سعيد قاسمی
سعيد قاسمی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

دوچرخه چجوری زندگی ما رو عوض کرد؟! (قسمت چهارم: اولین تجربیات دامونی)

قبل اينکه قسمت چهارم رو بنويسم امروز يک اتفاق جالب برام افتاد! صبح بايد می‌رفتم سر يکی از پروژه‌ها (فلکه چهارم تهرانپارس) و قصد داشتم با ماشين برم چون مسافت کمی نبود. اما ماشين روشن نشد، چون 3 هفته بود روشن نشده بود و باطری خوابيده بود!!! این یعنی من سه هفته‌س هوا رو آلوده نکردم و همه‌ی کارهامو با دوچرخه انجام دادم. و اينگونه امروز يکی از پر رکاب‌ترين روزهای کاری شد:

از خونه تا جمهوری و امجد، از اونجا پامنار، از پامنار به فلکه چهارم تهرانپارس و از اونجا دفتر تو مطهری...

بریم سراغ ادامه‌ی داستان قبل: تصميم گرفتم گروه تاسيس کنم، ايده رو با چند نفر مطرح کردم و همه مسخره‌م کردن!!! ولی سعيد قاسمی ياد نگرفته پا پس بکشه، اولين قدم انتخاب اسم بود، واسه من انتخاب اسم خيلی سخت نيست، چون اولين گزينه‌م هميشه "دامون" هست و خواهد بود، اسم پسرم در آينده...

حتما می‌پرسيد دامون چيه؟ دامون در گويش گيلکی به معنای "انبوه سياهی جنگل، جايی که نور خورشيد به زمين نرسه" هستش. اما من گيلک نيستم، آشنايی من با اسم دامون برمی‌گرده به آشنايی با مرحوم خسرو گلسرخیِ شاعر که مجموعه شعری به اين اسم داره و اسم پسرش رو هم همين گذاشته...

قدم دوم عوض کردن دوچرخه بود. بيتل ديگه به صدا افتاده بود، از سال 88 که خريده بودمش 220 تومن 9 سال از عمرش می‌گذشت. فروختمش 700 تومن (مثال جالبی پيرامون تورم) و يه دوچرخه کنندال خريدم 1400 تومن! اشتباه نکنيد کنندال قلابی بهم انداخته بودن :)))))) تازه سايزش لارج بود و من اين چيزا رو بلد نبودم...

در قدم سوم يک پيج اينستاگرامی زديم و اولين فراخوان رو داديم. برنامه رکابزنی در پارک چيتگر، با ماشين هم رفتيم! و يک نفر اومد اونجا دوچرخه کرايه کرد، بلد هم نبود، ولی يه دور استقامت رو زديم و به خانه بازگشتيم. هفته بعد اما تا چيتگر رو با سه دوست ديگه رکاب زديم. عجب روزی بود و عجب لذتی داشت اولين تجربه‌ی طولانی ما...


رکاب سفیددوچرخه سواریسبک زندگیدامونیها
بی سرزمين تر از باد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید