تو سالهای نه چندان دور وقتی رییس جان میخواستن جایی برن یا کسی بیاد پدر ما درمیومد تا بلیط هواپیما بخریم!
از بس که شل کن سفت کن داشتیم ، یا ساعت پرواز خوب نبود یا شرکت هواپیمایی باید عوض میشد. یا پولش مساله بود و یا تعداد مسافرین ...
کلا همه چی درهم بود. مثلا اولش رییس میگفت دو تا بلیط-دو ساعت بعد خانمش زنگ میزد بلیطها بشه 3 تا- یکساعت دیگه رییس زنگ میزد و میگفت بگو شب باشه- نیم ساعت بعد دخترش زنگ میزد نه من از تاریکی میترسم عصری بریم..
یعنی ما که هیچی اون خانمهایی که بلیط صادر میکردن پیر میشدن!
یکی از روزها که عقد دختر رییس بود ایشون خواستن که ما برا خواهر خانمشون و دخترش بلیط بخریم تا این دو تا عزیز دل از تهران تشریف بیارن تبریز.
از اونجایی که این عزیزان دل به شدت مومن بودن و همسر و دختر روحانی و تومنی 9 قرون با رییس و خاندانش فرق میکردن کمتر دیده بودمشون و مونده بودم اسم اینا چیه؟
زنگ زدم خونه رییس و از دخترشون پرسیدم : میشه مشخصات خاله و دخترخالت رو بدی براشون بلیط رزرو کنم؟
گفتن: خاله فریبا و دخترخاله اسراء فامیلیهاشون رو هم میدونی دیگه..
زنگ زدم به شرکت هواپیمایی و به خانمی که همیشه کارهای ما رو انجام میداد گفتم یه بلیط به اسم خانم فریبا.... و اسراء ..... از تهران به تبریز صادر کنید.
نیم ساعت نگذشته بود که خانم رییس زنگ زد و گفت : اسم خواهرم تو شناسنامه "رقیه" است. ما تو خونه قبل ازدواجش فریبا صداش میکردیم بعد آقاشون دوباره رقیه صداش کرد.
زنگ زدم به شرکت هواپیمایی و گفتم ببخشید اون بلیط رو باطل کنید اسم خانم فریبا نبوده و رقیه است.
به هر حال با ضرر و زیان قبول کردن و بلیط عوض شد..
هنوز ده دقیقهای نگذشته بود دوباره خانم رییس زنگ زدن و فرمودن : راستی اسم اسرا تو شناسنامه "زهرا"ست. زنگ زدم شرکت هواپیمایی و با خجالت گفتم: خانم محمدی شرمنده اسم دخترشونم اسرا نیست و زهراست!
خلاصه بازم یه هزینه ای دادیم و اسم دخترخانم رو هم عوض کردیم. داشتم بلند میشدم برم از ایمیلم بلیطها رو پرینت بگیرم که بازم تلفن زنگ زد و دیدم اینبار خود خواهر خانم رییسه! بعد کلی سلام و احوالپرسی گفت: اسم من تو شناسنامه فریباست. شوهرم بعدا اسمم رو رقیه گذاشته ..
یعنی داشتم میرفتم رو هوا که گفتم: تو تلگرام عکس کارت ملیها و شناسنامهها رو برام بفرستین.
حالا، چی ببینم خوبه؟ دیدم اصلا کد ملیها هم برعکس بودن..
خلاصه برا بار آخر اینبار با مدارک مستند زنگ زدم به خانم محمدی! ایشون عصبانی من شرمنده.... برا بار آخر بلیطها رو داد و منم مستقیم به شمارهای که از خواهر خانم جان گرفته بودم فرستادم.
بعد یک روز دردسر رییس جان تشریف آوردن و بخاطر هزینه هایی که رو دستشون مونده کلی بازخواست کردن. یعنی اینهمه ما بخاطر باطل کردن بلیط باید جریمه بدیم؟ چرا؟ شما نمی تونستی دو تا اسم رو درست بگی؟
منم زدم به سیم آخر و گفتم: والله دو نفر آدم و کلی سرگذشت.. من چه بدونم خانم شما اسم خواهرش رو بلد نیست؟ بعدشم از این به بعد شماره کل اقوامتون رو بدین مستقیم با خودشون تماس بگیرم...
رییس که معمولا اینجور وقتها دنبال یه بهونه دیگه می گشت تا از بار گناه خودش و خانوادهاش کم کنه گفت: کی به تو گفته بود بلیط تهران تبریز بخری؟ تو باید بلیط تبریز تهران رو میخریدی!
در حد انفجار سرخ شدم و گفتم: ببخشید اینا هنوز نیومدن تبریز، یکساعت دیگه چطوری میرفتن تهران؟ شما به من گفتین برا امروز بلیط بگیرم یعنی عروسی رو ندیده میخوان برگردن؟
رییس حرفی برا گفتن در این مورد نداشت زود یه چک برگشتی برداشت دستش گفت: اینم که هنوز پول نشده. پس تو اینجا چکار می کنی؟
معلوم بود دیگه کم آورده.. رفتم تو اتاقم و تنهایی حرص خوردم.