با کتاب «فرمول؛ قوانین جهانی موفقیت» نوشتهی آلبرت لزلو بارابَسی نخستین بار از طریق اپیزود بیست و هشتم پادکست بیپلاس آشنا شدم. بعد از خواندن کتاب و گوش دادنِ دوباره به این اپیزود، باید بگویم که تیم بیپلاس به خوبی حق مطلب را دربارهی کتاب ادا کردهاند.
برخلاف آنچه که شاید از نام کتاب برداشت شود، اینجا با کتابی به سبک خودیاری و موفقیت به معنای عام آن روبرو نیستیم. در حقیقت آقای بارابسی فیزیکدان و دانشمند علوم شبکه و دادههاست و در تحقیقاتش سعی نموده تا با روشهای علمی و آماری، آنچه که بین انسانهای موفق در رشتههای مختلف مشترک است را ببیند و بر اساس آنها فرمولهایی کلی برای موفقیت بنویسد.
در همان مقدمهی کتاب عنوان شده است که موفقیتی که دربارهی آن صحبت میشود، موفقیتی بیرونی و جمعی است، نه درونی و فردی. در حقیقت وقتی از موفقیت جمعی حرف میزنیم، نیازمند پاسخ یک اجتماع هستیم. باید ببینیم که عملکرد ما چقدر برای جامعه مهم است. اما «عملکرد» در فرمول موفقیت تنها یک متغیر است.
بارابسی مینویسد: «موفقیت شما، به شما و عملکردتان مربوط نیست. بلکه به ما و نحوه برداشت ما از عملکردتان مربوط است.» یا سادهتر بگوییم؛ موفقیت مربوط به خودِ شما نیست، بلکه مربوط به «ما» است. موفقیت یک سنجش جمعی است که نشان میدهد چگونه افراد به عملکرد ما واکنش نشان میدهند. اگر بخواهیم موفقیت خود را بسنجیم یا بفهمیم که چطور در نهایت تشویق میشویم، نمیتوانیم فقط به عملکردها یا دستاوردهایمان نگاه کنیم. در عوض باید اجتماع خود را مطالعه کنیم و واکنش آن اجتماع را به سهم خودمان در هر زمینهای بررسی کنیم. اگر ما عملکرد شما را نبینیم، نپذیریم و تشویق نکنیم، اگر ما - منظور از «ما»، بیش از چند صدای جداافتاده است - ارزش پروژهتان را درک نکنیم، احتمالاً بی ارزش قلمداد خواهد شد، راکد میماند یا به ندرت موفق میشود.
« به نظر میرسد که تکریم بیشتر به کسانی وابسته است که دیگران را تکریم میکنند، نه آن کسانی که تکریم میشوند.»
- ارسطو
پس از این مقدمه، نویسنده به تفصیل و با اشاره به تحقیقاتی که با کمک تیمش انجام دادهاند، به تشریح ۵ قانون جامع برای موفق شدن براساس تعریفی که در بالا آمد، میپردازد:
در این قسمت برای روشنتر شدن اهمیت «عملکرد» نویسنده به سراغ مدارس میرود تا ببیند که براساس دادهها، آیا مدارس در موفقیت دانشآموزان نقش دارند. و پس از بررسی معلوم میشود که «مدرسه اصلاً مهم نیست، بلکه دانشآموز مهم است.»
«مدرسه از شما دانشآموزی برتر نمیسازد. بلکه شما آن قدر عالی هستید که مدرسه عالی میشود!»
عملکرد و بلندهمتی فرزند شما در جایی که فکر میکند به آن تعلق دارد، تعیین کنندهی موفقیت اوست.
پس از مدرسه، بارابسی به سراغ هنر میرود تا ببیند که چرا یک اثر هنری میلیونها دلار میارزد اما اثر دیگری که شاید نتوان تفاوتشان را تشخیص داد هیچ ارزشی ندارد؟ و براساس بررسی دادههای این دسته به این نتیجه میرسد که هرچه سنجش عملکرد دشوارتر باشد، اهمیت عملکرد کمتر میشود. و اینجاست که شبکهها کار را پیش میبرند: مهم نیست در چه زمینه، رشته و یا صنعتی باشیم، اگر میخواهیم موفق شویم باید به شبکهها مسلط شویم. اگر نتوانیم ثابت کنیم که در کاری که انجام میدهیم بهترین هستیم، انتظار بالا رفتن از نردبان شرکتی که در آن کار میکنیم، واقعگرایانه نیست.
