دوباره سلام. امیدوارم که توی این مدت خوب بوده باشین. خب بریم سراغ ادامه داستان.
تو قسمت قبلی دیدیم که بهتره خودمون رو وسیعتر از یه قالب محدود ببینیم. بدونیم که هر عنوانی با خودش کلی مسئولیت میاره و یه قله ست. قرار شد سعی کنیم در مسیر رسیدن به عناوینی که بهمون میدن بیشتر تلاش کنیم و به داشتنشون بسنده نکنیم و صد البته که بال و پر سایر بخشهای وجودیمون رو هم با محدود کردنای خودمون نچینیم :)
توی این قسمت میخوام از سلامت روان بگم. حتما شما هم تو این مدتی که وارد دانشکده پزشکی شدین، کم نشنیدین یا ندیدین از اخبار مربوط به نارضایتی رزیدنتها، خودکشیای پشت هم، خالی موندن ظرفیت رزیدنتی، پزشکایی که کلا پزشکی رو میبوسن میذارن کنار و… اگر هم که وارد بالین شده باشین که فبها. قطعا روزی هزار تا اتند و رزیدنت و اینترن و... رو میبینین که حتی در عینی که خودشون اینجان کل حرفشون اینه که شرایط افتضاحه و بهترین کار اینه که جمع کنین برین و این صحبتا. من درک میکنم که همه این اخبار و اطلاعات، برای شماهایی که ممکنه دست اول دریافتشون نکنین به مراتب استرسزا تر هم هست نسبت به بچههای سال بالایی. به خاطر همین فکر میکنم که خیلی مهمه قبلتر از اینکه من بخوام تجربههایی ازین دست که چی بخونین و چطور بخونین و... رو باهاتون به اشتراک بگذارم، ازین تجربه burnout ی بگیم که متاسفانه با شرایطی که هست، روز به روز هم داره شیوعش بیشتر میشه...
همین الان تکلیف این قضیه رو مشخص کنیم که قرار نیست من اینجا امید یا انرژی مثبت الکی بدم. آیا شرایط واقعا خیلی سخته؟ بدون شک بله و این رو چه من بگم و چه نه، خودتون از اولین روزی که پاهاتونو تو بیمارستان میذارین قطعا با تمام وجود لمس خواهید کرد. اما حرف من چیه؟ حرف من اینه که این مشکلات لزوما هم لاعلاج نیستن. کاری هست که شما امروز برای فرداتون از دستتون بربیاد و الان میخوایم راجع به اون کار صحبت کنیم.
نکتهای که میتونه کمک کنه اینه که شما به شرایط الانتون مثل یک لایف استایل نگاه کنین و نه یه شرایط موقتی. منظورم چیه؟ اگر که شما یه رشته دیگه میخوندین، دانشگاه و دوران دانشجویی احتمالا یه چیز موقتی بودن. 4-8 سال نهایتا قرار بود توش وقت بگذرونین و بعدش هم وارد بازار کار میشدین و... زندگی به عنوان یه دانشجو شاید خیلی متفاوت باشه با زندگی به عنوان یه مهندس، وکیل یا هر شغل دیگهای پس شاید در اون حالت ارزش نداشت که شما خیلی جدی بخواین لایف استایل دوران دانشجوییتون رو به طراحی کنین (دقت کنین نمیگم مهم نبودا، میگم کمتر مهم بود) اما لایف استایل شما بعنوان یه دانشجوی پزشکی تا سالها احتمالا تغییر چندانی نخواهد کرد. درس زیاد، کشیک، استرس مریض و مورنینگ ریپورت و… چیزهایی هستن که سر و کار شما باهاشون صرفا محدود به چند سال آینده نمیشه و تا سن زیادی و شاید حتی برای خیلیهاتون مادام العمر، قراره باهاشون درگیر باشین. پس اینجاست که انتخاب و ساختن یک روش زندگی هوشمندانه، خیلی مهم میشه چون بدن و طبیعت ما خیلی اوقات میتونه استرسهای حاد با مدت زمان کوتاه رو هندل کنه اما برای استرسها و فشارهای مزمن تر اینطور نیست و اینجا همون نقطهایه که burn out اتفاق میفته…
خب حالا چیکار میشه کرد؟ دو دسته منبع هست که شما میتونین برای دوری ازین فرسودگی ازشون کمک بگیرین. یکی بحث self care هست و دومیش هم بحث حلقههای حمایتی و در کنار اون حتما حتما باید روشهای مدیریت زمان و همینطور مدیریت استرس رو یاد بگیرین و بدون هیچ رودروایستی هم هرجا که لازمه از کمک متخصص استفاده کنین.
