به گمانم سال هفتاد و شش بود که اولین آلبوم پاپ مجاز با خوانندگی چند نفر و توسط شرکت سروش منتشر شد. آن زمان عموی من مجرد بود و در اتاق خودش تلویزیون رنگی مجزا و ضبط صوت داشت. به خاطر این امکانات منحصر به فرد! وقتی خانه پدر بزرگ بودیم پاتوق ما اتاق عمو بود. آن زمان همین نوار را گوش میکرد که ترانهی همین خشایار اعتمادی: «من درختم تو بهار، من بهارم تو زمین...» و قاسم افشار: «چرا باید بمیرن از تشنگی، ماهیهای کوچیک سرخابیمون...» بیشتر نظر مرا جلب کرد و هر از چند باری عقب و جلو زدن، گوش میکردم. آن زمان یک کلیپی هم از محمد اصفهانی در تلویزیون نشان میداد که یک پدر معتادی داشت برای دخترش میخواند: «نمیخواستم خورشیدو ازت بگیرم، نمیخواستم آسمونت ابری باشه...» در همین دوران پدرم یکی از روزها و نمیدانم به چه خاطر، ماشین دوستش را قرض گرفته بود. ماشین یک پیکان چراغ کوچک قدیمی بود که اتفاقاً ضبط هم داشت و اتفاقاً توی ضبطش نوار حسرت محمد اصفهانی هم بود. قطعهی خانهی دل نسبت به کارهایی که تا به آن موقع شنیده بودم شادتر بود و آن موقع فهمیدم ترانههایی هست که از صدا و سیما پخش نمیشود و دنیای دیگری هم وجود دارد! «از داغ غمت هر که دلش سوختنی نیست، از شمع رخت محفلش افروختنی نیست...»
در همین ایام، کتابخانهی مدرسهیمان که مدرسهی شاهد هم بود، بخش نوار خانه را با خرید هشت یا نه نوار موسیقی راه اندازی کرده بود و نوار به بچهها قرض میداد. من میخواستم آلبوم محمد اصفهانی را قرض بگیرم چون صدایش را بیشتر میپسندیم شاید هم به خاطر این که ریش داشت! اما چند باری که مراجعه کردم نوارها همه امانت بودند تا این که یکی از روزها متصدی گفت فقط دهاتی را داریم، منم با خودم گفتم: «اینم شانس من! همهی خوباش رفته آلبوم دهاتیها مونده برای من!» دل به دریا زدم از آن جایی که نوار گوش کردن در آن زمان خیلی هیجان داشت گفتم عیب ندارد حالا دهاتی گوش بدم ببیمنم چیه! بعد که نوار را گرفتم دیدیم اسمش دهاتی است و خوانندهاش یک جوان بدتیپی است به اسم شادمهر عقیلی و نوار کلاً پاپ است! و میخواند: «ساده بگم دهاتیام، بوی علف میده تنم، هنوز همون دهاتیام، با همه شهری شدنم...» با این که تنظیم و ترانهها نسبت به ترانههای موجود خیلی متفاوت بود ولی خیلی به دلم ننشست شاید به خاطر تیپ و قیافهی جناب. آلبوم مسافرش را هم از همان مدرسه گرفتم و گوش کردم: «مسافر خستهی من بار سفر رو بسته بود، تو خلوت آیینهها به انتظار نشسته بود...»
بعدتر تصمیم گرفتم که فقط یک خواننده را دوست بدارم و آلبوم او را بخرم و آن خواننده کسی نبود جز محمد اصفهانی. آن زمان فروشگاه شهر و روستا که الآن دل و جگر زلیخا شده و یک تکهاش متعلق به ستاد بازسازی عتبات عالیات است و یکی تکه متعلق به آموزش کارکنان بانک ملی، یکی چیزی بود مثل فروشگاه زنجیرهای. مرکز خرید کالاهای اساسی و غیراساسی. اجناس کوپنی و آزاد. توی این فروشگاه یک غرفهی نوار فروشی هم بود که از قضا دوست پدر گرامی بود. خلاصه این که در یک روز دل انگیز که هنوز نشاط و شادی آن روز برایم ملموس است، اولین نوارهای عمرم را پدرم از دوستش خرید! «حسرت» و «فاصلهها»ی محمد اصفهانی!
این گذشت تا با علیرضا افتخاری هم آشنا شدم و نوار «امان از جدایی» را خیلی زیاد گوش دادم و از شنیدنش لذت بردم. راستش در مقطعی هم از طریق واسطهای با یکی از خوانندگان آن طرفی آشنا شدم که این آشنایی دوام چندانی نداشت، ولی خب جذاب بود!
سالها که میگذشت پدیدههای جدید هم به وجود میآمد، از واکمن و ضبط دو بانده تا کامپیوتر. کامپیوتر که خریدیم دو نرم افزار موسیقی هم داشتیم، یکی یادگار بود که در آن با مرحوم ناصر عبدالهی هم آشنا شدم و با یک سری خواننده سنتی و پاپ، و همچنین با کیفیت فوق العاده موسیقی در سیستم! اینترنت هم عامل بعدی ارتباط من با موسیقی بود و بعدتر امپیتریپلیر و بعدتر گوشی موبایل.
موسیقی را دوست دارم، از شنیدن بعضی موسیقیها لذت میبرم. در یک برههای هم دوست داشتم بروم و موسیقی را یاد بگیرم ولی نشد. هر ترانه مرا به خاطرات زمان خودش میبرد، وقتی اولین ترانهی خشایار اعتمادی را گوش میکنم میروم به سال هفتاد و شش، کنار ضبط عمویم دراز کش! عصر جمعه و کیف میکنم، وقتی که ده سالهام! وقتی خانهی دل محمد اصفهانی را گوش میکنم، میروم توی پیکان قدیمی آقای جعفری، هوا تاریک توی خیابان پاسداران، پارک قوری، فروشگاه رفاه. سرمای هوا را روی تنم حس میکنم.
و همین طور جلوتر وقتی خودکشی ممنوع محسن چاوشی گوش میکنم، میروم به روزهای اول دانشگاه، شور و هیجان و اضطراب؛ وقتی 85 بنیامین بهادری را گوش میکنم میروم به جشنواره نهضت نرم افزاری پیام نور کشور؛ وقتی سلام آخر خواجه امیری را گوش میکنم میروم به پیکان بسیج دانشجویی پیام نور و عطر رانندهاش را استشمام میکنم؛ وقتی عشق من رامین بیباک را گوش میروم به خواستگاری؛ وقتی شوک فرزاد فرزین را گوش میکنم توی مسجدالنبی و زیر آفتاب عربستان قدم میزنم و...
در نهایت این که موسیقی کماکان بخش جدایی ناپذیر زندگی من است، به نظر هر کسی با موسیقی ارتباطی ندارد یک چیزی توی زندگیاش کم است و از یک دنیای زیبا محروم شده.