ویرگول
ورودثبت نام
saeed saed nazari
saeed saed nazari
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

من تسلیم نمیشم....

کل قضیه از جایی شروع شد که بهم گفتن میتونی به کامپیوتر بگی فلان کن و اونم انجام بده...

یه حسی درونم زنده شده ک انگار من به دنیا اومدم تا به کامپیوتر بگم باید چکار کنی

دقیق بخوام بگم سال دوم دبیرستان بودم، سال 87 که آقای سیدی معلم برنامه نویسی اومد تو کلاسمون و گفت میخوام با چیزی آشناتون کنم به نام برنامه نویسی...

اون زمانها مثل الان اینترنت درس و درمونی درکار نبود و من با کارت اینترنت و اینترنت هوشمند کابلی که یوزر و پسورد رو 1 میزدیمُ پولش رو قبض تلفن میومد به دنیای اینترنت وصل میشدم ولی بازم نه سرعت آنچنانی داشت و نه سایتها یا گروهای این چنینی.

خلاصه آشنایی من با اولین زبون برنامه نویسی شروع شد؛ vb6

ویژوال بیسیک6 زبونی بود که باهاش اولین برنامه های خودم رو نوشتم و هربار که زنگ ورزش یا ساعتهای کارگاه عملی میشد میرفتم پیش معلم و ازش میخواستم ایرادات یا باگ های برنامه ام رو بگیره و من به ادامه کار بپردازم...

ولی بدلیل نبود منابع آموزشی درس و غیره ادامه ندادم و دو سال دبیرستان هم گذشت

من وارد دانشگاه شدم.

ترم اول آقای روح الامینی استادی بود که منو خیلی سرِ شوق می آورد... این آقا منو با زبون سی پلاس پلاس آشنا کرد و بهم یاد داد چجوری شی گرا کار کنم و چون خودش کلاس آموزشی داشت منم به عنوان هنرجو قبول کرد و در این برهه از زمان من رشد زیادی در برنامه نویسی داشتم و باز هم گذشت تا...

ترم های بعدی و درسهای دیگه و مشکلات نداشتن لپ تاپ و بازم منابع و شاید خودم که باز برنامه نویسی رو گذاشتم کنار

دوره کارشناسی... آقای صباغ استاد پایگاه داده و آقای رضایی استاد مهندسی نرم افزار و آقای غلامرضایی مدیر گروه و استاد طراحی الگوریتم بودن که نقش خیلی مهمی رو در ادامه این راه برای من ایفا کردن.

درست در سال 91 به همراه تیم رباتیک کرمان در مسابقات آن دوره شرکت کردیم و رتبه سوم مسابقات تیمی و اول کشوری رو اوردم و روزای خیلی خوبی بود تا اینکه زمانش رسید...

زمان رفتن به سربازی!!!!

شاید این دوران سربازی از دید بعضی ها دوران مرد شدن باشه ولی برای من چیزی جز دور شدن از تمام چیزهایی که بودم و داشتم نبود.

توی کل این دو سال برنامه نویسی ایی در کار نبود و بازم من دور شدم تا اینکه...!

الان یک سالِ از خدمت مقدس سربازی در منطقه عملیاتی زاهدان میگذره و من میتونم تازه بگم بعد از 3 سال (2سال خدمت +1سال ریکاوری) تونستم برگردم به برنامه نویسیم

توی این یک سال پستی و بلندی های زیادی رو تجربه کردم...

نداشتن کار و پول درست و حسابی در کنار بیدار بودن های زیاد و خوندن هایی ک تمومی نداشت ولی بالاخره شد...

چند هفته پیش اولین برنامه اندروید خودمو به صورت فول استک تموم کردم و همین هفته برنامه بعدی رو گرفتم

ولی ایندفعه که دوباره شروع کردم همه چی فرق داره...

ایندفعه دیگه کسی منو نمیشناسه و از اون اسم رسم دوران دانشگاه خبری نیس ولی میخوام تا آخر خط برم!

هنوز ترس هایی دارم... هنوز دلسرد میشم و هنوز میگم این کار توی شهر کوچیکی مثل کرمان جواب نمیده ولی چه میشه کرد!

فرداش از خواب پا میشم و باز میشینم جلوی این بی صاب

بعضی وقتا با خودم فکر میکنم حتی مانیتور لپ تاپم هم ازمن بدش میاد و هروقت در لپ تاپ رو باز میکنم تو دلم میگم الان میگه اَق باز این!

و سخن پایانی

تموم این مدت تمام دلتنگیهام و تموم غم و غصه های دنیا رو در جایی وسعت یک اتاق تحمل کردم و به امید روزی نشستم و کار میکنم که صبحش از خواب بیدار شم و بگم بالاخره شد!

و تا اون موقع من تسلیم نمیشم....


برنامه نویسی که تسلیم نشدبرای موفقیت تسلیم نشدهدفاگ تسلیم شی میمیری
من، ساعدم...؛ یک برنامه نویس با آرزوهایی بزرگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید