شب چله که میرسه، انگار یه عطر خاصی توی هوا پیچیده. یه عطر خوش از گرمای دورهمی، صدای خنده و بوی غذاهای خوشمزه. برای ما، شب یلدا یعنی خونه پدر. هر سال، همه ما هشت تا بچه، کلی نوه، نبیره و حتی عروسها و دامادهای جدید، میریزیم خونه پدر. یه جمعیت نزدیک به ۴۰ یا ۵۰ نفر، که وقتی میرسیم، خونه دیگه جای سوزن انداختن نداره! در هر اتاق رو که باز کنی کلی بچه دارن با هم بازی مکنن و هر گوشه پذیرایی همه نشستن و دارن با هم معاشرت میکنن.
پدرم بزرگ فامیل ماست. مادر سالهاست که دیگه کنارمون نیست، ولی همین خونه و همین شبها ما رو دوباره کنار هم جمع میکنه. هر سال، شب یلدا یه پروژه بزرگه. از صبح همه خودمون رو میرسونیم خونه پدر و مشغول میشیم. یه عده دارن آشپزی میکنن، یکی سفره رو آماده میکنه، یکی دیگه هندونهها رو میشوره و یه نفر هم مسوول انار دون کردن میشه.
بچههای کوچیک، دیگه حسابی سر و صداشون خونه رو پر کرده. انگار این شب، براشون یه جشن بزرگتر از هر عیدی شده. همه جا دنبال هم میدون و میخندن. تا بعدازظهر، حال و پذیرایی تبدیل میشه به میدون بازی بچهها. مردهای خانواده هم معمولاً تا سر شب خودشون رو به مهمونی میرسونن.
وقتی همه جمع میشن، مهمونی با یه پذیرایی ساده شروع میشه. چای داغ و شیرینی. اینجاست که همه دور هم جمع میشن و شروع میکنن به گپوگفت. صدای خندهها بلندتر میشه و کمکم، سفره شام پهن میشه. حالا تصور کنید یه سفره بلند که از این سر تا اون سر اتاق کشیده شده، ولی با این همه جا، باز هم برای همه کافی نیست.
خیلیها بشقاب به دست، گوشهای وایمیستن و شام میخورن. بعضیا دور سفره نشستن و یه عده هم توی آشپزخونه. ولی هیچکدوم از اینا مهم نیست. مهم اینه که تو این شب، همه دلمون گرم کنار هم بودنه.
حالا نوبت شستن ظرفهاست. فکر نکنید این قسمت خستهکنندهست! اتفاقاً یکی از شادترین بخشهای شب همینه. ظرفها رو گروهی میشوریم، خشک میکنیم و میچینیم. همین همکاری و خندههای توی آشپزخونه، خودش یه ماجرای جذابه.
وقتی ظرفها تموم میشه، شب یلدا تازه شروع میشه. ظرفهای آجیل، تخمه، ذرت بوداده، انار دونشده و میوه دور میچرخه. یکی دیوان حافظ رو از جیبش درمیاره و شروع میکنه به خوندن. حافظخوانی یکی از اون لحظاته که همه، از کوچیک و بزرگ، محو میشیم. بعدش نوبت فال گرفتن میشه. دخترای نوجوان فامیل، همیشه مشتاقتر از بقیهان. هرکدوم منتظرن تا ببینن حافظ چه جوابی به آرزوهاشون میده.
بزرگترها اما توی فالهاشون، همیشه دنبال آرزوهای بچههاشون هستن. هر بار هم که فال میگیرن، حافظ یه جوری همه رو غافلگیر میکنه.
اما چیزی که شب یلدا رو توی خونه ما خاصتر میکنه، قصههای پدره. بعد از فال حافظ، پدر شروع میکنه به تعریف خاطراتش. شاید ده بار، یا حتی صد بار این داستانها رو شنیده باشیم، ولی باز هم با شوق گوش میدیم. صدای گرمش، انگار همه ما رو به یه دنیای دیگه میبره. مخصوصاً حالا که مادر دیگه کنارمون نیست، این خاطرات برامون ارزش بیشتری پیدا کرده.
شب چله توی خونه پدر با خندههای بلند، تعریف کردن جکهای بامزه و خاطرات، تموم میشه. همه کمکم آماده رفتن میشن، ولی توی دلمون یه چیزی روشن میمونه: گرمای این جمع، این خونه و این شب. برای ما، یلدا فقط یه شب طولانی نیست؛ یه بهونهست برای کنار هم بودن، برای یادآوری اینکه چقدر خوشبختیم و خانوادهای داریم که هیچچیز جاش رو نمیگیره.
و این قصه هر سال تکرار میشه، با همون شور و حال، همون شادیها و همون خاطرات. شب چله در خونه پدر، یعنی شادیای که هیچوقت تموم نمیشه. یلدای شما چطور میگذره؟
#یلدای_دوست_داشتنی