
تو خانواده ما، احترام و عشق نسبت به طبیعت نسل به نسل منتقل شده و همیشه در جریان بوده، تقریباً همه افراد خانواده و فامیل علاقه زیادی به طبیعتگردی و تماشای آسمان آبی از قلههای مرتفع رو دارن! (جلوتر متوجه میشید چرا) و خب قاعدتاً وقتی صبحت از طبیعت و گردش و فتح ارتفاع میشه، همیشه پای یک ماشین در میان است! هرچند که همین حالا هم نقش وسیله نقلیه در خانواده و اطرافیان خیلی پررنگ و خاطرات تلخوشیرین بسیار زیاد هست، اما شاید کمتر خاطرهای برای من جالبتر و عزیزتر از بابابزرگم و ماشینش باشه.
من از دوران کودکیم خاطرات آنچنان زیادی از بابابزرگ تو ذهنم ندارم، اما هیچوقت دو چیز رو دربارهش از یاد نمیبرم؛ ۱-قلب مهربون و آرامش همیشگی پدربزرگم و ۲-ماشین لندرور سبزرنگی که داشت که من اون موقع فک میکردم یه قورباغه سبز زرهی بزرگه)!!
پدربزرگم به واسطه کاری که داشت همیشه و همهوقت مشغول تردد و جابهجایی تو طبیعت بود. گرما و سرما و وضعیت جاده یا خطر براش مهم نبود، اون همیشه آماده بود. در واقع طبیعت و محیطزیست بخش بزرگ و مهمی از زندگی پدربزرگ و همونطور که گفتم بعدها زندگی تمام اعضای خانواده شد.

جدا از خاطرات، به اقتضای سنوسالم تو اون زمان، کامل به ارزش اون قورباغه آهنی خرفت پی نبرده بودم! ماشین لندرور بابابزرگ که یار و همراه همیشگیش تو یخبندان و خرماپزان و مسیرهای سخت و خطرناک هم شده بود، "البته یادم هست این موضوع صدای خانمبزرگ را درآورده بود"!! چون بابابزرگ اونقدر که با این ماشین و دور از خونه بوده، در کنار مامانبزرگ نبوده): در واقع ما اغلب مواقع سوار یا پیادهشدن پدربزرگ رو از ماشین قدیمی سبزش میدیدیم، چون همیشه در حال حرکت و تلاش بود.
البته اینم بگم که پدربزرگ به هموناندازه که پیگیر و دقیق توی کارش بود، همونقدر هم به همه خانواده عشق میورزید و توجه میکرد و به همین علت هم من و بقیه، تجربههای بسیار خوب و شاد از گشتوگذار و یادگیری در دل طبیعت داریم، اونم به لطف استقامت و قدرت ماشین قدیمی بابابزرگ! تو اونموقع همیشه سفر به نقاط بکر و سخت در طبیعت و یادگیری و تجربههای تازه برام فوقالعاده لذتبخش بوده و تا همین حالا هم ذرهای از عشق و احترام من به طبیعت کم نشده. سابقاً درگیر اینچیزا نبودم، اما حالا درک میکنم که ماشین خوب و همراه، چه نقش عمیق و جالبی در همه خاطرات و زندگی یک خانواده داره...
درسته که من تو نگاه کودکانه، اون ماشین لندرور قدیمی رو شبیه یه قورباغه سبز آهنی و پیر میدیدم! اما جالبه که بگم بهقدری اطمینان خود بابابزرگ و کل خانواده به ماشین زیاد بود که هیچوقت نگران نبودیم تو راه بمونه یا گرفتار و اسیر یدککش بشه. حتی تو یاد کسی نیست که پدربزرگ ماشینش رو به مکانیکی برده باشه یا کاپوت رو جز برای کنترل آب ماشین بالا داده باشه. نقش پررنگ و جالب اون ماشین برای همیشه در ذهن خانواده و بخصوص من باقی موند.
من هیچوقت هیبت تنومند، چهره آرام و قلب امیدوار و مهربان پدربزرگم که هربار سوار اون قورباغه زرهی سبز میشد رو از یاد نمیبرم (:🧡
با قدردانی و تشکر ویژه از جناب موریس فرناند کری ویلکس "LR فور اور"! و همچنین لعنت بر "کاسبان حلبهای چارچرخ و خاطیان جان انسانها"