
سال گذشته که تلفن همراهم را در تهران دزدیدند و دیدم چه هماهنگی عجیبی بین موتور سارقان و موتور به ظاهر تعقیب کننده وجود داشت، به خودم گفتم، راستی این برنامهریزی به اتکای چه حمایتی شکل گرفته است؟ وقتی به کلانتری مراجعه کردم، با ۳۵ فقره شکایت سرقت گوشی فقط در همان منطقه و فقط در همان روز مواجه شدم؛ واقعا چه قدرتی این اطمینان را به سارقان داده که این چنین برای سرقت برنامه ریزی کنند و در صورت مقاومت اندک صاحب مال، پلن B را به اجرا درآورده و او را مجروح سازند؟
شاید در جواب، کسانی بگویند، اقتدار ناکافی و عدم اولویت بندی توسط نیروهای انتظامی، باعث شده آنها به جای توجه به چنین مسائلی، وقت خود را صرف مواردی دیگر نظیر گشت نامحسوس حجاب و… کنند. اما این جواب بسیار سطحی است.
در تمام نقاط جهان، مطمئن ترین جایگاههای شغلی، مربوط به افرادی است که وظیفه تامین امنیت جامعه را بر عهده دارند؛ اما این مسئله در ایران کاملا متفاوت است. بودجه ضعیف، تجهیزات فرسوده، حقوق بسیار نامناسب و عدم ترویج درست گفتمان تعهد سازمانی، باعث شده نیروهای انتظامی در این سالها تضعیف شوند.
این لبه مقراض را بگذارید کنار هجمه سنگینی که در این سالها عدهای خواسته یا ناخواسته علیه حافظان امنیت این مرز و بوم ایجاد کردند و ندانستند همانهایی که تا دیروز انواع و اقسام توهین و تخریبها را به خاطر یک مسئله اجتماعی متحمل میشوند، همانهایی هستند که سالهاست مراقب جان و مال و ناموس و مرز و کیان این مملکت هستند. تضعیف سازمانی و تخریب اجتماعی دو لبه یک قیچی بودند و پلیس مقتدر اوایل دهه هشتاد را به این روز رساندند.
من گاهی شرمنده نیروهای وظیفه شناسی میشوم که بی مرز و بی اندازه پاسبان دارایی ما هستند اما از کمترین حقوق و مزایای یک کارمند دولتی نیز بی بهرهاند. و از آن سو شرمنده عزیزانی میشوم که تا همین دیروز از همسایه بابت پوشیدن لباس ارجمند پلیس، ناسزا میشنیدند و بر دیوار منزلشان فحش میخواندند و امروز همان همسایه برای حفظ امنیت منزلش، دست به دامان آنها شده است.
مصیبت الهه حسین نژاد، نتیجه عملکرد همان قیچی است که چشم دیدن پلیس مقتدر را نداشت و به هر قیمتی، به هر قیمتی میخواست، امنیت جامعه کاهش یابد؛ خواه با ارعاب خیابانی و خواه با غفلت سازمانی…