورت تشکیل یک حکومت مرکزی محکم درایران این حکومت می تواند بازهم مانند دوران نادر به هندوستان حمله کند و انگلیسی ها را از آنجا بیرون کند. از این رو، نایب السلطنه هندوستان به همراه بازوی مالی انگلیس ،کمپانی هندشرقی، سیاستی چند جانبه را در ایران پیاده کردند.
اولین حرکت آنها جداکردن افغانستان از ایران بود. انگلیس با تحریک سران افغان به استقلال و عدم کمک به ایران در نهایت زمینه جداسازی افغانستان را از ایران فراهم کرد. زمانی که ایران چیزی نمانده بود که شورشهای هرات را با قوه قهریه سرکوب کند در بوشهر نیروی نظامی پیاده کردند (1856-1857) و ایران را مجبور به عقب نشینی از افغانستان و اعطای استقلال به این کشور کردند[10]. از این به بعد قوای ایران برای حمله به سمت هندوستان باید با افغانستان می جنگیدند و اگر می خواستند از مسیر حوزه سند ،پاکستان امروزی، وارد خاک هندوستان شوند با یک حمله دورانی از سمت شمال به جنوب مواجه می شد که آنها را به دام انداخت. قرار بود که افغانستان به عنوان یک سپر دفاعی و حائل برای حفظ هندوستان در برابر هجوم ایران عمل کند.
اما سیاست دوم انگلیسها ضعیف نگهداشتن دولت مرکزی ایران و ایجاد حکومتهای ملوک الطوایفی در اطراف ایران به ویژه در ناحیه جنوب بود. با حمایت و پشتیبانی مالی و نظامی انگلستان امیرهای عرب منطقه یا از ایران جدا و یا عملا به تحت الحمایه انگلیس بدل شدند. سرزمینهایی که امروزه با نام امارات عربی متحده، قطر، بحرین و کویت می شناسیم در زمان نادرشاه همگی قسمتی از خاک ایران بودند. انگلیس همیشه از افرادی مانند شیخ خزعل در خوزستان و بعضی از خانهای عشایر در برابر قدرت دولت مرکزی حمایت می کرد و به نوعی آنها را سرسپرده خود کرده بود.
سومین بخش سیاست انگلیس در زمینه ضعیف نگه داشتن ایران تحت سلطه گرفتن سردمداران ایران به وسیله رشوه یا دیگر حمایتهای سیاسی بود. بسیاری از وزیران و نخست وزیران قاجار و صاحب منصبان آن زمان توسط انگلیس حمایت می شدند و عملا سیاستهای استعماری آن کشور را اجرا می کردند. با قرض دادن پول توسط بانک شاهی ،که سرمایه دار اصلی آن دولت انگلیس بود، و گروگذاشتن ادارات و گمرکات کشور توسط شاهان قاجار توان نظامی کشور ضعیف و ضعیفتر شد. از یک سو خزانه دولت خالی شده بود و دولت قاجار توانایی نگهداری یک ارتش منظم و مدرن را از دست داده بود. از سوی دیگر انگلیس ،و به تبع او روسیه، با چشم و همچشمی و دخالت در وضعیت داخلی ایران شیرازه امور را از دست زمامداران ایرانی درآورده بودند.
دولت ایران حتی توانایی نگهداری تیپ قزاق ،که می توان آن را تقریبا تنها واحد نظامی قابل توجه ایران دانست، از دست داد و زمانی که رضاشاه به قدرت رسید این واحد نظامی عملا تحت سلطه افسران انگلیسی بود و بودجه، جیره روزانه، مواجب سربازان و مهمات و ساز و برگشان توسط انگلیسی ها تأمین می شد.
با تمام این حیل، انگلیسی ها توانستند ایران را از نظر نظامی و سیاسی در وضعیتی ضعیف و شکننده نگهدارند تا هیچ شاه ایرانی به هوس فتح هندوستان نیافتد.
روسیه و نقش آن در دوران قاجار
اولین حرکت روسها به سوی آبهای آزاد در زمان خود پطر کبیر اتفاق افتاد و در تصادم با سدی به نام نادرشاه افشار متوقف شد. اما وصیتنامه پطر[11]همواره محور اصلی سیاست خارجی روسیه در ایران باقی ماند. در نهایت، روسها توانستند با شکستهایی که به ایران واردکردند تا رود ارس پیشروی کنند. از سوی دیگر روسها خانهای ترکمن آسیای مرکزی را منکوب کردند و از آن سوی دریای خزر هم روسیه با ایران هم مرز شد.
