داستان راپونزل هم از قصه های زیبایی است که بسیاری از بچه ها به آن علاقه دارند این داستان در مورد زن و شوهری است که زندگی خوب و خوشی با هم دارند و آرزو داشتن که فرزندی داشته باشن تا زندگی آنها شیرین تر بشود بالاخر آرزوی آنها برآورده می شود و در ادامه قصه راپونزل این زن و شوهر منتظر آمدن کوچولویی به خانه خودشون هستن ولی مشکلی پیش میاد.
برای گوش دادن به قصه صوتی راپونزل کلیک کنید
پشت خانه این زن و شوهر باغی زیبا قرار داشت که صاحب آن یک جادوگر بدجنس بود یک روز که مادر قصه ما داشت از پنجره به این باغ نگاه می کرد سبزی ها و کاهوهای قشنگی رو در این باغ دید و چون هیچ کس نمی تونست وارد این باغ شود امکان دسترسی به اونها برای مادر قصه ما فراهم نبود در ادامه داستان راپونزل و قلم جادویی مادر به دلیل اینکه نمی تونه از کاهوها و شبزی های خانه جادوگر که خیلی دلش می خواست بخورد مریض می شود و هر روز نحیف تر و ضعیف تر می شود. پدر قصه ما یک شب یواشکی وارد خانه جادوگر می شود و از سبزی ها برای زن خودش میچیند ولی در شب دوم که دوباره قصد داشت از خانه جادوگر سبزی بچیند جادوگر او را می بیند و مرد را اسیر می کند من و بهش گفت: تو چطوری جرات کردی یواشکی به خونه من بیای و سبزی های راپونزل منو بچینی مرد داستان زنش که مریض شده وتنها راه خوب شدن اون خوردن اون سبزی های هست رو برای جادوگر تعریف کرد و جادوگر به مرد گفت تو هرچقدر که دلت بخواد میتونی از سبزی ها بچینی فقط یک شرط دارد و اون اینکه وقتی بچه ات به دنیا اومد باید بچه ات رو به من بدی
مرد هم بعد از اینکه به شرایط زن خودش فکر کرد و قبول کرد. در ادامه قصه راپونزل جادوگر بجه رو با خودش میبره و اسمش رو به دلیل اینکه اسم کاهوهای خودش راپونزل بود راپونزل می گذارد.
در ادامه داستان جادوگر راپونزل را که بزرگ شده و در یک برج بلند که هیچ در ورودی نداشت زندانی می کند و پس از مدتی پرنسی خوشرو و خوش اندام وارد برج می شود و در ادامه راپونزل را از اونجا نجات می دهد