همیشه وقتی یکی از همکارام به اندازه من سخت کار نمیکنه یا برای رسیدن به اهدافش، اونقدری که من فکر میکنم، باید تلاش کنه، نمیکنه منو عصبی و ناامید میکرده!
وقتی کمی در مورد این قضیه حساس شدم و کنکاش کردم متوجه شدم که پدرم هم همینطور بوده، خواهرم هم همینطور هست، مادرم و پدربزرگم و دایی ها هم همین عادت سختکوشی رو داشتن!
خب! وقتی از طرف پدر و مادر همیشه چندشغلی بودن، همیشه دویدن، همیشه کار کردن یک رویکرد و یک فرهنگ بوده، چه انتظاری از خودم میتونم داشته باشم!
با خواهرم هم که صحبت میکردم دیدم ایشون هم به همین نتیجه رسیده که چرا اینقدر ما همیشه از خودمون شاکی هستیم که چرا با اینکه اینقدر از ساعات روز کار میکنیم ( و گاها هر یک ساعت کارمون بیشتر از یک ساعت کار دیگران هست) بازهم همیشه از خودمون شاکی هستیم که چرا کم کار میکنیم! دیدم من تنها نیستم! این یک فرهنگ شده. یک باور شده.
این فرهنگ ما شده:
ما به کار نه نمیگوییم!
بهرحال، کار سخت همان چیزی است که باعث شد پدر من از روستا و شغل اجدادش به درجات بالاتر برسد و درآمد بالاتری داشته باشد و فرزندانش را در رفاه بیشتری به دنیا بیاورد.
بهرحال، کار سخت همان چیزی است که باعث شد داییهایم را از روستا به اروپا بفرستد و دکتر و پروفسور شوند.
بهرحال، کار سخت همان چیزی است که باعث شد که من و خواهرم در سن کم روی پای خودمان بایستیم و کسب و کار خودمان را بر خلاف روال مشاغل مرسوم در اقواممان داشته باشیم.
بهرحال، کار سخت همان چیزی است که باعث شد تا با وجود موانع زیادی که در راه من است، به سطح موفقیتی که در کار خود انجام دادم برسم.
بهرحال، کار سخت همان چیزی است که باعث میشود در جامعه افراد شما را برای چیزی که به آن رسیده اید بر اساسش قضاوت کنند، که آیا لیاقت آن را داشته اید یا خیر!
ما به کار نه نمیگوییم به این خاطر که نیازهای دیگران و تفکرات دیگران را بر نیازهای انسانی خودمان و زندگی خودمان غالب میدانیم!
اینها ارزشهایی هستند که به هر حال به من آموخته شده و مدتهاست که به آنها نیز اعتقاد داشتم.
اما الان میخواهم طرز فکرم را تغییر دهم. بخاطر اینکه چیزهای جدیدی در زندگی یاد گرفته ام. مانند اینکه: چیزهایی که باعث میشه نتونی به کار زیاد نه بگی باعث میشه که نتونی به نیازهای خودت اولویت بدی. نتونی به قسمت سلامت خودت و زندگی شادابت رسیدگی کنی. باعث میشه نتونی که نرخی واقعا شایسته اون هستی را از کارفرما یا مشتری بخواهی و فقط به فکر کار کردن باشی!
میخواهم یاد بگیرم که : برای زندگی کردن کار کنم، نه برای کار کردن زندگی کنم!
یک دایی دارم که حدود 15 سال است آلمان است و بسیار بسیار تلاش کرده است! بسیاااااااار! سختی کشیده است تا به این جایگاه برسد.
یک ماه پیش که ایران بود ساعت ۲:۳۰ نصف شب یک جمله بهم گفت:
علی، اگر من به عقب برگردم اینقدر کار نمیکنم، بیشتر تنبلی میکنم! بیشتر وقت برای خودم میگذارم.
این جمله توی سرم صدا کرد! صوت کشید! بوق زد! فریاد زد! ولی از فرداش مثل گذشته همون علی قبل بودم! سخت کار کنیم... سخت کار کنیم.
الان که این مقاله رو توی ویرگول مینویسم تصمیم گرفتم در کنار سختکوش بودن و خوب کار کردن، خوب زندگی کردن رو هم یاد بگیرم تا بتونم به نسل آینده ام یاد بدم که چطوری کار و زندگی و... در کنار هم معنا پیدا میکنند. شغلی های فریلنسری و آزادکاری هم میتونه کمک شایانی به این قضیه بکنه.
امیدوارم همه مون بتونیم که مسیر کاری و زندگیمون رو با نه گفتنهای به جا هموار کنیم...