اما روسها برای رسیدن به آرزوی دیرینه خود یک رقیب جدی داشتند و آن هم انگلیس بود. انگلیس، که همواره از سوی تحرکات روسیه مخصوصا نسبت به هندوستان احساس خطر می کرد، در برابر نفوذ روسیه در ایران مقاومت می کرد و دربار ایران در دوره قاجار تبدیل به محل زورآزمایی دیپلماتهای این دو کشور گردید. هر امتیازی که دولت ایران به یکی از این دو می داد بلافاصله با اعتراض دیگری و در نتیجه سهم خواهی در جایی دیگر مواجه می شد.
روسها نیز مانند انگلیسی ها علاقه ای به داشتن یک همسایه قدرتمند نداشتند. مخصوصا که شهرهای تازه از ایران جداشده نسبت به ایران احساس نزدیکی می کردند و ممکن بود که حضور یک ایران قوی سبب تقویت حس وطن پرستی آنها شده و در نتیجه به یک شورش بزرگ ختم شود. اوژن فلاندن ،که در زمان محمدشاه به ایران آمده بود می گوید:«...دولت روس نمی خواهد سرباز ایرانی آموزش نظامی گیرد و اوضع ارتش ایران منظم شود...»[12]از این رو، روسها هم پس از پایان جنگهای خود با ایران هیچ کمکی به نیروهای نظامی ایران نکردند جز یک مورد که آن مورد هم بیشتر به نفع خودشان بود، تأسیس نیروی قزاق.
ناصرالدین شاه در اولین سفرش به فرنگ از خاک روسیه عبور کرد و شیفته قزاقهای روس شد. به درخواست وی روسیه تعدادی مستشار به ایران فرستاد تا تیپ قزاق را برای خدمت به ناصرالدین شاه تشکیل دهند.[13]این تیپ پس از تشکیل از دیسیپلین خوبی برخوردار بود ولی افسران آن همه روس (بیشتر از مهاجران قفقاز) بودند و بیشتر در جهت تأمین منافع امپراطوری روسیه حرکت می کردند تا منافع ایران. تیپ قزاق تنها واحدنظامی مدرن و آموزش دیده ایران بود و در زمان حکومت محمدعلی شاه عملا به بازوی نظامی روسیه در ایران تبدیل شد. محمدعلی میرزا با کمک لیاخوف روسی به جنگ مشروطه رفت ولی درنهایت این مشروطه خواهان بودند که پیروز شدند و از آن به بعد سیر قهقهرایی تیپ قزاق آغازشد. با آغاز حکومت احمد شاه وضعیت مالی قزاقخانه بد و بدتر شد و در نتیجه این نیرو بیشتر به روسها وابسته شد.
بنا بر قرارها بودجه قزاقخانه در زمان ناصرالدین شاه توسط دولت ایران پرداخت می شد. در زمان مظفرالدین شاه در برابر استقراض از بانک استقراضی گمرک شمال در رهن روسیه قرارگرفت و قرارشد که هزینه قزاقخانه از محل درآمدهای گمرک شمال تأمین شود. ولی پس از شکست محمدعلی شاه چون مشروطه خواهان به قزاقخانه اعتماد نداشتند و از سوی دیگر خزانه ایران به کلی خالی بود، هزینه قزاقخانه بر دوش دولت روسیه افتاد. روسها تقبل کردند که خرج این نیروی نظامی را بدهند و در عوض این هزینه را به حساب دیون سابق دولت ایران بگذراند.
با شنیدن زمزمه جنگ در اروپا روسها استعداد تیپ قزاق را به اندازه یک لشکر افزایش دادند و نفرات آن را به 8000 نفر رساندند. هر چند که دولت ایران با افزایش نفرات قزاقخانه مخالف بود اما روسها برای حفظ جبهه خود در آذربایجان به نیروی قزاق احتیاج داشتند و به کار خود ادامه دادند. در نهایت، دو سال بعد که جنگ آغازشد لشکر قزاق با استعداد 11000 نفر در کنار نیروهای روسیه به جنگ عثمانی رفتند و آذربایجان ایران صحنه درگیری روسیه و عثمانی شد. قزاقهای ایرانی بیشتر از آنکه خود را سرباز شاه ایران بدانند سربازان تزار روسیه می دانستند.
معمای نفت
نکته تاریخی مهمی که باید در نظر داشته باشیم نفت و نقش آن در تصمیم گیریهای انگلیس ودر نتیجه سیاستگذاری های این کشور درباره ایران است.
