جایی که بتونم چیزی که میخوام رو پیدا کنم...مدینه فاضله؟[1]
فکر میکردم دنیا همون جوریه که باید باشه و چقدر فوق العاده ست...
اما فقط فکر می کردم!
از دیوار بگو...
جایی برای نیازمندی ها.
اما تمام خواسته من چی بود؟از دنیایی که توش زندگی می کردم چی میخواستم؟
نیاز من "دسته بیل" ، "دندون مصنوعی در حد نو" و "قمری خونگی" نبود...من دنبال چی بودم؟توی دیوار جایی هم برای من بود؟برای چیزی که زندگی من بهش نیاز داشتم...واقعا نمی دونستم.
من یه دیوار شیشه ای میخواستم...میخواستم جرعه جرعه قطره های سنگین جیوه رو به خورد تن شفافش بدم...میخواستم لحظه به لحظه تصورِ تصویر دنیایی که توش زندگی می کنم رو حقیقی تر کنم...من دنبال خودم بودم.
و یه روز شاید این اتفاق افتاد...من خودم رو بین قراضه های سمساری های درب و داغون شهر کوچیکمون و آگهی "نیسان آبی پنجاه و هفت" یه جایی تقریبا همون جاها پیدا کردم...بین مردمی که زندگیشون بین همین چیزا در گردش بود و بی نهایت وابسته بهشون...
آدمایی که از روی اجبار باید قید خیلی چیزا رو میزدن...حتی اگه اون چیز "انگشتر عقیق یادگاری پدرش" باشه...دیوار، چهره ی خاکی دنیام رو که زیر نقاب رنگارنگ این روزای شهر دفن شده بود نشون داد...آدمای خاکی و مشکلات سنگی
و حالا من سالهاست از خواب بیدار شدم...من می بینم دیگه...حتی اگه چشم هام رو هم توی حوض جیوه غرق کنن می بینم...حالا من دیگه آینه نمیخوام...من حالا توی دنیای شیشه ایم زندگی میکنم و قدم هام رو آروم برمیدارم مبادا که این مردم از خواب بیدار شن و ببین دنیامون چقدر خاکیه.
مبادا که بفهمن اون شهر واقعا وجود نداره...اتوپیا،اتوپیا بود ولی ما هیچ کدوم نمیدونستیم![1]
پ.ن:اتوپیا واژه ای یونانی است و معنی آن «جایی که وجود ندارد» یا «ناکجاآباد» است./مدینه فاضله/آرمان شهر