ویرگول
ورودثبت نام
eid@$
eid@$
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

رُز مشکی

_چخبر؟ چکار میکنی؟

_هیچی، افتادم یه گوشه

_منم همینطور

برای من مژده ی آمدن بهاری سبز بعد از سال ها زمستان سرد بود. آغوش یهویی جلوی درب آسانسور عید بود و کش موی سفیدش، روشنایی روز های پیش رو. هرچند بارها از ماه افتادم ولی هربار سیاهچاله ها مرا به ماه بازگرداند، مست تر از قبل. از شب های نئونی تا صبحِ سردِ بیهقی خاطره آفرینی کردیم و زیرِ لب با احتیاط در خیابان sway خواندیم، در تاریکی آرژانتین بوسه های یواشکی گرفتیم و در سوییس نئشه به خواب رفتیم. در جنگل سبز حیا را فروختیم و شروعی جدید را آغاز کردیم. بارها و بارها. از قصیده ها به سینما رسیدیم و از داستایوفسکی به رقص خداحافظی. از جنگ تن به تن تا قهوه ی داغ کافه ها، از اولین برهنگی تا آخرین آغوش، هربار زمین خوردیم و دوباره بال هایمان باز شد، حتی منی که پر پروازی نداشتم ققنوس وار از خاکستر سرد گذشته پر کشیدم تا پرواز را یاد بگیرد. برای من مژده ی آمدن نسیم بهاری بود، پایان خشکسالی عاطفی و آغازی بر تمام پایان ها. ذوق های کودکانه بر منطق خشک خردورزی ام سایه انداخت و طعم خوش زندگی را در قهوه ی داخل ماگ سر کشیدم. از آقای فیلمبردار تا پِیرو خله نقش آفرینی کردم و او سیندرلا بود و ماریان شد. سنگفرش ها قرمز میشدند، آسمان سبز میشد، جنگل بنفش و قلب من صورتی. از فریاد بی صدای اسم هم به بسته شدن پنجره ها با هق هق مان رسیدیم و گم شدیم. من جلوتر از او یا او جلوتر از من. برای من مژده ی آمدن امید بود، آرزوهای محالی که دستانم را می‌فشردند، رویاهای تعبیر شده ی گذشته، مژده ی روز های خوب.مژده ی شکفته شدن باغچه ی وجودم بود. از گل نرگسی که نخریدم تا پامچالی که خودش خرید، همه شکوفه زدند و شکفتند و پژمردند، من ماندم و جسدِ یک رزِ مشکی. بر مزارِ خاطره های پینه بسته مینشینم، به لالایی ای که برایم نخواند گوش میکنم، پهلویش را میگیرم و میگوید «اینو خیلی دوست دارم» و پیشانی اش را می‌بوسم.

چشمانم را میبندم، شاید به خوابم بیایی. سوار قطاری میشوم که برای ما نایستاد، عطر تو روی گردن من، لمس لباس هایم روی تن ظریفت، انگشتر فیروزه در انگشتت، گوشواره ی کودکی ات بر گردنم، شال قرمزت روی شانه هایم، شال گردن من روی انحنای شانه هایت، صدایت نه، صدای لانا در گوشم، صدایم نه صدای جولیان در گوشت. از پنجره ی قطار به بیرون خیره میشوم، چشمان سیاهت به نوشته ی من. دینامیت را دور سرم میپیچم، سرم، قطار، شال قرمزت، صدایت، منفجر می‌شوند.

گل اپییم سنی.

سنی سویوروم.


رز مشکیعشقاندوه
https://t.me/jazz_fusion
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید