شاید که جهان به ساز ما نخواهد که برقصد
و تو آن نغمهی خوش باش که طنین است همانی که پیام
شاید که شبت زنده و هرچه با خوب و بدی تا کردی
آخر آن شعر آن قافیهها جور نشد
و تو آن شاه بیت خودت باش
همانی که توانی بنویس
نه تعالیم وجود
شاید که همه دگرگون دگر هیچ درختی نرویید
و تو آن پنجرهای باش که گلدان دارد
شاید شجرت گفت دین و پدرت گفت ولی باز شکستی
و تو تکروی بدمسیرِ بد خاطرِ خود باش
شاید که به حرف من و این دستنوشته گوش ندادی
و تو آن نقطهی سر خط باش که همیشه مینوشتی
س.مشک