«مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد» قولی قدیمی است و اگر بخواهیم آن را با توجه به مصاحبههای ژورنالیستی بهروز کنیم، باید بگوییم مستمع نه تنها صاحب سخن بلکه خوانندگان را هم میتواند بر سر ذوق بیاورد. نمونهاش هم مصاحبه فیلیپ راث با چند نویسندهٔ برجستهٔ قرن بیستم است. فیلیپ راث که خودش «صاحب سخن» بهحساب میآید، با پریمو لوی، آرون آپلفلت، ایوان کلیما، ایزاک بشویس سینگر، میلان کوندرا و ادنا ابراین در ۶ نقطه مختلف جهان صحبت کرد و ماحصل آن هم در روزنامهها و مجلات ادبی منتشر شد اما سال ۲۰۰۱ این گفتوگوها به اضافه یک نامهنگاری ادبی و سه یادداشت از راث منتشر شد و کتابی را پیشروی خوانندگان قرار داد که دستکمی از یک «سمپوزیوم ادبی و عمیقاً افشاگرانه» نداشت. این توصیفی است که در مقدمهٔ انگلیسی کتاب میخوانیم اما در ترجمهٔ فارسی -سهواً یا عمداً- آن را به نام مترجم زدهاند.
فیلیپ راث که خودش نویسندهای نامآشنا و تاثیرگذار است به سراغ نویسندگان میرود و با جدیت یک حرفهای از کارشان حرف میزند. تسلط راث بر موضوع گفتوگو و همچنین آثار مصاحبهشوندگان از سوالات هوشمندانهاش پیدا است. او بدون آنکه در دام خاطرهبازی و گپوگفتهای دوستانه بیافتد، نمونهای از مصاحبه حرفهای در عالم ادبیات را به ما نشان میدهد که احتمالاً مشابه آن را کمتر خواندهایم. فیلیپ راث از خودش یا دوستیش با مصاحبهشوندگان حرف نمیزند بلکه از آثار آنها میگوید و پیدا است که فقط نام آثار و سال چاپ آنها را حفظ نکرده است بلکه شخصیتهای داستانها را میشناسد و چنان در آنها عمیق شده است که میتواند ارتباطشان با زمانه و زندگی نویسنده را نیز نشان دهد یا دستکم خواهان به تصویر کشیدن این ارتباط باشد. رویکرد حرفهای راث از مقدمات مصاحبههایش نیز پیدا است. سه مصاحبه اول کتاب با مقدماتی چند صفحهای شروع میشود که شاهدی است بر توان راث در فضاسازی و ارائهٔ شمایی کلی از مصاحبهشونده. مثلاً راث در توصیف پریمو لوی -که در ایران او را با کتاب اگر این نیز انسان است میشناسیم- مینویسد: «وقتی که به حرف آدم گوش میدهد تمرکز و سکونش مثل سنجابی است که از بالای دیواری سنگی چیزی ناشناخته را زیرنظر گرفته است.»
مقدمه سه مصاحبه اول نشان میدهد که مصاحبهکننده، فیلیپ راث، کاملاً بر آثار و نوشتههای مصاحبهشوندگانش اشراف دارد و این تسلط با آوردن نقلقولهایی از آثار آنها و تنیدنش در گفتوگو به خواننده نیز ثابت میشود. اما سه مصاحبه بعدی کتاب با مقدماتی کوتاهتر شروع میشود و جای خالی توصیفات راث محسوس است.
«گفتوگوهای کاری» یا «از ادبیات و آفرینش»؟
عنوان کتاب در ترجمه فارسی بیهیچ توضیح و دلیلی تغییر کرده است. «از ادبیات و آفرینش» عنوان دهانپرکنی بهنظر میآید اما ربطی به عنوان انگلیسی کتاب ندارد و ایهام نهفته در آن را بهکلی از بین برده است. Shoptalk یا همان «گفتوگوهای کاری» عنوان اصلی کتاب است که با تیتری فرعی تکمیل میشود: «نویسنده و همکارانش و کارهایشان»
اولین معنایی که از این عنوان به ذهن متبادر میشود مربوط به حرفه مشترک مصاحبهکننده و مصاحبهشوندگان است؛ نویسندگی حرفه و دغدغه اصلی آنها است و گفتوگوها نیز حول همین محور میچرخد. اما معنای دیگر عنوان انگلیسی کتاب زمانی مشخص میشود که به یاد بیاوریم هم مصاحبهکننده و هم مصاحبهشوندگان یهودی هستند و تجارت و فروشندگی یکی از آن کلیشههای رایج است که همراه نام یهودیان به خاطر میآید. شاید به نظر عجیب بیاید که چنین عنوانی بر پیشانی کتابی بنشیند که مرتباً بر معنای یهودی بودن و -در نگاهی وسیعتر- بیگانه بودن اشاره میکند اما این هم معمایی است که پس از خواندن کتاب حل میشود: روح کافکا، یک نویسنده یهودی دیگر، در اغلب صفحات کتاب احضار میشود و بنابراین برای خوانندهٔ آشنا با کافکا قابل فهم است که عنوان این کتاب نیز از همان آیرونی رایج در داستانهای کافکا تاثیر بگیرد.
علاوه بر ۶ گفتوگویی که در این کتاب میخوانیم، چهار بخش دیگر آن نیز به تجربه یهودی بودن بازمیگردد؛ مکاتبه مری مکارتی با راث پیرامون یکی از کتابهای راث و نوع بازنمایی آن از یهودیان است. در بخشهای بعدی نیز، راث از دو نویسنده یهودی، برنارد مالامود و سال بلو، و یک نقاش یهودی، فیلیپ گاستن، مینویسد.
چرا باید از ادبیات و آفرینش را بخوانیم؟
کتاب از ادبیات و آفرینش میتواند عیاری باشد برای سنجیدن مصاحبههای ادبی. فقط پس از خواندن چنین نمونههایی است که میفهمیم بضاعت دیگر مصاحبهکنندگان چقدر است. این کتاب میتواند در پرورش ذائقه خوانندگان موثر باشد و همزمان آنها را با ابعاد کار نویسندگان آشنا کند. هر چند بسیاری از کتابهای مورد بحث در این گفتوگوها به فارسی ترجمه شده است اما مترجم هیچ اشارهای به آنها نکرده است و به نظر میرسد خود نیز با این ترجمهها آشنا نیست. مثلاً کتاب «ژاک قضا و قدری» سالها پیش با ترجمه مینو مشیری به دست خوانندگان فارسیزبان رسیده اما مترجم کتاب ترجیح داده است تا آن را با عنوان «ژاک قدری مسلک» بشناساند. برخلاف رویهٔ رایج، هیچ اشارهای به ترجمههای فارسی از کتابهای مورد بحث نمیشود و خواننده باید خودش دست بهکار شود اما حتی عنوان انگلیسی کتابها یا نویسندگان نیز در پانویس نیامده و این کار جستوجو را سختتر کرده است.
خواندن کتاب از ادبیات تا آفرینش برای آنانی که دغدغهٔ نقد ادبی دارند و ادبیات را به شکلی جدیتر دنبال میکنند، لذتی مضاعف دارد. پرسش از رابطه اثر ادبی با زمینهٔ اجتماعی و سیاسی که در آن متولد میشود سوالی تکراری است و جوابهایش هم میتواند به همان اندازه ملالآور و تکراری باشد اما هنر راث این است که با دوری از کلیشهها، سوال اساسی را میپرسد و به جوابهایی خواندنی میرسد. مثلاً اپلفلت میگوید:
«من هرگز قضایا را آنگونه که رخ دادند، ننوشتهام. تمام آثارم به راستی فصلهایی از شخصیترین تجربههای مناند، اما با این حال «داستان زندگی من» نیستند. آنچه در زندگی من رخ داد دیگر رخ داده است، دیگر شکل گرفته است، و زمان آن را ورز داده و به آن شکل داده است. نوشتن از چیزها چنان که رخ دادهاند یعنی اسیر ماندن در حافظه و خاطره که صرفاً یکی از عناصر فرعی در فرایند خلق است. در نظر من، خلق یعنی نظم دادن، چیدن، و انتخاب کلمات و ضرباهنگی که با کار جور دربیاید. مصالح و مواد خام بهواقع برگرفته از زندگی خود آدماند، اما در نهایت عملِ آفرینش موجودی مستقل است (ص: ۲۷).
تاکید بر این نکته که ادبیات و جامعه رابطهٔ بازتابی ندارند و آنچه در جامعه رخ میدهد، عیناً در ادبیات بازتاب پیدا نمیکند، نکته جدیدی نیست اما از این گفتوگوها میآموزیم که محدودیتهای روایت را باید هنگام خواندن هر متن داستانی یا ناداستانی درنظر بگیریم و به خاطر داشته باشیم که روایتها با دستکاری پیش میروند. حتی اگر آن روایتها دربارهٔ تجربهٔ واقعی زیستن در آشوئیتس باشد، باز هم مهم است که قدرت و دامنهٔ اختیاراتِ راوی را بشناسیم. مثلاً لوی درمورد نوشتن کتاب زندگینامهاش، اگر این نیز انسان است، به راث میگوید «رویدادهای فرعی و عجیبوغریب و شادمانه را برجسته کردم.»
از ادبیات و آفرینش با ترجمهٔ فرزانه طاهری از سوی نشر مرکز منتشر شده است.