اقتدار نظامی انگلستان در قرن هجدهم و نوزدهم به دست نیامد مگر از طریق نیروی دریایی. نیروی دریایی چشم و چراغ نیروهای نظامی انگلستان بود و توانسته بود امپراطوری به شاه-ملکه این کشور ببخشد که خورشید در آن غروب نمی کرد.
سلاح اصلی یک ناوگان نظامی در آن دوران عبارت بود از کشتی های غول پیکری که توانایی حمل توپهای سنگین و بزرگی داشتند و به نبردناو مشهور بودند. بعد از نبردناوها نوبت به رزمناوها و ناوشکنها می رسید ولی درنهایت این تعداد نبردناوها و قدرت آتش آنها بود که توان یک نیروی دریایی را معرفی می کرد. سوخت اصلی این غولهای دریایی زغال سنگ بود و وزارت دریاداری ناچار بود برای کشتیهایش در چهارگوشه جهان مقدار زیادی زغال سنگ ذخیره کند. اگرچه زغال سنگ به وفور در انگلستان یافت می شد اما سوختی بود کثیف، پرهزینه و پردردسر که حمل ونقلش هزینه بالایی طلب می کرد و در ضمن بازده اندکی هم داشت.
در قرن نوزدهم نبردناوها برای حرکت به موتور بخار مجهز شدند و بدنه آنها از فولاد ساخته شد اما بزرگترین انقلاب در ساخت نبردناوها در قرن بیستم و توسط انگلیسی ها انجام شد. انگلیس نبردناوی به نام "دردناوت" ساخت که آنقدر انقلابی بود تاریخ نبردناوها به "قبل از دردناوت" و "بعداز دردناوت" تقسیم می شود. دردناوت به پیشرانه توربینی مجهز شده بود و یک سروگردن از دیگر نبردناوهای معاصرش بالاتر ایستاده بود. دردناوت می توانست برای تأمین حرارت دیگهای بخارش هم از زغال سنگ وهم از نفت استفاده کند.
نفت در آن زمان کمتر به عنوان سوخت بکارمی رفت و بیشتر برای روشنایی خانه ها و اماکن استفاده می شد. اما نفت نسبت به زغال سنگ مزیتهای عمده ای داشت. انرژی بیشتری آزاد می کرد، حمل و نقلش بسیار ساده تر و کم هزینه تر بود و دود و کثافت کمتری برجای می گذاشت. دود کمتر به معنای اختفای بهتر و ایمنی بیشتر شناورهای رزمی در پهنه دریا بود.
در سال 1912 وزارت دریا داری تصمیمی گرفت که خطوط سیاست خارجی انگلستان در مورد ایران را تغییری اساسی داد. دریاداری تصمیم گرفت تا سوخت تمام ناوگان نظامی این کشور را به جای ذغال سنگ از نفت تأمین کند. چرچیل ،لرد اول دریاداری، سوال کرده بود که برای جاگذاشتن نبردناوهای آلمانی حداقل چه سرعتی لازم است و پاسخ طراحان نظامی 25 گره دریایی بود. از این رو چرچیل دستور داد تا سوخت نبردناوهای بعدی انگلیس ،کلاس الیزابت، به نفت تبدیل شود تا این نبردناوها بتوانند به سرعت 25 گره برسند. البته نیروی دریایی سلطنتی قبلا از نفت به عنوان سوخت زیردریایی ها و ناوشکنهایش استفاده کرده بود اما همانگونه که ذکر شد شناورهای اصلی هر نیروی دریایی نبردناوهای آن بودند.
این گونه بود که قرارداد بی اهمیت دارسی ناگهان مورد توجه قرارگرفت. با این تصمیم دریاداری، دیگر نفت به کالایی استراتژیک تبدیل می شد که امپراطوری انگلستان باید سعی در کنترل مخازن آن می کرد. در آن سالها هنوز از کشورهای نفت خیر خلیج فارس خبری نبود و عملا ایران بهترین منبع نفتی انگلستان به حساب می آمد. به دستور چرچیل قسمت عمده ای از سهام شرکت نفت ایران-انگلیس توسط دولت انگلیس خریداری شد تا این دولت راحت تر بتواند جریان نفت را کنترل کند. در طی یک قرارداد محرمانه شرکت نفت ایران-انگلیس تعهدکرد تا 20 سال نفت مورد نیاز نیروی دریایی سلطنتی را تأمین کند[14].
