منتشر شده در سایت وینش- مارسین: کارولین، حالا دوست دارم در مورد خودم مردمنگاری به عنوان یک روش صحبت کنیم. اول از همه، بیا سعی کنیم پیشینه تاریخی خودمردمنگاری را بررسی کنیم. خودمردمنگاری را چطور تعریف میکنی؟
کارولین: خودمردمنگاری مطالعه رابطه بین خود و دیگری و همه ابعاد آن است.
مارسین: چرا این تعریف را کمی گسترش ندهیم؟ فکر میکنم از نظر تحلیلی تمایز بین ایده خودمردمنگاری و اصطلاح خودمردمنگاری ممکن است مفید باشد. چیزی که اینجا مد نظر دارم با این عقیدهام در ارتباط است که ما قبل از این که آن را خودمردمنگاری بدانیم، خیلیوقت پیش شروع به تمرین خودمردمنگاری کردهبودیم. این عقیده به طور ضمنی در «من اتنوگرافیک» وجود دارد. تو آنجا نشان میدهی که اصطلاح خودمردمنگاری امروز به خاطر محتوای معنایی آن کاملاً واضح است، اما این اتفاق جدیداً افتادهاست. برای مثال، وقتی یکی از دانشجویانت، هکتور، از تو میپرسد: «کجا برای اولین بار از اصطلاح خودمردمنگاری استفاده کردی؟» تو این جواب را به او میدهی: «اوه، نه… این اصطلاح حداقل دو دهه است که رواج داشته است. کارل هایدر (Karl Heider) مردمشناس، در سال 1975 خودمردمنگاری را به کار برد تا به گزارش خود از آنچه مردم قبیله دنی Dani در اندونزی انجام میدهند اشاره کند، اما عموماً دیوید هایانو David Hayano به عنوان پایهگذار این اصطلاح شناخته میشود. هایانو معنی آن را به مطالعات در سطح فرهنگی انجامشده توسط مردمشناسان بر «مردم خودشان» محدود کرد، که در آن پژوهشگر به دلیل حسن «بومی» بودن، داشتن آشنایی صمیمانه با گروه یا دستیابی به عضویت کامل در گروه مورد مطالعه، یک خودی تمام عیار است.»(الیس، 2004، 38).
تو همینطور بعداً توضیح میدهی: «دانشمندان علومانسانی حالا اغلب از این اصطلاح استفاده میکنند تا به داستانهایی اشاره کنند که خود (self) را برجسته میکند یا پژوهشگر را به عنوان یک شخصیت به حساب میآورد. منتقدان ادبی و فرهنگی این اصطلاح را برای خودزندگینامههایی به کار بردند که به شکل خودآگاهانهای اثر متقابلِ خودِ شخصاً درگیرشده را با توصیفات فرهنگی به واسطه زبان، تاریخ و توضیحات قومنگارانه کاوش میکند. در این خودمردمنگاریها، چارچوب سنتی تاریخی و تاریخها و رویدادهای بهخصوصی که معمولا از خودزندگینامهها انتظار میرود به حداقل میرسند. در عوض، نویسندگان تلاش میکنند تجاربزیسته و انسانیت خود و مردمشان را به مخاطبان بیرونی نشان بدهند»(الیس، 2004:38). …. سئوال اینجاست که چرا خودمردمنگاری و سایرگفتمانهای خودزندگینامهای امروزه گسترش پیدا کردهاند؟
کارولین: من میتوانم با آگاهی بیشتری از آنچه در ایالاتمتحده اتفاق میافتد حرف بزنم، اما محبوبیت خودمردمنگاری فراتر از ایالاتمتحده است. این رشد در سایر کشورها مثل لهستان و در بسیاری از رشتههای مختلف اتفاق میافتد و مدتها پیش نیز وجود داشتهاست. فکر میکنم همانطور که یک تغییر پارادایم قبلها در دهه 1980 با بحران تنوع گوناگونی شروع شد، تا حدودی با انسانشناسان فرهنگی و تغییر ترکیب کسانی که مردمنگار شدند، یعنی با زنان، طبقه کارگر، گروههای قومی و نژادی، همجنسگرایان زن و مرد و دانشگاهیان جهانسوم بیشتری که صحنه را به دست گرفتند در ارتباط بود. این اتفاق زمینه را برای این جنبش فراهم کرد چون من واقعاً به خودمردمنگاری به عنوان یک جنبش نگاه میکنم.
مارسین: درست است. کارولین، تو خودمردمنگاری را به عنوان «مطالعه رابطه بین خود و دیگری و تمامی ابعاد آن»، تعریف کردهای. اینها تعاریف قدیمی تو هستند. اما من تعریف دیگری پیدا کردم، همانی که تو به همراه آرت (بوشنر) و تونی آدامز Tony Adams ایجاد کردهاید: «خودمردمنگاری رویکردیست برای پژوهش و نوشتن که به دنبال توصیف و تحلیل سیستماتیک(گرافی یا نگاری) تجربه شخصی(خود) است تا تجربه فرهنگی(مردم) را درک کند… این رویکرد روشهای متعارف انجام پژوهش و بازنمایی دیگران را به چالش میکشد و با پژوهش به عنوان کنشی سیاسی، عادلانه و هوشیار اجتماعی برخورد میکند… یک پژوهشگر از اصول خودزندگینامهنویسی و مردمنگاری برای نوشتن خودمردمنگاری بهره میبرد. بنابراین، به عنوان یک روش، خودمردمنگاری هم فرایند و هم محصول است»(الیس، آدامز، بوشنر، 2011). در این تعاریف، عناصر زیادی داریم که در کنار یکدیگر کار میکنند، مانند «مردمنگاری»، «فرهنگ»، «خود»، «خود آسیبپذیر»، «تفسیر»، «پژوهش»، «تحلیل سیستماتیک»، «روشهای جایگزین انجام پژوهش»، همچنین «خودمردمنگاری به عنوان کنشی از سر تعهد».
کارولین: کارهای زیادی قبل از این تعریف وجود داشت، و این تعریف از آنها شکل گرفت. برای مثال، در کتابم «مذاکره نهایی»(1995) Final Negotiations، خیلی روی جنبههای شخصی تمرکز کردم چون آنموقع از نظر من این همان چیزی بود که از نظر دانشمندان علوماجتماعی به شدت مورد غفلت قرار گرفتهبود. میخواستم در مورد اهمیت بعد شخصی و عاطفی استدلال کنم. من در مقابل تحلیل جنبههای صرفا اجتماعی و فرهنگی مقاومت کردم.
بازگشت به داستان به عنوان یک مقصد
مارسین: باشد. فکر میکنم وقت خوبی است تا در مورد خودمردمنگاری و داستان و رابطه بین آنها صحبت کنیم. کارولین، بیشتر ما خودمردمنگاران افرادی هستیم که به قدرت داستان اعتقاد داریم و اغلب مایلیم تا خودمردمنگاری را با داستان یکسان بدانیم. برای مثال، تو استدلال میکنی که «داستانها باید هم موضوع و هم روش پژوهش در علوماجتماعی باشند». سئوال اساسی برای من این است: چرا داستانها برای خودمردمنگاری به عنوان یک روش و هم برای خودمردمنگاران به عنوان پژوهشگران و اشخاص انقدر مهم است؟
کارولین: به خاطر برانگیزاننده بودن. بخشی از راهی که میتوانید از طریق خودمردمنگاری دریافت داشتهباشید به خاطر این است که شما را برانگیخته میکند تا داستانهایتان را بگویید، احساس کنید و واکنش نشان بدهید. چطور مردم را ترغیب میکنید تا وارد تجربهای شوند؟ این کار را از طریق داستان انجام میدهید، پس برای من این مهمترین دلیلی است که داستانها برای خودمردمنگاری پراهمیت میشوند.
