روزی فردی هنگام رفتن سر کار سه سگ را روی ایوان جلوی یک خانهی روستایی دید، همینطور که از جلوی آن خانه میگذشت دوتای آنها تا میتوانستند پارس کردند، ولی یکی از آنها فقط زوزه میکشید از آن صداهایی که سگها موقع درد کشیدن یا زخمی شدن از خود در میآورند. او نگران و کنجکاو شد که آن سگ چه مشکلی دارد، ولی به راهش ادامه داد. روز بعد هم فقط همان دو سگ پارس کردند و سگ سوم زوزه میکشید. یک هفته به همین منوال گذشت و سرانجام نگرانی و کنجکاوی بر او چیره شد و دَرِ آن خانهی روستایی را زد و صاحبخانه بیرون آمد و این فرد به او گفت: این سگ ماله شماست.
ـ بله
ـ خب چشه؟ چرا یه هفتهاس همش زوزه میکشه و ناله میکنه؟
ـ نشسته روی یه میخ
ـ چی؟ خب چرا پا نمیشه؟
ـ حتماً اونقدری که باید دردش نگرفته
آیا در چنین موقعیتی بودهاید؟ در زندگی و سر کار گاهی تحمل دردهای آشنا برایمان راحتتر از دردهای ناآشناست. بسیاری از مردم با دردهای مزمنشان خو گرفتهاند و با آن زندگی میکنند، چون به اندازهی کافی دردشان نمیگیرد که برای رفعش کاری انجام دهند. آیا شما هم در حوزهای از زندگیتان با چنین چیزی روبهرو هستید، یعنی دردی که فقط تحملش میکنید، زیرا میترسید درد آشنا را با درد ناآشنا تعویض کنید. یا فقط رفتارتان را با این حرفها توجیه کنید که پذیرش این درد، نارضایتی یا روزمرگی سادهتر از تلاش برای رفع آنهاست.
نکتهی مهم این است که برای رسیدن به چیزهایی که دوست دارید باید بارها و بارها کارهایی بکنید که دوست ندارید. برای داشتن آن همه راحتی و آسایشی که به دنبال آن هستید باید با سختی کشیدن خو بگیرید. باید پیوسته وضع موجود را تغییر دهید و دیوارهای کنج راحتی را خراب و مرزهای آن را گسترش دهید. میخ زندگی شما چیست؟ مشکلی در سلامتیتان؟ در روابطتان؟ در مسائل خانوادگیتان؟ در رابطهتان با همتیمیتان؟ در محیط زندگیتان؟ در محیط اجتماعتان؟ در دولت کشورتان؟ به آن فکر کنید و برای بلند شدن از روی آن راهکاری پیدا کنید. هر کاری که میکنید دیگر تحملش نکنید.
در بخش نظرات میخ زندگیتان را بیان کنید شاید برای بلند شدن از روی آن بتوانیم راهکاری پیش پایتان بگذاریم