این متن برای اولین بار در وبسایت شخصی سعید رفیعیان منتشر شده است.
یکی از اولین و مهمترین تبعات آموزش و یادگیری، توهم دانایی است! یعنی زمانی که فرد چیز جدیدی را یاد میگیرد، به سرعت این توهم در او ایجاد میشود که میتواند با همان دانش اندک و ناقص خود به دامنهی گسترده ای از سوالها و مسائل پاسخ بدهد.
از آنجایی که دنیای امروز، دنیای شبکه های اجتماعی است، هر کسی صرفاً با داشتن یک گوشی نسبتاً هوشمند(!)، میتواند به سادگی، آزادانه و بسیار ارزان محتوی دلخواهش را در بسترهای متنوعی منتشر کند و در معرض دید مخاطب قرار دهد. کاری که در گذشتههای نزدیک (کمتر از/حدود ده سال پیش) به این سادگیها نبود و تنها متنهایی توانایی انتشار در مطبوعات را داشتند که از حداقلهایی برخوردار میبودند. حداقلهایی از جمله رعایت مسائل نگارشی، املایی، صحت و درستی و… از طرفی نویسنده هم پوستی در بازی داشت و در برابر نوشتهی خود مسئول و پاسخگو بود. بنابراین برچسب نویسنده به راحتی به هرکسی نمیخورد. البته از حق نگذریم، شبکههای اجتماعی بستری برای بروز و شکوفایی استعدادهایی شدهاند که احتمالاً هیچگاه نمیتوانستند به بستر رسمی چاپ و نشر راه پیدا کنند!
مشکل از آنجایی شروع میشود که در این دنیای اختصار و کوتاه نویسی، دنیای سطحینگری و سطحی گذر کردن از پدیدهها، افرادی پیدا میشوند که با اندک آموختههای خود، ناگهان باری بر دوش خود حس میکنند! بار آگاه کردن دیگران از دانشی که خود نیز به تازگی به آن دست پیدا کردهاند! از آن به بعد خود را ناجی دیگران میدانند و سعی میکنند در تمام شبکه های اجتماعیِ خودشان، دانش ناقص، اندک و سطحی خود را آن هم به احتمال بسیار زیاد تحریف شده، همراه با تحلیل های سطحی به عنوان یک حکم قطعی برای حل بسیاری از مشکلات تجویز کنند! گویی رازی را یافته اند که دیگران تا قبل از آنها از آن مطلع نبودهاند! گاهی هم خود را در میان کسانی میبینند که از نگاه آنها از نادانی رنج میبرند و بار خارج کردن آنها؛ از جهالتی که در آن گرفتار شدهاند را، بر شانه های خود حس میکنند!
این آش آنجایی شور میشود که نزاعی هم به صورت مجازی بین نوسنده و مخاطب شکل میگیرد! فرد چون دانشی اندک و سطحی دارد، در برابر کوچکترین نقد، انتقاد و سوالی به خود گارد دفاعی میگیرد و به جای یادگیری و آموختن از دیگران، شروع میکند به پرخاش کردن! میتوانم با تقریب خوبی حدس بزنم که حداقل یک بار با چنین وضعیتی مواجه شدهاید!
به قول محمدرضا شعبانعلی:
“آنقدر که خیرخواهان، «رستگاری» را با ضرب و زور به بشر تحمیل کردهاند، بدخواهان، زندگیِ دیگران را به «بحران» نکشیدهاند”
در طول متن فرض بر این بود که یک یادگیری ناقص منجر به چنین اتفاقهایی شده است و فرد حداقل اندک مطالعه و یادگیریای داشته است. اما سوال مهمی که در اینجا مطرح میشود این است که یادگیری چیست، یادگیرندهی واقعی چه ویژگیهایی دارد، چگونه میتوان آموخت بدون آنکه یادگیری ما را نادانتر کند و آیا اصولاً میتوان شبکههای اجتماعی را به عنوان بستری برای یادگیری در نظر گرفت؟
براساس اولین پستی که اینجا منتشر کردم، با خودم قرار گذاشته بودم نوشتههای اینجا از حداقل استاندارهایی که آنجا در موردشان صحبت کردم برخوردار باشند. چندین بار هم نوشتن چندن مقاله را شروع کردم اما چون به استانداری که در نظر داشتم نرسید آن ها را منتشر نکردم. پیشنویس اولیهی همین متن هم حدودا یک ماه پیش آماده شده بود اما به خاطر اختصار و کوتاه بودنش، آن را منتشر نکرده بودم. نهایتا امروز به بهانهی موضوع دیشب برنامهی کتاب باز (که هنوز هم فرصت نکرده ام آن را تماشا کنم) که توهم آگاهی بود تصمیم گرفتم بیشتر از این انتشار متن را به تعویق نیندازم تا شاید انگیزهای باشد برای کامل کردنش.