این قانون درباره عوامل پنهانی است که انتخاب ما را شکل میدهند. این قانون گویای این است که چرا متخصصان در مسابقات انتخاب بهترین نوشیدنی یا چیرهدستترین نوازنده ویولون محکوم به شکست هستند. یا چرا وقتی تایگر وودز در زمین مسابقه گلف است، رقیبان وی بسیار بد بازی میکنند و چرا در مصاحبههای شغلی تقریباً همیشه آخرین مصاحبهشونده استخدام میشود.
در بررسی موارد ذکر شده معلوم شد که حتی اگر عملکرد باعث موفقیت شود، مشکل این است که تفاوتهای بین رقبا آنقدر اندک است که تقریباً در بیشتر موارد غیر قابل اندازهگیری است. دادهها گویاست. مدالهای طلایی که به بطریها در شرابفروشیها چسبیده، بر اساس علم بی ارزش است. برنده شدن در این رقابتها عمدتاً شانسی است.
درباره مصاحبههای استخدامی هم وضع بر همین منوال است. نویسنده در اینباره میگوید: شخصی زمانی به من گفت که چطور یک نفر را به خاطر اینکه جوراب صورتی پوشیده بود، استخدام کرد! در واقع اگر ویژگیهای خاص هر کدام از افراد را که استخدام کردم دنبال کنم، اغلب همین ژستها و نشانههاست که به یاد میآورم.
اینها نشان میدهد که باید خودِ واقعیمان را وارد یک مصاحبه کنیم. یک جواب نامحتمل یا نقل خاطرهای شخصی و جالب ممکن است باعث پیشرفت شما شود. با توجه به این فرضیه که عملکرد محدود است، اگر راههای سادهای بیابید که بدرخشید، انجام این کار بسیار معنادار خواهد بود.
«مرزی باریک بین تمیز دادن خودتان در جمعیت وجود دارد. وقتی دادههای قوی نداریم که ادامه دهیم، عواملی که ما را تحت تاثیر قرار میدهند، ظریف و ناخودآگاه هستند، میتواند باعث تفاوتهای زیادی شوند.»
براساس تحقیقات بسیاری که انجام شد مثل بررسی دادههای رقابتهای چهل سالهی پیانو معلوم شد که روشهایی که برای انجام رقابتی منصفانه در انواع رشتههای مختلف طراحی شدهاند، اغلب نتیجهای معکوس دارند.
محدود بودن عملکرد، باعث میشود که بسیاری از رقابتها تا اندازه زیادی دچار نقص شوند و داوران را مجبور میکند تا نه از بین خوب و بد، تند و کند یا حرفهای و آماتور، بلکه از بین افرادی دست به انتخاب بزنند که همگی در کرانهی بالایی از عملکرد در رتبههای خودشان قرار دارند.
با این اوصاف اگر امیدوارید که در هر زمینهای موفق شوید، باید به خاطر داشته باشید که رقبای شما دقیقاً مثل خودتان هستند. آماده، ماهر و علاقمند به انجام کار مدنظر.
اگر در کار خود خوب نبودیم، انتخاب دشوار نبود. بنابراین وقتی که پس از یک شکست، خود انتقادی و خودبینی در ذهن ما نفوذ میکند، با اطمینان نسبی به خودمان میتوانیم بگوییم که این پسروی به خاطر شکستها، نقصها یا کمبودهای ما نیست. به احتمال خیلی زیاد، این پسروی به چیزی اتفاقی مثل زمانبندی ربط دارد.
خبر خوب این است که دادهها نشان میدهند که وقتی نخستینبار برنده شدید، در آینده پشتسر هم برنده خواهید شد. موفقیت میتواند خودش را تولید کند و متناسب با اندازه خودش بزرگ شود.
و قطعاً رقابت سالم با سوپراستارها خوب است و باعث ارتقای عملکردمان میشود، اما رقابت در برابر آنها، داستانی متفاوت دارد. ترس ما در حضور افراد شاخص آنقدر در وجودمان ریشه دوانده است که احتمالاً متوجه نمیشویم که این ترس چقدر نتایج را به نفع آنهایی که موفقیتشان بیش از اندازه بزرگ شده، سوق میدهد.
اما اگر ما با رقیبانمان بسیار نزدیک نباشیم، کار کردن با سوپراستارها مزایای بسیاری دارد. اگر در برابر سوپراستارها رقابت کنید، شما را سرکوب میکنند. اما اگر با آنها همکاری کنید، شاید باعث پیشرفتتان شوند.
اگر بدانیم عملکرد محدود است، آنگاه میتوانیم به خودمان یادآوری کنیم که عملکرد آنها در واقع نسبت به همتایانشان فقط اندکی بهتر است.
«چیزی که نابودکننده است، سوپراستارها نیستند، بلکه ناامیدی است.»
براساس این قانون، وقتی شایستگی و نفوذ اجتماعی در کنار یکدیگر عمل کنند، موفقیت هیچ مرزی نمیشناسد. موفقیت موفقیت میآورد. به عبارتی دیگر، آنهایی که موفق هستند، صرفنظر از عملکردشان، بیشتر موفقیت را جذب میکنند. در ادبیات علمی به این پدیده «تقدم امتیازی» گفته میشود. نویسنده این واژه را در سال ۱۹۹۹ ابداع کرد. در آن سال طی تحقیقاتی دنبال کشف این حقیقت بود که چرا سایتهایی مثل گوگل، میلیونها لینک به دست میآورند اما میلیاردها سایت دیگر با محتویات و خدمات جذاب موفق نمیشوند معروف شوند. تقدم امتیازی، یعنی مفهومی که از آن تحقیق به دست آمد، به ما میگوید که ثروتمند، ثروتمندتر میشود؛ شهرت، شهرت میآورد؛ و از موفقیت، موفقیت حاصل میشود. رابرت مِرتون، براساس متنی که در انجیل آمده، این پدیده را اثر مَتی نامگذاری کرد.
«همانا آنانی که دارا هستند، بیشتر به دست خواهند آورد و فراوانی نصیبشان خواهد شد.»
- انجیل مَتی
بارابسی و تیمش وقتی برای نخستین بار سراغ شبکهی جهانی اینترنت رفتند، از این شبکه بعنوان بستری بسیار مناسب برای دموکراسی تعریف میشد، چون برای هر وبسایت فرصتی برابر فراهم بود تا شکوفا شود. اما پس از آنکه این تیم برای نخستین بار نقشهی بخشی از شبکهی اینترنت را ترسیم کردند، معلوم شد که این شبکه، شبکهای برابرگرا نیست. به جای آن بسیاری از وبسایتها در سایهی دیگر وبسایتها تقریباً نامرئی بودند.
هرچه یک وبسایت لینکهای ورودی بیشتری داشته باشد، راحتتر میتوان آن سایت را با جستوجو یا از طریق ردهبندیهای موتور جستوجو پیدا کرد. در نتیجه هرچه لینکهای بیشتری داشته باشید، به احتمال زیاد، لینکهای بیشتری دریافت میکنید و میزان دید آنلاین خود را افزایش میدهید. «وبسایت» را با هرچیز و هرکس دیگری که به یک شبکه متعلق است، جایگزین کنید: بازیگر، دلال معاملات ملکی، سازنده اسباببازی و...
نویسنده میگوید پدیدهی «پولدار، پولدارتر میشود» زندگی ما را از همان ابتدا میسازد. به عقیدهی او فرزندی که در خانهای به دنیا میآید که کتابهای اندکی در آن وجود دارد و کودک با کتاب نامانوس است، احتمال کمی وجود دارد که وقتی بزرگ شود، زیاد کتاب بخواند. چون این کودک که در معرض کتابهای کمی قرار میگیرد، استراتژیهای کمتری برای رمزگشایی از کتابهای جدیدی که میخواند، به کار میبرد. و وقتی تحصیلاتش را ادامه میدهد، سواد او با پایهای ضعیف افزایش مییابد. آنگاه تقدم امتیازی، شکاف بین داشتهها و نداشتههای تحصیلی را افزایش میدهد. این پدیدهای است که در طول عمر شدتش بیشتر میشود، زیرا از همان اول خوب شروع نکردهاند.
برای روشنتر شدن موضوع، نویسنده و تیم تحقیقاتی از جنبههای مختلف به آزمایش مفهوم «اقدم امتیازی» پرداختند، مثلاً به برخی از ویراستاران ویکیپدیا، بدون دلیل ستاره دادند، یا به صورت تصادفی به برخی از کمپینهای اینترنتی کمک کردند، یا که با مراجعه به کتاب میتوانید داستان شیرین این بررسیها را مطالعه کنید.
آقای بارابسی معتقد است قضاوتهای ما ریشه در مشاهدات و تجربیات در چرخه اجتماعیمان دارد. ما از نظرات اطرافیانمان برای ارزیابی همهچیز از بستنی فروشی گرفته تا آثار هنری استفاده میکنیم. اگر یک محصول، مورد علاقهی بسیاری از افراد باشد، به نظر ما محصولی عالی است. محبوبیت، محبوبیت میآورد.
اما در حین یکی از یافتههای منحصر به فردِ آزمایشی که روی موزیکهای پرطرفدار صورت دادند معلوم شد که در برخی از موارد نادر، شایستگی فوقالعاده میتواند بر اثر اجتماعی غالب شود. البته نویسنده معتقد است که شایستگی و پدیدهی «پولدار، پولدارتر میشود» با یکدیگر تضادی ندارند، بلکه با همدیگر تلفیق میشوند و در کنار یکدیگر روی انتخابهایمان و نتایجمان تاثیر میگذارند. جمعیت میتواند یک چیز صرفاً خوب را به شهرتی بادآوارده تبدیل کند، اما آنها به ندرت از چیز افتضاحی حمایت میکنند.
این قانون به ما نشان میدهد که چرا تیمهای تمام ستاره شکست میخورند. این موضوع در بررسی دادههای مربوط به مرغهای تخمگذار، بازیکنان فوتبال، موسیقیدانان جاز و بازاریابهای تلفنی نمایان است.
براساس بررسیهای صورت گرفته معلوم شد که وقتی یک تیم از بازیکنان برجسته بسیار زیادی تشکیل شده باشد، آن تیم به خوبی کار نمیکند. داشتن چندین رهبر، همکاری و عملکرد را خراب میکند.
نویسنده پس از ارائه داستان تحقیقات مختلف، نتیجه میگیرد که وقتی استعدادها را گلچین میکنیم و دستاورد فردی را به دستاورد تیمی ترجیح میدهیم، به ندرت نتایجی را که انتظار داریم به دست میآوریم.
در حقیقت، هوش فردی به نظر در بطن عملکرد گروهی چندان مهم نبود. عواملی مثل سطح انگیزه اعضای گروه و رضایت فردی نیز تاثیری نداشتند. بهترین تیمها آنهایی بودند که اعضای آنها وقت بحث و گفتوگوها را بین خودشان تقسیم کردند و به صحبتهای یکدیگر گوش میدادند.
به عبارت دیگر، برای موفق شدن یک تیم، داشتن «بهترین» اعضای تیم کافی نیست. نکته مهم این است که به افراد فرصتهایی داده میشود تا رابطهای خوب بسازند و با شرایطی برابر در پروژه همکاری کنند.
در فرهنگی که بسیاری از کارمندان علاقهای به کارشان ندارند، به اعتقاد نویسنده، ارتباطِ ارتقا یافته، یک پیروزی برای همه محسوب میشود.
در ادامه، نویسنده از فردی بنام داگلاس پراشر نام میبرد که طبق الگوریتمی که طراحی شده بود میبایست برنده جابزخ نوبل سال ۲۰۰۸ میشد، اما در اتفاقی عجیب، بخاطر کشف او، به سه دانشمند دیگر جایزه اهدا شد. وی پس از تعریف کردن داستان پراشر در کنار نمونههای دیگر، عنوان میکند که پاداش به وسیله شبکههای نامرئی و نه به وسیله داوران فردی تعیین میشود.
