زمانی انتشار کتاب، مولود یک فناوری چشمگیر بهحساب میآمد اما حالا که هر روز ابزارِ نویی به بازار میآید، آن فناوری تاریخساز از چشم افتاده است و دیگر چندان شگفتانگیز به نظر نمیرسد. با این حال، تغییرات تکنولوژیک به بازار کتاب هم رسیده و آن را چنان دگرگون کرده است که دیگر شباهتی به آنچه گوتنبرگ کرد، ندارد. بخش عمده این تغییرات فنی بوده و مناسبات تولید کتاب را تغییر داده اما مانند همهٔ تغییرات اقتصادیْ تبعات اجتماعی را هم به دنبالش آورده است. این تغییرات را یا کمتر میبینیم یا طبیعی فرضشان میکنیم و آن را همان «پیشرفت و تکامل» ناگزیر به حساب میآوریم. اما واقعیت این است که طوفانِ پیشرفتی که در فضای کتاب پیچیده، ممکن است خیلی چیزها را از ریشه جدا کند.
آغاز طوفان: پناه بگیرید!
۱.صنعت نشر را کتابخوانها زنده نگهداشتهاند!
کیفیت چاپهای امروز و طراحی جلدها قابل مقایسه با چند دههٔ پیش نیست. کتابها هیچوقت به اندازهٔ امروز خوشدست و خوشخوان و آراسته و رنگارنگ نبودند. دیگر فقط محتوای کتاب یا استدلالهای نویسنده مهم نیست، رنگ و طرح جلد و قطع و جنس کتاب و کاغذش هم مهم شده است و حالا آمادهسازیِ کتابْ خودش چند صنعت و حرفه دیگر را سرپا نگه داشته است.
شاید به نظر بیاید ما نظارهگر روندی عادی و بیخطر هستیم اما این امکانات جدید باعث تقویت بعد کالایی کتاب شده و دل کلکسیونرها را حسابی برده است. اما کلکسیونر کتاب کیست؟ کلکسیونر کتاب سنخ اجتماعی نسبتاً جدیدی است که از خرید کتاب سرمایهٔ فرهنگی و اجتماعی بهدست میآورد. او خودش را به عنوان فرهیختهای دردآشنا جا میزند و با این شیادیْ فرصتهای سودآوری جدیدی را هم خلق میکند. کتاب خریدن و کتاب تلنبار کردن برای کلکسیونر کتاب نوعی هزینه فرهنگی نیست، برعکس شکلی از سرمایهگذاری فرهنگی است که خیلی سریع به شکلهای دیگری از سرمایه بدل میشود.
کسی چندان علاقهای ندارد که دربارهٔ کلکسیونرهای کتاب -که اولین بار آدورنو آنها را یافت- حرفی بزند. از نظر خیلیها آنها شبیه میکروبهای مفیدی هستند که شیر را به ماست و دوغ و پنیر تبدیل میکنند و اگر آنها نباشند باید با صنعت نشر خداحافظی کرد. بنابراین در یک سکوت جمعی و فراگیر کسی حرفی از آنها به میان نمیآورد. این لاپوشانی گاهی آنقدر موفقیتآمیز بوده است که همراهانش به سرنوشت همان کسی دچار میشوند که شایعهٔ پخش نذری را میدهد و بعد خودش هم آن صف طولانی را باور میکند و در صف میایستد! با حضور کلکسیونرهای کتاب، نمیتوان میان میزان فروش کتابها و سرانه کتابخوانی نسبتی برقرار کرد و دیگر استقبال از طرحهای بهاره و تابستانه و پاییزه نشانگر چیز خاصی نیست.
کلکسیونرهای کتاب همه جا حضوری تمام قد دارند و روحیات آنها نیز به هزار لطایفالحیل تبلیغ و تشویق میشود. حالا در مگامالها کتابخانههای مجللی افتتاح میشود که تنها کارکرد آن گرفتن عکس یادگاری است. کتابخانهها نهاد عمومی هستند و قرار بود محلی برای تفکر و تامل باشند اما حالا یک گوشهