بعضی چیزها دیگه تعجب نداره. اصلا چرا باید از ماشین نعشکش سر کوچه تعجب کنم، وقتی هر روز تو کرونا کلی آدم میمیره یا چرا باید تو چله تابستون آب داشته باشیم؟ چرا باید برقمون همیشه باشه و چرا سایت .comتو یه آن لود بشه؟ بابا تو این همه سال دیگه غیر این باشه تعجب کن.
خلاصه اونروزم که ماشین نعشکش رو سر کوچه دیدم تعجب نکردم. یه هفته بیشتر بود که یه حموم درست و حسابی نرفته بودم. هربار رفتم زیر دوش فقط تونستم گربه شور بشم و بیام بیرون. احساس میکردم کف شامپو چند ده هزارتومنی مونده تو سرم و موهام روی سرم سنگینی میکنن. بخاطر همین بیاعصاب بودم و غیر موهای سرم که هنو زبهشون عادت نکرده بودم، به چیزی فکر نمیکرد.
کلید رو که انداختم رو در، یه آن گفتم: برگردم و ببینم از میون همسایهها کی مرده که ماشین نعشکش اومده. بعد توی دلم گفتم: خب شاید مادر میدونه... خلاصه رفتم تو و پرس و جو کردم. هیچکس خبر نداشت.
فردای اون روز اعلامیه یک زن تو هر چند قدمی روی دیوارها چسبیده شده بود و البته نوشته بودن: به دلیل بیماری کرونا و رعایت پروتکلهای بهداشتی، هیچ مجلسی برگزار نخواهد شد. اسم متوفی رو چند بار خوندم و اصلا برام آشنا نبود. حتی اسم شوهر مرحومش رو هم خوندم چیزی یادم نیومد. جالبش اینکه متوفی پسری هم نداشت و تنها اسم خودش، شوهرش و دو تا دومادهاش بودن که اونا رو هم نمیشناختم.
خلاصه یک هفتهای گذشت تا اینکه مادر گفت: چند روزیه از مریم خانم خبر ندارم. اون گوشی رو بیار یه زنگ بهش بزنم و ببینم چه کارا میکنه؟ تو این کرونا نزدیک دو سال میشه که همسایه دیوار به دیوار رو ندیدم. خدا ببره این مریضی رو نیاره...
مادر تلفن رو برداشت و به مریم خانم زنگ زد. مریم خانم همسایه دیوار به دیوار ما بود و تنها دوتا دختر داشت. قبل از اینکه ما بیایم این محل، شوهرش به رحمت خدا رفته بود و ما تنها چیزی که میدونستیم این بود که اسم شوهرش آقا تقی بود.
مادر یهو از پشت تلفن گفت: کی؟ چرا؟ آه چرا من نفهمیدم؟ و... خلاصه اشک مادر و داد و فریادش بلند شد و منم از اینطرف متوجه شدم که مریم خانم هفته قبل فوت شده. مادر که تلفن رو قطع کرد، نگاهی به من کرد و گفت: هر روز میری سر کار و میای، یه اعلامیه رو نخوندی به من بگی که مریم خانم فوت شده؟
گفتم: والله من اعلامیهای ندیدم که اسم مریم توش باشه. یکی بود هفته قبل که اسمش فاطمه بود. مادر یه نگاهی کرد و گفت: خب مریم خانم تو شناسنامه اسمش فاطمه بود. گفتم: خب من از کجا بدونم. بعدشم تازه اسم شوهرشم اون نبود که نوشته بودن همسر محمدتقی؛ مادر گفت: خب لابد اسم آقا تقی هم تو شناسنامه محمدتقی بوده دیگه...
خلاصه کلافه گفتم: حالا اگه میدونستی چه کار میخواستی بکنی؟ تو این کرونا... بعدشم من نمیفهمم چرا تو اعلامیه باید اسم شناسنامهای طرف رو بنویسن که کسی اصلا ازش خبر نداره؟!
لااقل عکس مرحومه رو بزنن بالاش ما ببینیم کیه دیگه.. اح
خلاصه مادر یه نگاهی بهم کرد و گفت: خدا میدونه بعد کرونا بری تو یه جمع و ببینی چقدر آدم رفته و تو خبردار نشدیL
یه نگاه عاقل اندر سفیهی به در و دیوار خونه کردم و گفتم: این که تعجب نداره ... تو این مملکت خیلی وقتها گیرکردیم تو یه جایی و وقتی اومدیم بیرون، خیلی چیزها و خیلی کسها مرده بودن... تعجبش فقط اینجاست که ما چرا زندهایم..