خوش باشم، چون خدمتگزار کیهانی باشم. . .
در آخرین مفهوم
در آخرین مفهوم
زیر چشمی نگاه میکنم، به زیر چشمی نگاه کردنت،
کمی غرق شوم در وجود و معصومیتت
دست بیاندازم دور کمرت، بوی کنم گردنت
و به اندازه هزاران اکسیر مزرعه ای شاد، که مظلومانه تو را در بغل میگیرد.
اشکهایم مینگری، رو به سمتم آوری،
بازوهایم بوسه و لبت به سمتم آوری،
هنگامی که از مترسک ها رهایی یابیم
هیچ زمانی وجود نخواهد داشت
نه حال نه آینده و نه گذشته،
ما خود را در فظای گنگ و بی دلیل رها کردیم
نمیگنجد درک هیچکشف و هیچ اختراعی
در هوای رضایت ما
ضریفترین ملایمت، لطیف ترین لجاجت
گویی برای ماست
و آه که نوشتن تمامی نخواهد یافت
تنها، فقط یک جور، برای تو
نه هیچکس، نه هیچچیز دیگر
بگذار بغض کنم
بگذار تنها نباشم
بگذار به دویدن ادامه دهم
در جاده ی شوسه ی پر از خار و خیال تو و
تمام بی خوابی هایی که از تپش و تنش تو دارم
آری
چرا
چون جز برای تو نخواهم زنده ماند
چون جز برای تو نخواهم مرد
برای صبا
س.مشک
۱۴۰۰/۰۲/۲۴
مطلبی دیگر از این نویسنده
شهر فرشتگان
مطلبی دیگر در همین موضوع
هویت از دست رفته
بر اساس علایق شما
یک حقیقت تلخ.