از این به بعد سیاست خارجی انگلستان در برابر ایران دچار تضادی جدی شد. از طرفی آنها باید ایران را ضعیف نگه می داشتند تا نتواند به هندوستان حمله کند. از طرفی دیگر باید دولت ایران را آنقدر تقویت می کردند که بتواند امنیت لازم برای استخراج، پالایش و صادرات نفت را در حوزه نفتی خوزستان حفظ کند. انگلستان در وحله اول همان سیاست قبلی خود را ادامه داد. آنها از شیخ خزعل بیشتر حمایت کردند تا در صورتی که با دولت ایران دچار مشکل شوند او ادعای استقلال کند و برای جریان نفت ناوگان انگلیس اشکالی بوجود نیاید. اینگونه بود که شیخ خزعل عملا همه کاره خوزستان شد.
از سوی دیگر ،با ضعف دولت مرکزی، انگلیسی ها با کمک افسران انگلیسی و درجه داران هندی یک نیروی نظامی در جنوب تأسیس کردند(1916م) و نام آن را پلیس جنوب[15]گذاشتند. این نیروی نظامی وظیفه داشت خلأ نظامی ناشی از ضعف دولت مرکزی را در منطقه جنوب برطرف کند. نیروهای پلیس جنوب چندین بار با عشایر ،به ویژه ایل قشقایی، به زد و خورد پرداختند و تلفات زیادی به هر دو طرف وارد شد.
اما حوادث آنگونه که انگلیسیها می خواستند رقم نخورد و سیر تاریخ سبب شد تا آنها برای ایران نقشه ای دیگر تدارک ببینند.
آغاز جنگ جهانی اول
دو سال پس از تصمیم استراتژیک دریاداری درباره نفت و تعیین آن به عنوان سوخت اصلی نیروی دریایی انگلستان، جنگ جهانی اول تمام اروپا و بیشتر خاورمیانه را درگیر کرد. انگلیس برای حفاظت از منابع نفت ،که حال پر ارزشتر هم شده بود، چند لشکر از هندوستان به بصره اعزام کرد و نیروهای اعزامی به زد و خورد با نیروهای عثمانی پرداختند. اما مشکل اصلی برای دفاع از نفت خوزستان در جای دیگری بود. اگر ایران دولتی متحد با انگلستان و قدرتمند (از نظر نظامی) بود می توانست کمک زیادی به انگلیس بکند اما ایران در جنگ بی طرف ماند و تازه اصلا ارتشی نداشت که بخواهد به یاری انگلستان بشتابد. ماشین نظامی ایران عبارت بود از تیپ مرکزی[16]،که حفاظت از کاخ شاه و تهران را برعهده داشت، لشکر قزاق ،که عملا درحال فروپاشی بود، و ژاندارمری[17] که توسط مستشارهای سوئدی تأسیس شده بود و بیشتر نقش انتظامی داشت تا نظامی.
با وجود این ضعف نظامی، بی طرفی ایران از طرف دول درگیر در جنگ نقض شد. روسها و عثمانی وارد آذربایجان شدند و تبریز چند بار بین آنها دست به دست شد. از طرفی عثمانی وارد کرمانشاه شد و عثمانی پس از سقوط کردستان می توانست تلاشهای نظامی انگلیس را عقیم بگذارد و از سمت شمال منطقه نفت خیز خوزستان را تهدید کننند.
از سوی دیگر شورشهایی در 4 گوشه ایران درگرفت که تقریبا همگی خصلت آزادی خواهی و ضداستعماری داشتند و اگر هرکدام به پیروزی می رسیدند ممکن بود برای انگلستان دردسرهایی مافوق تصور ایجاد کنند. رئیس علی دلواری در تنگستان، شیخ محمدخیابانی در تبریز، کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان و میرزا کوچک خان در رشت خاری در گلوی دولت انگلستان بودند.
دولت مرکزی در ایران ،که توسط روسها و انگلیس ها ضعیف و ضعیفتر شده بود، نیز نمی توانست کمکی کند. عمر یک کابینه هنوز به چند ماه نرسیده بود که باید جای خود را به کابینه دیگر می داد. در اواخر دوره احمدشاه حتی یک دولتمرد ایرانی وجود نداشت که نخست وزیری را قبول کند چون با دخالتهای روس وانگلیس توانایی انجام هیچ کاری را نداشت.
