این روزای آخر ماه سرم خیلی شلوقه واسه کارم میگم باید همیشه آنلاین باشم جلسه پشت جلسه دیشب خیلی ذهنم درگیر بود ازبس که مامان بزرگو مامانو خاله ام اینا به خواهر کوچیکم گیر میدادن اعصاب خورد بود کارمم که نگو باید حتما خودمو برسونم باید من پیشرفت کنم
با دخترخاله کم یکم دردودل کردم گفت نگران نباش باهم درستش میکنیم خیلی بهم حسه خوبی داد وقتی اینجوری گفت مثله یه پناهاگاهه واسم اصلا دخترخاله ام نیست خواهرمم نیست رفیقمم نیست اون خودمنه فقط تو دوخونواده باهم زندگی میکنیم خداروهزار بار شکر که از افراد نزدیک خونوادگیمه وگرنه اگه مثلا دوستم بود یه جوری که الان اینجوریه نبود
دیشب ساعت ۴و نیم بود فکر کنم خوابیدیم هرسه تامون منو اونو دخترخاله ام البته فکر نمیکنم اون همون موقع که بهش شب بخیر گفتم خوابیده باشه نمیدونم چرا یه جوری بودم این دفعه حالم خوب نبود خب ولی دوستم نداشتم اون بفهمه ۲ شب قبلش اصلا حالم خوب نبود مسئله یه جوری بود که نمیتونستم به کسی بجزاون بگم حتی دخترخاله ام ولی اینبار به دخترخاله ام گفتم به اون نگفتم آخه درباره ی کارم بود نمیخواستم بفهمه که یکمی کم آوردم ناامید شدم نمیدونم چرا .؟
درآخرشم روبه خدا گفتم خداجون من فقط ازخودت میخوام که اون کارو واسم جور کنی انقد پول میخوام من نمیدونم خلاصه من میخوام واسم جور کن عین بچه پرووها ازخدا میخواستم که واسم جورش کنه الانم میگم خدامن میخوامش تو قلب هشت میلیاردی بهم دادی خوب اینم بهم بده خط ونشون نمیکشم فقط به این نتیجه رسیدم که خدا عاشق بچه پرووهاس وقتی تو ازخدا میخوای حتی چیزی که بنظرت یه جوری هست که به خودت میگی بابا تو دیگه کی هستی خیلی پروویی دیگه روی سنگ پا قزوینو کم کردی وقتی بخوای اون حتما بهت میده .
من میخوام پس بهم بده ☺