مارسین: بسیارخب کارولین، خودمردمنگاران نهتنها داستان مینویسند بلکه همراه با آن فکر میکنند، در موردشان فکر میکنند، با آنها احساس میکنند و غیره. چه نوع رابطهای بین تو و داستان برایت از همه مهمتر است؟
کارولین: خب، چیزی که برای من مهم است این است که میتوانم در داستانهای افراد دیگر زندگی کنم، و چیزی که به هماناندازه برایم مهم است این است که افراد دیگر در داستانهای من زندگی کنند.
مارسین: کارولین، معمولاً برای چه کسی داستان مینویسی؟ بیشتر برای خودت مینویسی یا برای دیگری؟
کارولین: دانستنش سخت است چون من هر دو مخاطب را در ذهنم دارم. من معمولاً برای نوشتن برانگیخته نمیشوم مگر این که برای خودم بنویسم، اما نوشتن را به سرانجام میرسانم چون فکر میکنم این داستانی برای دیگران هم هست.
مارسین: سئوال بعدیام فنیتر است: وقتی مشغول کار روی یک داستان هستی، با در میانگذاشتن آن میخواهی به چه چیزی برسی؟
کارولین: گفتگوهایی که با خوانندگان دارم معمولاًَ کمکم میکند تا در داستان عمیقتر شوم.
مارسین: آیا این به این معناست که داستان تنها داستان تو نیست، بلکه بیشتر یک داستان به اشتراکگذاشتهشده است؟
کارولین: درست است، بله. و با گفتگو، نه تنها عمیقتر میشوم، بلکه شروع به دیدن و تحلیل بافت رابطهای و اجتماعی داستان میکنم. از طریق گفتگو، شروع به دیدن اتفاقات در حال وقوع زیادی میکنم که ممکن است خودم ندیدهباشم.
مارسین: منطقی به نظر میرسد. آیا وقتی داستانت را در اختیار مردم میگذاری، در مورد عواقب احتمالی قدرت داستانت فکر میکنی؟
کارولین: نمیخواهم داستانهایم مردم را افسردهکند. همیشه سعی میکنم به شکل امیدوارانهای آنها را تمام کنم، اما نه جوری که خوانندگان فکر کنند «و او پس از آن به خوبیوخوشی زندگی کرد» یا همچنین باور کنند خودشان هم به خوبیوخوشی زندگی خواهند کرد. میخواهم با مشکلات زندگی روبهرو شوم، اما دائماً به این فکر میکنم که مردم چقدر میتوانند فاجعه انسانی را متحمل شوند و اجبار به مواجهه با آنها چقدر برایشان خوب است. همچنین، میخواهم مطمئن شوم که افراد هرچه بیشتری به خواندن ادامه میدهند.
مارسین: پیچیده و پرمخاطره است.
کارولین: همینطور است. همچنین میدانم برخی خوانندگان، به خصوص کسانی که من را میشناسند و به من اهمیت میدهند هم برایم نگران هستند. بنابراین، اگر در داستانهایم واقعاً آسیب پذیر هستم، آنها نگران میشوند و من نمیخواهم بیش از حد نگران شوند، فقط به اندازه کافی نگران شوند.
مارسین: بسیار خب، بیا با اصرار من روی سئوالی که قبلاً ازت پرسیدهام گفتگو را تمام کنیم: آیا داستان یک محصول نهایی خودمردمنگاری است؟
کارولین: این بهترین چیزی است که داریم. تا اینجا من را قانع نکردهای که چیز دیگری مهمتر است. البته، پرفورمنس، هنر، آواز، رقص و غیره هم میتوانند باشند. اما من و تو به کلمات مکتوب علاقمندیم بنابراین میگویم که برای ما یک داستان معمولاً محصول نهایی است.