عامل دیگر که وضع را وخیمتر کرد انقلاب سرخ مسکو(1917) بود. لنین بلافاصله بعداز قدرت گرفتن با آلمان صلح کرد و روسها نیروهای خود را از ایران بیرون کشیدند. انگلیسی ها در برابر عثمانی تنها مانده بودند و لشکر قزاق ایران هم بدون آذوغه و ساز و برگ مانده بود. ژنرال آیرون ساید از سوی انگلستان برای سر و سامان دادن به وضعیت نیروهای نظامی ایران وارد کشور شد و قزاقها را ،که مدتها بود بدون جیره و حقوق مانده بودند، زیر بال و پر خود گرفت. از سوی دیگر انگلستان با توجه به احساسات عمیق میهن پرستی در ژاندارمری همواره در راه این نیرو سنگ اندازی می کرد.
در این آشفته بازار، انگلیسی ها دست از سیاست قدیمی خود ،حفظ خوانین محلی و حمایت از آنها، برداشتند و متمایل به یک دولت مرکزی قدرتمند شدند. دیگر افرادی مثل شیخ خزعل یا سازمانهای نیمه انتظامی-نیمه نظامی مانند پلیس جنوب توانایی حفظ امنیت شاهرگ حیاتی نیروی دریایی سلطنتی را نداشتند. تنها یک دولت مرکزی قدرتمند بود که می توانست شورشهای مردمی را به خوبی سرکوب کند و احتمالا جناح راست سپاه انگلستان در عراق را در برابر حملات عثمانی حفظ کند.
قرارداد وثوق الدوله
انگلستان با عقد قراردای با نخست وزیر وقت ،وثوق الدوله، اولین گام را در جهت ایجاد یک دولت مرکزی در ایران برداشت. این قرارداد ،که به قراداد وثوق الدوله یا قرارداد 1919معروف است، ایران را عملا به صورت تحت الحمایه انگلستان قرار می داد. قرار بود تا مستشارهای انگلیسی وارد مالیه و ارتش ایران شوند و سیاستگذاری ها بر عهده هیئتهای مستشاری انگلیسی قرارگیرد. از اهداف مهم این قرارداد یکی هم تشکیل قشون متحدالشکل و ادغام واحدهای نظامی گوناگون مستقر در ایران بود تا دولت مرکزی بتواند به صورتی متمرکز ارتش را اداره و رهبری کند.
در ماده سوم قرارداد آمده بود: دولت انگلیس به خرج دولت ایران صاحب منصبان و مهمات سیستم جدید را برای تشکیل قوه متحدالشکلی که دولت ایران ایجاد آن را برای حفظ نظم در داخله و سرحدات در نظر دارد تهیه خواهد کرد. عده و تعداد ضروری صاحب منصبان و ذخایر و مهمات مزبور به توسط کمسیونی که از متخصصین انگلیسی و ایرانی تشکیل خواهدشد و احتیاجات دولت را برای تشخیص قوه مزبور تشخیص خواهدداد معین خواهدشد.[18]
اما قرارداد 1919در مجلس به شدت مورد حمله قرارگرفت و وثوق الدوله ،که رشوه کلانی از انگلیس گرفته بود، ناچار به کناره گیری از پست نخست وزیری شد. انگلستان در اولین گام سیاست جدیدش شکست خورد.
کودتا
پس از ناامیدی از مجلس ایران، انگلستان خواهان برقراری نظامی جدید بر پایه دیکتاتوری شخصی شد. در این نظام جدید تنها یک فرد بود که بر کل مملکت فرمان می راند و مجلس به صورت مجلسی فرمایشی درمی آمد. ژنرال دنسرویل ،فرمانده نیروهای انگلیس در عراق و ایران، به لندن گزارش کرد که ایران نیاز به یک دیکتاتور نظامی دارد که باید از جانب ما انتخاب شود.[19]
رضاخان سواد کوهی شخصیتی ایران دوست و میهن پرست بود که در جنگهای زیادی از خود شجاعت نشان داده بود. بی رحمی ذاتی او ،که توسط افسران روسی تربیت شده بود، از او نامزدی مناسب برای کودتا ساخته بود. از سوی دیگر بینش سیاسی او پایین بود و به همین سبب انگلیس تصمیم گرفت تا سیدضیا را در کنار رضاخان قرار دهد تا این دو در کنار هم ،به عنوان یک زوج مکمل، شالوده یک نظام سیاسی جدید را بریزند.
برخلاف تصور عمومی، رضا خان هیچ گاه عروسک خیمه شب بازی زمامداران انگلستان نبود. همان گونه که ذکر شد رضاخان فردی وطن پرست و ایران دوست بود اما شم ضعیف سیاسی او سبب شد تا در راستای سیاستهای انگلستان حرکت کند. انگلستان توسط یکی از مهره های اطلاعاتی خود در ایران با نام ارشید جی ریپورتر شاه ایران را از نظر اطلاعاتی تغذیه می کرد و همین امر سبب شد تا رضاخان در بسیاری از برنامه های آینده اش آگاهانه یا ناآگاهانه منافع انگلستان را تضمین کند.
در روز سوم اسفند نیروهای قزاق تحت امر رضاخان وارد تهران شدند و با یک کودتای بدون خونریزی کنترل شهر را به دست گرفتند(سوم حوت 1299). احمدشاه سیدضیا را به نخست وزیری انتخاب کرد و سیدضیا هم رضاخان را به سمت وزیرجنگ گماشت.
موج چهارم مدرنیزاسیون، اصلاحات رضاخانی
رضاخان پس از انتخاب شدن به عنوان وزیر جنگ و پس از آن به عنوان نخست وزیر و پس تر از آن به عنوان شاه ایران اصلاحاتی اساسی، ساختاری و دامنه دار را در نیروهای مسلح ایران پی گرفت. اما حقیقتی که کمتر به آن توجه می شود آن است که برنامه کاری وی از قبل نوشته شده بود.
قرار بود تا قرارداد 1919 برآورده کننده نیازهای نظامی و امنیتی انگلیس درباره نفت ایران باشد. کمیسیون قرارداد 1919 چندین جلسه برگزار کرده بود و گزارشی 106 صفحه ای تهیه کرده بود تا به امور سروسامان دهد. همین گزارش بود که پس از شکست در تحمیل قرارداد وثوق الدوله و کودتای رضاخان در اختیار رضاخان قرارگرفت و محور کار او شد.
در این قرارداد برنامه ریزی شده بود تا نیروهای نظامی پراکنده ایران در یک سازمان نظامی مجتمع شوند و با تجهیزات جدید و اروپایی آموزش ببینند تا بتوانند امنیت داخلی کشور را تأمین کنند. این ارتش قرار نبود که به جنگ کشورهای خارجی اعزام شود. در آن زمان روسها در شمال ایران درگیر جنگ خانگی بین سرخ ها و سفیدها بودند و تهدیدی جدی برای امنیت ایران به شمار نمی رفتند. عثمانی-ترکیه پس از شکست در جنگ درگیر جنگهای داخلی و یک خانه تکانی اساسی بود. عراق به عنوان تحت الحمایه انگلستان در غرب ایران خطری محسوب نمی شد و در مرزهای شرقی، ایران همسایه افغانستان و هندوستان (پاکستان امروزی) بود. پس برنامه ریزی انگلستان بر ایجاد یک نیروی نظامی بود که بتواند امنیت داخلی را تأمین کند، شورشهای محلی را سرکوب کند و نقشی تقریبا مشابه ژاندارمری داشته باشد.
کمیسیون مختلط ایران را به هفت منطقه نظامی تقسیم کرده بود: 1-شمال غربی 2-غرب 3-جنوب غربی 4-جنوب 5-جنوب شرقی 6-شرق 7-شمال. قرار شد که برای امنیت هر یک از این مناطق یک لشکر در آن منطقه تشکیل و مستقر شود. کمیسیون بزرگرین خطر داخلی را طوایف و ایلات داخلی به ویژه ایلات فارس ذکر کرده بود.[20]
استعداد لشکرها، نوع تجهیزات و سلاح ها، موقعیت استقرار هر لشکر و پارامترهای دیگر نظامی بر اساس همین هدف و توسط تیم مختلط انگلیسی-ایرانی تهیه شد. مجموعه نیرویی که برای تأمین این 7 منطقه در نظر گرفته شده بود عبارت بود از 198 گردان پیاده، 61 اسکادران سوار، 180 آتشبار توپخانه، 8 گروهان مسلسل و شش دسته هواپیما که جمعا 70000 نفر می شدند.
پس از سرکوب شورش شهرهای مختلف، رضاخان در اولین اقدام نیروهای نظامی موجود یعنی ،قزاقخانه، ژاندارمری، پلیس جنوب،قوای چریک شرقی[21]و تیپ مرکزی، را در هم ادغام کرد. قرار شد تا سلاح ها و یونیفرم این افراد یکسان شود و اشل حقوقی برابری برای درجه داران و افسران نیروها درنظر گرفته شد.
