saeedeh.ahmadzadeh
saeedeh.ahmadzadeh
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

آقاجان سیگاری من !

عمه‌هام هیچکدوم آقاجون رو دوست ندارن. فقط ازش می‌ترسن! بابام و عموهام هم همینطور.. اما بابام میگه، نمیشه که بی‌خیالش بشیم، هر چی باشه، پدرمونه!

عمه هم دلش میسوزه و بازم میره کاراشو می‌کنه. اما از دست آقاجان و حرفهای تلخ و تندش عصبانیه. آخه آقاجان همش گیر میده که: تو چرا تنها زندگی می‌کنی؟ باید شوهر کنی و ...

همه‌ی عمه ها و عموها از پدرشون فقط یک چیز تعریف می‌کنن، اونم مرد خوشگذرانی که زن و بچه‌هاش رو خیلی تنها گذاشته و زن بیچاره با بدبختی، بچه بزرگ کرده! البته من همش رو باور نکردم. آخه اگه مادربزرگ و پدربزرگ همدیگه رو دوست نداشتن، چطوری هر دو سال یکبار یه بچه درست کردن؟

مادربزرگ بچه دوست داشته. خب که چی؟ اما خب الان که مادربزگ نیست، نمیشه ازش پرسید که چی شد اینجوری شد؟! آقاجان هم مریضه، همه میگن: نمیشه که بی‌خیالش بشیم، پس مردم چی میگن؟!

آقاجان هر چند وقت یه بار میاد خونه‌ی ما می‌مونه. البته بازم خیلی مغروره و اصلا دوست نداره مامانم کاراشو بکنه. همش بابام رو صدا می‌کنه. فقط باید بابام بهش چایی و غذا بده.. حمام هم که حتما با بابام میره و .... بابام خیلی خسته میشه که هیکل سنگین آقاجون رو تکون میده.

اما آقاجون اصلا دوست نداره حتی نوه‌هاش بهش نزدیک بشن! میگه: هفت تا بچه دارم. وظیفه‌ی اوناست که منو تر و خشک کنن. از این بابت خیلی خوبه J

اما خب بازم تیکه‌های تلخ بارمون می‌کنه و به کارامون گیر میده. کلا هر چقدر مریض باشه، زبونش سالمه!

همین چند وقت پیش تماشای فیلم خارجی رو برای من و مامانم حرام اعلام کرد و گفت: گناه داره این چیزها رو نگاه می‌کنید! مامانم گفت که تا وقتی آقاجون، خونه‌ی ماست. تلویزیون، تعطیل!

اما آقاجان چند ساعت بعدش داد و بیداد راه انداخت و گفت: از پول برقتون می‌ترسید؟ من اینجا زندانی نیستم دیوارها رو تماشا کنم. زود باشید تلویزیون رو روشن کنید. گویا فقط دوست نداره که من و مامانم تلویزیون تماشا کنیم!

چند روز بعد، پدر رفته بود پشت بام که ایزوگام رو تعمیر کنن! آقاجان تا دید پدر از نردبان رفت بالا. شروع به داد و بیداد کرد. هی می‌گفت: آخه دختر، تو تلویزیون تماشا نکنی میمیری؟ الان این بچه از بالا بیفته پایین من چه خاکی به سرم بکنم؟ برو بالا بهش بگو بیاد پایین.

هی می‌گفتم: برا آنتن نرفته که. رفته ایزوگام رو تعمیر کنه. بازم خودش رو میزد به اون راه و می‌گفت: یا حسین کربلا، بچمو به تو سپردم. این دختره چشم سفید نمیگه بیاد پایین که ....

خلاصه مونده بودم، چجوری این 7 تا اولاد عشقولیش ادعا می‌کنن پدرشون دوسشون نداره؟! این که داره هلاک میشه که...

بعد که پدر اومد پایین، پدر بزرگ راحت رو تختش دراز کشید و بازم مریض و ناتوان شد! دیگه صداش کلا به زور از حلقش میومد و خبری از اون جیغ های بنفش یکساعت قبل نبود. ما هم نشستیم ببینیم انرژیش کجا رفت؟ که یهو مهمون اومد.

مهمون که اومد، پدربزرگ خودش رو دیگه کاملا زد به مریضی و مهمون هم کلی به حال زارش غصه خورد و موقع رفتن کلی برا سلامتیش دعا کرد. از قضای روزگار، جناب مهمان موقع رفتن اشتباها گوشی پدربزرگ رو که شبیه گوشی خودش بوده، برداشته بود و رفته بود. اما جلو در دیده بود که دو تا گوشی داره. گوشی رو داده بود به بابا.

حالا ما مونده بودیم و پدربزرگی که دنبال گوشی می‌گشت. یعنی در عرض نیم ثانیه، جناب مریضِ چند دقیقه قبل، تشک روی تخت رو برداشت و تکونش داد تا ببینه گوشی زیر تخت نرفته باشه..

من با چشمان باز و مادر با دهانی باز همینجوری خشکمون زده بود که یهو، پدر بزرگ گفت: مرتیکه‌ی دزد اومد گوشی منو برد. اینا کی‌ان تو خونتون راه میدین؟ و ....

حالا هی بگو، پدرجان پیدا میشه، حاجی اینهمه ثروت داره، گوشی شما به چه دردش میخوره؟ چرا به مردم تهمت میزنین؟ اصلا صبح میریم یه گوشی براتون میخریم و ...

اما مگه داد و بیدادهای پدربزرگ تموم میشدن؟ تو همین اوصاف بابا که رفته بود بیرون تا مهمونها رو بدرقه کنه و بعد هم به دور از چشم پدربزرگ سیگار بکشه، با گوشی پدربزرگ برگشت و گفت: آقاجون. گوشیت .

آقاجان یه نگاهی کرد و گفت: کجا بود؟ بابام که متوجه چشم و ابروهای مواج ما شده بود گفت: تو حیاط افتاده بود. انداخته بودی حیاط...

پدربزرگ که خیال کرد تهمت بزرگی زده و گناه بزرگی مرتکب شده. زود گوشی رو گرفت روی تختش دراز کشید و بازم خودش رو زد به مریضی.. حالا بدبختی شروع شد که تا صبح، هی بابام رو صدا کرد و گفت: آب بیار..یه چایی بده.. سیگار میخواممممم. سیگاااارم تموم شده. زود باش سیگار بخر...

بابامم که مثلا سیگار نمی‌کشه هی می‌گفت: الان نصف شب از کجا برم برات سیگار بخرم؟! مثلا تو خونه سیگار نداشتیم.. همینجوری با یه دروغ شب تا صبح بیدار موندیم و آقاجان هی داد زد من سیگار میخواممممم...

پدربزرگسیگارگوشیمریضیزبان تلخ
آمده ام که بخوانم و بیاموزم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید