نام کامل هیرو : Rizzrack, the Timbersaw
ریزراک هنوز صدای فریادهای تلخی را در ذهنش میشنود. او بیوقفه و دیوانهوار با آچار، اره و پیچها مشغول ساخت و ساز، حالت دادن و سوزاندن چوبها بود. خواب به زودی از ذهنش ربوده شده بود و او فقط درگیر کار و خلاقیت بود. ماهها میگذشت و او خود را در انبار دایی خود حبس کرده بود و زمان تحویل کار به مشتری نزدیک میشد. او پشت خود را مالیده و چشمانش در حالی که در حال بسته شدن بودند، منظرهای از گلی که در آسمانِ سواحل آگوری معلق بود را میبیند، اما لحظاتی بعد یک انفجار وحشتناک رخ میدهد و گرد و خاکِ ریههایش را میپوشاند. او سرفه کرده و از خواب بیدار میشود.
برای ساعاتی، صدای تیزکننده چاقوی سنگ در کارگاه آن را فرا میگیرد و ذهنِ ریزراک تصاویری از خاموش کردن همسایگانِ مزاحمش را به خلق میپردازد. سیلابِ سواحلِ آگوری قابل مقایسه با وحشتی که خارج از دیوارهای این شهر ساحلی به وجود آورده بود، وجود نداشت.
دوتا ۲ چیست ؟ لطفا معتادش نشو !!!
اما ماشینی که با اره ساخته بود، به او احساس قدرت و امنیت در مقابل دشمنان میداد. شهر پر از شاخههای درختان و خون بود. وقتی شهر فروپاشی کرد، ریزراک از درختانی که در راه خود قرار داشتند و با آنها جنگیده و آنها را میکشتند فرار کرد.
درختان دروازه ورودی شهر را شکستند و به شهر حمله کردند. آنها تمامی قوای دفاعی شهر را منهدم کردند و به پیگیری برخی از بازماندگان شهر مشغول شدند. در سکوتِ گیجکننده، ریزراک ارهِ بینظیر خود را به دستگاهی که ساخته بود متصل کرد.
با حرکت کوچکی در انگشتانش، بازوهایش به حرکت درآمد. دستگاه اره آماده به کار بود. با لرزشِ دست او، ماشین شروع به کار کرد. وحشت او را تحریک میکرد.