سالهایی که درتهران دانشجو بودم با دوستم مسعود و مهدی، شبها با ماشین به مناطق مختلف و حسینیه های مختلفی سر میزدیم. از سرشب شروع می کردیم، جیحون، صادقیه، ستارخان، یوسف آباد و پارک ساعی مسیرهای هرشب ما در ده روز اول محرم بود، شروع مسیر با جیحون یا بقول مهدی جردن جنوبی بود. مراسم توی خونه بابای مهدی برگزارمی شد. سرشب و اولین مراسم منطقه بود. بعد ازمراسم هم معمولا" شام قیمه می دادند. البته یک سال به جای قیمه ، ماکارونی دادند که هنوز با مسعود راجع به اون شب می خندیم و مهدی بیچاره سرخ و سفید می شود.
بعد یک مسجد بین فلکه اول و دوم صادقیه می رفتیم. مرحله بعد ستارخان و با فاصله کمی از محل قبلی توی چهارراه خسرو بود ، مراسم سه راه تهران ویلا و یوسف آباد توی خیابان بود و خودمان را به مسجد پشت پارک ساعی می رساندیم که حسینیه جنوبی ها (عموما" بوشهری ها و خوزستانی ها) بودند و مراسم همراه با سنج و دمبام برگزار می شد. مراسمی که مرا با خود به جنوب می برد.
یک نفرحق دارد به دو سنت وفادار باشد، سرزمینی که در آن زاده شده و ازآن مهاجرت کرده است و سرزمینی که درآن زندگی می کند. انسان در سرزمین جدید به ریشه های خود می چسبد تا هویت خود را حفظ کند. من حق داشتم در دل به جنوبی بودن خود احساس تعلق کنم و در عین حال از نظر تحصیلی، عاطفی و مادی به تهران وابسته باشم.
این نوع تقسیم تعلق آسان نیست اما شهروندی دوگانه و حتی سهگانه هم ممکن است و هم مطلوب زیرا روز به روز شمار کسانی که در سرزمین دیگری جز زادگاه خویش ، کار و زندگی می کنند ، بیشترمی شود.
این روزها که بخاطر شرایط کارم دوباره درجنوب زندگی میکنم ، می بینم که چیزهای خوب بوشهرقدیم) گرمی ومهربانی ، حس جاودانگی ، گذران ساده زندگی و قراردادن خانواده درمرکزامور(جای خود را به چیزهای بد سپرده است، مثل فقر و تجمل گرایی ، دینداری دروغین و یا اظهاربی دینی ، ذهنیت جزیره گون و ... که از نتایج جهانی شدن است.
اینجا جهانی شدن موهبتی دوگانه است اما کدام ملت می تواند از روی عقل درهایش را به روی جهانی شدن ببندد؟