..من می پرسیدم : مردن چه شکلی میشه ؟ مادر می گفت :" آدم میره پیش خدا "
من می پرسیدم :"پس چرا احمد عمو که مرده نرفته پیش خدا ؟ تو قبرستون طغرالجرد بین اونهمه ماسه بادی ، خوابیده !" و مادر طفره میرفت و من کلافه می شدم .
حتی وقتی عمو ناصر از جبهه برای مرخصی به پابدانا آمده بود گفت: "چند تا شهید اومده " و من به دوست عموناصر که پایش مجروح شده بود نیم نگاهی کرده گفتم :"شما شهید شدین؟" همه خندیدند و من نفهمیدم شهید یعنی چه ؟ و من کلافه شدم.
تا آن روز شوم ، همان دی ماه کربلای پنج ، همان روزی که عمو محمد آمد و گفت :"ناصر شهید شده" همان روز که همه گریه کردند و گفتند :"عموناصر رفته پیش خدا"
همان روز که عمو ناصر را هم توی قبرستان طغرالجرد بین آنهمه ماسه بادی خواباندند، همانروز فهمیدم که مرگ هم پیوست این زندگیست.
و بعدها مادربزرگ ها و پدربزرگ ، دوست، آشنا و غریبه هر کسی که میمرد ،می گفتم رفته پیش خدا و جایش بهتر از اینجاست ...
در مراسم ختم بعضی ها اشک هم نمی آید و برای بعضی ها به اندازه ای مرور یک خاطره گریه می کنم . دروغ که نداریم ، زور که نیست بعضی ها برایم رهگذری بوده اند که از کنارم گذشته اند .
بعضی ها بیمار بوده اند و مدتها منتظر سوت پایان زندگی و من تسلیم به رضای خدا فقط طلب آمرزش می کنم .
اما بعضی ها ، جوان بوده اند و پر از آرزو . بعضی ها جوانه بودند و باید بزرگ می شدند . بعضی ها نباید میرفتند پیش خدا که هنوز پیش بنده خدا کلی کار نیمه تمام داشتند.
بعضی ها چه بد داغ می چسبانند روی دل آدم که با هیچ مرهمی درست شدنی نیست .
زشت است زندگی و زیباست مرگ برای آنکه چیزی برای از دست دادن ندارد .
زیباست زندگی و زشت است مرگ برای آنکه می خواهد چیزهای بیشتری به دست آورد.
و زیباست زندگی و زیباست مرگ برای آنکه خودش را آماده هر اتفاقی کرده است.
و زشت است زندگی و زشت است مرگ برای بازمانده ای که دلش می سوزد و می سوزد و می سوزد......