ابزار کمکی اول همون طور که گفتم خودمراقبتی یا self care هست. منظورم از self care یوگا و مدیتیشن و اینجور چیزا نیستا :دی منظورم فعالیتهاییه که وقتی از کار و درس و زندگی خستهاین و سطح انرژیتون پایینه، بتونن حالتون رو خوب کنن.
انتخاب این فعالیتها کاملا بستگی به خودتون و شناختی که از شخصیتتون دارین؛ داره و واقعا نمیشه حکم کلی هم داد. من اما اگر برمیگشتم به ۳-۴ سال قبل حتما این دو دسته فعالیت رو خیلی جدیتر دنبال میکردم. یکی فعالیتهای ورزشی (هر نوع ورزشى كه دوست دارين و ترجيحا ورزشى كه بشه مستمر ادامه دادش و تو برنامه روزانه يا هفتگى به طور منظم اونو جا داد يعنى دنگ و فنگ كمترى داشته باشه) ، یکی هم فعالیتهایی که با هنر یا خلاقیتتون سر و کار دارن (اينم بستگى به علاقه خودتون داره و خيلى متنوعه، از موسيقى و نقاشى و خطاطى و عكاسى گرفته تا آشپزى و خياطى و بافتنى تا همين نوشتنهاى گهگاهى يا حتى برنامه نويسى و… هرچيزى كه يه دستاورد نسبتا ملموس داشته باشه و ممكنه اصلا تو ذهن من نباشه الان حتى)
فقط يه نكته ديگهای هم که این بین باید حواستون باشه اینه که نذارید این فعالیتها خودشون منشا استرس اضافی بشن براتون. همیشه به چشم منبع انرژی و برگ برنده بهشون نگاه کنین. قرار نیست شما لزوما یه نقاش حرفهای یا مربی ورزشی بشید که بخواین این فعالیتها رو دنبال کنین. قراره این فعالیتها مثل خمیر اسلایم استرسهای روزانه شما از محیط کار و زندگی رو جذب کنن و به جاش حس خوب بهتون بدن. چیزی که مسلمه هم اینه که شاید زمانی که شما میتونین برای این کارا بذارین خیلی کمتر از چیزی باشه که تو خود اون کار بخواین پیشرفت کنین، اما چیزی که فارغ از خود اون فعالیته مهم هست حال خوب شماست. این هشدار رو گفتم بدم بهتون برای اینکه به قول یکی از اساتید روانمون غالب پزشکها درجاتی از ocpd (اختلال شخصیت وسواسی جبری) و کمال گرایی رو دارن گفتم یه وقت این کمال گراییه اینجا کار دستتون نده و بخواد کار رو بدتر کنه:))
اما ابزار كمكى دوم حلقههای حمایتی هستن که میشن همون خانواده و دوستا و… خب من اینجا میخوام رو قسمت دوستان بیشتر تمرکز کنم و بگم که چه مهارتهایی بنظرم به طور خاص برای دوستیهای شما خیلی مهمن . من بقینا باور قلبی دارم که یکی از چیزهایی که بچهها رو توی دوران کشیک دادن (اینترنی و بعدترها رزیدنتی) خیلی خیلی اذیت میکنه و شاید خودشون هم ندونن همین دوستیها هستن. احتمالا شنیدین (یا خواهید شنید) که دوران اینترنی زمانیه که دوستیها به هم میخورن و بخاطر همین اصلا گاهی بهتره با دوستای خیلی صمیمیتون نباشین. در عمل هم واقعیت خیلی دور از این نیست. من خودم کم ندیدم از دوستیهای خیلی صمیمی همکلاسیهامون که توی این دوران به هم خورد یا دعواهای شدیدی که پیش اومد بین اونهایی که حالا یکم غریبهتر بودن.
الان که فقط ۳ تا بخش از بخشهای اینترنی من مونده اما، میتونم بگم اصلا اصلا اصصصصلا در حد تعاریفی که بچهها میکردن سخت و بد نگذشت (جدا از ماهیت بیخود خود این دوره) و قطعا اگه فقط یک دلیل رو بخوام بگم برای این خوب گذشتن، این بود که تمام بخشها رو با دوستام بودیم و مهمتر ازون اینکه قبل از اینترنی، نوع برخورد با هم رو یاد گرفته بودیم و قلق همدیگه دستمون اومده بود.. همین قضیه هم باعث شد که همهمون خیلی خیلی کمتر اذیت بشیم.
حالا آیا دوست صمیمی داشتن به تنهایی کافیه؟ نه اصلا! این قضیه اصلا اونقدی مهم نیست. مهارتهای ارتباطی شماست که خیلی مهمتره، اینکه بتونین بدون دلخوری و کاملا راحت مرز کار و دوستی رو توی روابطتون داشته باشین، طرف مقابل و مدل فکریش رو بشناسین و بتونین از دید اون هم به مسائل نگاه کنین، کوتاه اومدن توی رابطه رو یاد گرفته باشین، گوش دادن فعال رو بلد باشین، بدونین وقتی سر مسئلهای ناراحت هستین دقیقا کی و چطوری باید ناراحتیتون رو ابراز کنین و اصلا لازمه همیشه که ابراز کنین ناراحتیها رو یا نه…
پس به عنوان take home message این قسمت: سعی کنین از حالا برای زندگیتون برنامهریزی کنین و بدونین مدل زندگی الانتون با احتمال زیادی lifestyle حداقل ۵-۱۰ سال آیندهتون رو میسازه پس مدلی رو انتخاب کنین که بخواین و بتونین باهاش طولانیمدت زندگی کنین و نه مدلهای موقتی رو. اینو هم بدونین که الان (هر جای مسیر هم که هستین) بهترین فرصته برای این ساختن و برنامهریزی. چون تو این مسیر هرچقدر که جلوتر میرین، وقتتون محدودتر میشه و امکاناتتون کمتر. قطعا وسط کشیک دادنا حوصله ندارین یه فعالیت جدید رو شروع کنین و ادامه بدین، پس از الان شروع کنین به عادت سازی برای فعالیتهای خودمراقبتی. قطعا وقتایی که خسته و له از بیمارستان برمیگردین وقت و حوصله ندارین بشینین soft skill یاد بگیرین یا زیر و بم آدمای جدید رو درآرین، پس روی روابطتون و مهارتهای بین فردیتون هم از همین حالا سرمایهگذاری کنین چون الان وقتشه.
توی مطالب بعدی کارهای دیگهای که فکر میکنم به دردتون میخوره رو بیشتر باز میکنم ولی ازونجایی که دوست ندارم متکلم وحده باشم یا حرفای غیرمفید بزنم؛ لطفا تو این فاصله اینجا یا هرجای دیگه که در ارتباط هستیم بهم فیدبک بدین که از چه چیزایی بیشتر میخواین بدونین و چه سوالاتی الان بیشتر توی ذهن خودتون هست راجع به ادامه این مسیر :) فعلا خدا نگه دار.