چون معتقد بود آنها باید به وصال یکدیگر برسند میخواست که به دست تقدیر کمک کند که با هم باشند؛
پس از گذشت دو هفته،
که میدانست پسرش " آستانکا " از شهر برخواهد گشت نقشه ای چید تا با دخترش بیشتر و در تنهایی، هم کلام شوند، احساس میکرد آنها ممکن است صاحب پسر یا دختری نیک شوند، آوا و آرزویی دیرینه برای نوهدار شدن در گوش و ذهنش بود؛
روز دیدار دختر با آستانکا رسید؛
از آن رو، دیوار را بین خودش و آن دو قرار داد تا کمی از حرفهایشان را برباید، تا مبادا گزندی در رابطه آنها باشد، تا بلکه بتواند به وصال تعجیل بخشد...
س.مشک
شهریور ۱۴۰۱
نوشتهای برای چالش نویسندگی با الهام از یک تصویر در انجمن مستقل ادبی نویسندگار