این روزا شروع کردم که برای دومین کنکورم بخونم و حقیقتا من پرم از ترس...
غرق توی احساس پوچی و بیهودگی و پرم از افکاری که دائما من رو می ترسونن از شکست دوباره...اگه امسال هم مثل سال قبل اتفاقی بیافته که نتونم ادامه بدم چی؟اگه امسال هم نیمه ی راه بیخیال بشم چی؟اگه نتونم موفق شم چی؟
من پر شدم از احساس بیهودگی...منی که همیشه به خودم مغرور بودم حالا مثل یه موش ترسو کز کردم و با خودم فکر می کنم دیگران چی فکر میکنن اگه یه بار دیگه شکست بخورم...من زندگیم رو توی دامنه ی کوهی از انتظارات اطرافیانم ساختم و حالا این توقعات دارن مثل آوار روی سرم میریزن...
ولی امسال باید تموم تلاشمو کنم...مهم نیست چه اتفاقی می افته،این دنیا سال هاست با من لج کرده...باید حداقل حقم رو ازش بگیرم