راقم این سطور، دانشجوی کارشناسی ارشدی است که تا پایان شهریور 98 باید پایان نامه اش را به اتمام برسونه و ازش دفاع بکنه. از آخرین روزهای سال 97 که موضوع تصویب شده تا ده خرداد رو با فراز و نشیب جلو اومدم تا رسیدیم به تعطیلاتی که از پس اون کمر راست نکردم!
از اون روز تا حالا که سی و یکم خرداد باشه، صبح ها رو مثل تموم صبح های قبلش در لباس کارمندی مشغول خدمت بی وقفه به ملت غیور بودم و عصرها هم بر خلاف تمام عصرهای قبلش مشغول شخم زدن اینترنت.
تا اینکه امروز حین همان کار رسیدم به دو تا پست از shakiba با عناوین" آکراسیا؛ یا چرا انجام کاری که مهم است را به تعویق میاندازیم؟" و "تفاوت بین آماتورها و حرفهایها"
با خواندن این دو تا پست و وقتی دیدم که آدم چلمنگ و تنبلی نیستم و اینکه حالت من می تونه برای بقیه هم اتفاق بیفته و فقط باید در مقابلش آگاه بود و کنترل اش کرد، انگیزه مضاعفی گرفتم برای پایان دادن به این دور باطل.
از طرف دیگه تو این مدت در مورد خودم به این نتیجه رسیدم که برای عملکرد بهتر باید خودم رو در معرض قضاوت شخص/اشخاصی قرار بدهم تا بخاطر متعهد شدن در برابر اونها برای انجام کار روی خودم فشار بیاورم.
در همین راستا از امروز تا فردای دفاع از پایان نامه ام در خدمت تون خواهم بود با گزارش روزانه پیشرفت پایان نامه.
پس از الان تا نود روز آینده شما رو دعوت می کنم به خواندن بروزرسانی های این پست...
روز اول - امروز ساعت 5 عصر که از سر کار رسیدم خونه، ناهارم رو گرم کردم و خوردم. از طرف دیگه چون ساعت شروع بکار روزانه هم شده 6:45 و خیلی خسته شده بودم تا ساعت هفت خوابیدم. از هفت کارم رو شروع کردم. دوست داشتم با تمرکز بالا دو سه ساعتی مدام به پایان نامه برسم و بعد هم تمام. اما خب باید پذیرفت دوران بوقوع پیوستن معجزه ها به سر اومده. ایده آل ذهنی من هم عملی نشد اما در کل از روزهای قبل خیلی بهتر بود. به امید روزهای پربارتر.
روز دوم (روز اولین اعتراف) - امروز عصر با استاد راهنمام قرار داشتم. برای همین ظهر کار رو -در آشتیان- زودتر تعطیل کردم و رفتم دانشگاه (قم). به استاد گفتم چیزی برای گزارش دادن ندارم و فقط اومدم چون فکر می کردم اگه ارتباط مون قطع بشه کلا از ریل خارج می شم. استاد هم دمش گرم تو رویم نزد و گفت عیب نداره فعلا تا هفته بعد رو یک بخش دیگه کار متمرکز شو و اصلا کار رو هم سریع تر جمع کن!