دومین حرکت رضاخان تصویب قانون خدمت اجباری(1304ه.ش) بود. این قانون ،که با حمایت مرحوم مدرس از تصویب گذشت، دست او را برای تأمین نیروی انسانی مورد نیاز باز می کرد. اساس روش جدید بر مبانای سرشماری عمومی کشور بود. به موجب قانون سربازگیری اجباری خدمت سربازی برای تمام ایرانیان مذکر از اول سن بیست و یک سالگی اجباری می شد. فرق عمده این قانون با روش بنیچه این بود که سربازگیری بنیچه فقط شامل روستاها و عشایر بود و شهرنشینان، اعیان واشراف و ملاکان بزرگ و بعضی از ولایات را شامل نمی شد. تعداد سربازی هم که هر قبیله به قشون می داد متغیر و بسته به قدرت خان و رئیس آن قبلیه داشت.[22]پس از آن بود که ایران واقعا دارای یک ارتش مدرن شد و با روش سربازگیری بنیچه خداحافظی کرد.
حرکت بعدی رضاشاه سرکوب عشایر و خوانینی بود که ممکن بود بعدها برای او دردسرساز شوند. همانگونه که در ابتدای این مقاله عنوان شد نیروی شبه نظامی عشایر همواره به صورت آلترناتیوی در برابر قدرت مرکزی عمل کرده اند. از این رو، رضاشاه ناچار بود تا با سرکوب و تخته قاپو کردن عشایر توان بالقوه آنها را برای ایجاد شورش و چه بسا سرنگون کردن حکومت تازه تأسیس پهلوی از بین ببرد. از آن زمان به بعد ایران درگیر یک جنگ داخلی بی صدا ولی بی رحمانه شد که تقریبا تا سالهای اول دهه چهل به طول انجامید و درنهایت این پهلوی دوم بود که توانست اقتدار تهران را بر عشایر و طوایف کشور تحمیل کند.
حرکتهای بعدی رضا شاه مانند تأسیس دانشگاه جنگ، تأسیس ستادکل ارتش(که تا آن زمان در ایران سابقه نداشت)، تشکیل نیروهای دریایی و هوایی، ایجاد صنایع نظامی و مهمات سازی همه و همه در راستای همان قرارداد وثوق الدوله قرارداشتند.
رضاخان با موفقیت و در مدتی کوتاه توانست شورشهای جنگلی ها و کلنل تقی خان پسیان و دیگر شورشهای داخلی را سرکوب کند. از آن پس به بعد ارتش مرکزی حافظ امنیت منطقه نفت خیز خوزستان بود و شیخ خزعل که خود را در یک قدمی امارت عربستان می دید بدون پشتیبانی انگلستان دستگیر و به تهران تبعید شد.
نتیجه گیری و جمع بندی
حالا به سوال ابتدای بحث و پاسخ آن می رسیم. چرا ارتش ایران در برابر هجوم روسیه و انگلستان در سال 1320 به سادگی شکست خورد؟ نگارنده منکر نکاتی مانند ضعف فرماندهی، اشتباهات رضاشاه در سیاستگذاری کلان، رقابتهای داخلی سران ارتش و... نمی شود اما نکته اساسی در پاسخ به این سوال در این است که ارتش رضاخانی اصلا برای مقابله با دولتهای خارجی تشکیل نشده بود. همانگونه که در ذکر شد این ارتش وظایف واهداف خاصی داشت و برای رسیدن به همان اهداف هم برنامه ریزی و تجهیز شده بود. ارتش رضاشاه به سختی توانست طوایف کرد و لر را تخته قاپو کند و به زحمت می توانست امنیت کل ایران را حفظ کند. از چنین ارتشی مقاومت در برابر نیروهایی چند برابر بزرگتر انتظاری دور از عقل است. اگر مقایسه ای بین توان نظامی ایران با کشورهای دست چندم اروپایی مثل چک، رومانی و بلغارستان در آن زمان بشود متوجه می شویم که ارتش رضاخان در همه زمینه ها از این کشورهای کوچک عقب مانده تر و ضعیف تر بود.
از طرف دیگر انگلستان و ،به ویژه، روسیه برای حمله به ایران سنگ تمام گذاشتند. قدرت نظامی این دو کشور به قدری کوبنده بود که حتی اگر تمام مشکلات فرماندهی و لجستیکی ارتش رضاشاه برطرف می شد این ارتش حداکثر می توانست دو-سه هفته در برابر فشار متفقین مقاومت کند[23]. از طرفی با از بین رفتن قدرت طوایف و عشایر ایران ،که قرنها مرزداران اصلی ایران بودند، امکان جنگهای پارتیزانی و گوریلایی هم از بین رفته بود و عشایر ایران مدتها قبل از حمله متفقین عملا آچمز شده بودند.
مسائل سیاسی مانند مقاومت رضاخان در برابر متفقین، علاقه ذاتی او به قوای محور، ساختار غلط قدرت در زمان رضاخان، ضعف سیاست خارجی ایران، نبود مشاوران صادق در حلقه اطراف رضاشاه و شرایط کلی سیای-اقتصادی ایران و جهان مباحثی هستند جداگانه ،که هر چند همگی در ضعف نظامی ایران دخیل بودند و بسیار تأثیرگذار، اما در تحلیل نهایی ما نمی گنجند.
اگر دیدی کلی تر داشته باشیم سرنوشت ارتش رضاخانی سرنوشت هر نیروی نظامی است که تنها برای سرکوب داخلی سازماندهی و تربیت می شود. تجربه تاریخی نشان می دهد که این گونه ارتشها شاید در سرکوب نیروهای مخالف داخلی و مردم موفق ظاهر شوند اما در برابر تهاجم خارجی به صورتی فاجعه آمیز عمل می کنند. شکست خمرهای سرخ کامبوج در برابر ویتنام، ارتش عراق در جنگ دوم خلیج فارس، ارتش آرژانتین در جنگ فالکلند، ارتش قذافی در بحران اخیر، طالبان در برابر تهاجم آمریکا همگی مثالهایی هستند در جهت اثبات این مدعا. فاعتبروا یا اولوالالباب.
[1] - http://en.wikipedia.org/wiki/Qizilbash
[2] -غلامرضاعلی بابایی،تاریخ ارتش ایران از هخامنشی تا عصر پهلوی؛انتشارات آشیان،1385،ص35
[3] -تفنگ فتیله ای
[4] - http://en.wikipedia.org/wiki/Abbas_I_of_Persia#Reforming_the_army
[5] -
[6] -Flying Artillery
[7] -برای مطالعه بیشتر درباره فردریک کبیر و روش جنگ او می توانید اینجا را ببینید.
[8] -غلامرضا علی بابایی همان ص 53
[9] - http://en.wikipedia.org/wiki/Zamburak
[10] -ایران با پذیرش قرارداد پاریس 1249ه.ق جداشدن هرات از ایران و عملا حکومت مستقل در افغانستان را به رسمیت شناخت.
[11] - پطرکبیر وصیت کرده بود که جانشینانش به دنبال دستیابی به آبهای گرم سعی در رسیدن به سواحل خلیج فارس کنند.
[12] - غلامرضا علی بابایی تاریخ ارتش ایران از هخامنشی تا عصر پهلوی؛انتشارات آشیان،1385،ص 185
[13] -برای مطالعه بیشتر درباره نحوه شکل گیری قزاقخانه توسط ناصرالدین شاه می توانید به اینجا نگاه کنید.
[14] -برای مطالعه بیشتر درباره تغییر سوخت کشتی های نیروی دریایی سلطنتی از زغال سنگ به نفت می توانید اینجا را ببینید:
[15] - South Persian Riflesسی.پی.آر یا تفنگداران فارس جنوبی که به پلیس جنوب مشهور شدند.
[16] - تیپ مرکزی در میانه جنگ جهانی اول برای حفظ امنیت احمدشاه و تهران تشکیل شد و فرماندهی آن برعهده یک سرهنگ سوئدی قرارداشت. استعداد این نیرو عبارت بود از 2 افسرخارجی، 126 افسر ایرانی و 2142 نفر سرباز.
[17] -ژاندارمری با پیشنهاد انگلیس و به عنوان رقیبی برای قزاقخانه در سال 1912 تأسیس شد. انگلیس امیدوار بود تا کار تشکیل این نیروی جدید به صاحب منصبان انگلیسی واگذارشود ولی تأسیس ژاندارمری با رای مجلس برعهده سرهنگ یالمارسن سوئدی گذاشته شد.
[18] - رضاشاه و قشون متحدالشکل.دکتر باقرعاقلی. ص76
[19] -رضاشاه و قشون متحدالشکل.دکتر باقرعاقلی. ص28
[20] - رضاشاه و قشون متحدالشکل.دکتر باقرعاقلی. ص79
[21] - این نیروی نظامی در زمان جنگ جهانی اول توسط انگلیسها تشکیل شد و قراربود تا امنیت خراسان و سیستان را تأمین کند.اسلحه و تجهیزات این قشون از هندوستان می آمد و استعداد آن تقریبا 2200نفر بود.
[22] - غلامرضا علی بابایی همان ص218
[23] - در اینباره که با ارتش رضاشاه تا چه حد می شد جلوی تهاجم متفقین را گرفت بحث تقریبا کاملی در اینجا شده است.