بارابسی میگوید هیچ بعید نیست که شما در یک تالار نشسته باشید و در کمال ناباوری مشغول تشویق همکارانتان باشید که با افتخار به خاطر کارهای شما مورد تحسین و تمجید قرار میگیرند. البته قانون چهارم درباره فرصتهای از دست رفته نیست، بلکه نشاندهنده بینشی قابل بررسی درباره این است که چطور پاداشها در جامعه ما تقسیم میشوند. او میگوید که تقریباً همیشه به دانشجویانش میگوید که وقتی مشغول دنبال کردن پروژههای مورد علاقهشان هستند، باید به طور استراتژیک به این فکر کنند که چطور «مشهور شوند». چرا که نادیده گرفتن قوانینی که تخصیص پاداش و طبیعت انسان را هدایت میکنند، میتواند تمام تلاشی را که برای انجام پروژهای گذاشتهایم، نابود کند. لذا به عنوان یک اصل باید یادمان باشد که موفقیت نیرویی جمعی است.
روانشناس، دین کیث سیمونتون، عملکرد بیش از دو هزار دانشمند و مخترع را از زمان باستان تاکنون تجزیه و تحلیل کرد و دریافت که بیشتر آنها کارهای شاخص خود را حدوداً در ۳۹ سالگی در تاریخ ثبت کردهاند. بر اساس این نتیجه، خلاقیت در قلمرو جوانی یا دستکم میانسالی است. اما بارابسی با این نتیجهگیری مشکل داشت و لذا به همراه هم تیمیاش درباره تاثیر سن روی خلاقیت در نمونههای غیر سوپراستار مطالعه کردند. و در انتها دریافتند که وقتی الگوهای خلاقیت نوابغ را بررسی میکنیم، هیچ تفاوتی با الگوهای ما ندارند. ما نیز در حرفه خود خیلی زود تحلیل میرویم.
اما وی این نتیجهگیری را درست نمیدانست و معتقد بود که این نتیجه به دلیل نوعی بررسی اشتباه دادهها ناشی شده است. تا اینکه بالاخره به همراه تیمش به بررسی میزان استناد به تحقیقات نویسندگان مختلف پرداختند و معلوم شد که تاثیر علمی همهی دانشمندان و نوابغ با گذشت زمان افزایش یافته است و هر سال که گذشته بود، آنها استنادهای بیشتری دریافت کرده بودند.
بر اساس این تحقیقات و نمونههایی که در کتاب تعریف شدهاند، وی قانون پنجم را نوشت که براساس آن: احتمال موفقیت شما ارتباط اندکی با سن شما دارد. این احتمال با میلِ شما به تلاش بی وقفه برای یک دستاورد مهم شکل میگیرد.
در حقیقت توانایی شما برای تبدیل یک ایده به یک دستاورد مهم است و این کار در اشخاص مختلف کاملاً متفاوت است. بارابسی این توانایی را ضریب Q مینامد. و فرمولی معرفی میکند که طبق آن موفقیت یک محصول، معامله یا دستاورد علمی نتیجهی ضرب Q در مقدار ارزش ایده خواهد بود. به اعتقاد او اگر هم ایده و هم خالق، عالی باشند، نمونههایی از موفقیتهای طوفانی به وجود خواهند آمد.
کتاب توصیه میکند که وقتی حوزه یا شغلی را یافتید که ضریب Q شما در آن میدرخشد، فقط یک چیز دیگر باقی میماند که باید انجام دهید: تسلیم نشوید.
براساس یافتهها، گرچه موفقیت تاریخ انقضا دارد، اما خلاقیت ندارد. افراد موفق پس از پروژه اول، وارد پروژه بعد و بعدی میشوند. آنها فقط پیروزیهای خودشان را نمیشمارند، بلکه بلیط بختآزمایی بیشتری میخرند. در حقیقت تا زمانی که ما مقاوم هستیم، موفقیت میتواند در هر زمانی به دست آید.
من با نگریستن به زندگی شخصی خود، توانستم قوانینی را که آلبرت لزلو بارابسی طی سالها تحقیقات مطرح میکند، با آنچه تجربه کردهام، مطابقت دهم و امیدوارم که بتوانم از این پس برای موفق بودن، آنها را به کار گیرم.
به شما نیز پیشنهاد میکنم کتاب «فرمول» که به تفصیل و با زبانی شیوا و داستانگونه قوانین جهانی موفقیت را بیان میکند، به صورت الکترونیکی روی طاقچه بخوانید یا به نسخهی صوتی آن گوش کنید تا موفقیت را با تار و پود ذهنتان گره زنید.