saeed saed nazari
saeed saed nazari
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

مردی از جنسِ آدم آهنی

آخرین عاشقانه ی من حدود 3 سال پیش بود ... 

الان درست یادم نمی آید اما آن وقتها که تازه رسیده بودم به پایان ماجرا ... 

آن وقتها که درد زیاد داشتم ... ثانیه به ثانیه اش را حفظ بودم ... 

که اگر کسی ازم میپرسید چند وقت گذشته ؟ 

مثلاً میگفتم سه ماه و دوهفته و 5 روز و 16 ساعت و 9 دقیقه و 53 ثانیه ... 

انقد برایم درد داشت که تمام لحظه های مردنم را توی ذهنم حساب کردم ... 

اما از یک جایی به بعد ثانیه ها را یادم رفت ... 

از یک جایی به بعد دیگه پناه اوردم به لپ تاپم...

لپ تاپ شد همه کسم.... کل روزا خودمو توی اتاق حبس میکردم و سرم رو با برنامه نویسی مشغول میکردم

 من این درد را زندگی کردم و خوب از اینجا به بعدش معلوم کـه آدمی به همه چیز عادمت میکند و من هم عادت کردم ...  

به تنهایی ... به قدم زدنهای بی سروته توی خیابان ... 

به گوشیم که ماه تا ماه هیچ اس ام اس صبح بخیر و شب بخیری توی آن نبود... 

من به همه ی اینها عادت کردم ... 

گاه گاهی توی زندگیم کسی سرکی میکشید ... 

من اما نخواستم که راهش بدهم ... 

شاید داشتم خودم را برای اشتباهم تنبیه میکردم ...

من برخلاف خیلی های دیگر که فکر میکردند توی رابطه ای اگر شکست خوردی انتقامت را باید از تمام آدمهای دنیا بگیری ...

 خودم را گذاشتم بیخ دیوار و تا میخورد زدم ... 

مشت و لگد حواله کردم توی سر و صورتش ... 

خودم نشست یک گوشه گریه کرد ... زار زد ...

اما من حبسش کردم ... بعد که از پا افتاد و زار شد ... 

رفتم دلم را مثل یک دندان لق کندم و انداختم دور ...

اما حالا هر وقت کسی قصه عاشقانه ی خودش را برایم تعریف میکند 

میبینم که من چقدر سخت گرفتم ... همه از دردهای من داشتند ... 

اما هیچ کس مثل من خودش را نکشت ... 

من دیگر حتی قیافه ی آن روزهای خودم یادم نیست ... 

انگاری که آدم دیگری شدم ... 

یک آدم آهنی که آخرین باری را که گفته " دوستت دارم " یادش نمی آید .

"یک مرد از جنسِ آدم آهنی!!!"

آدم آهنیمردی از جنس آهنتکیه به شونه برنامه نویسیقدم قدم
من، ساعدم...؛ یک برنامه نویس با آرزوهایی بزرگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید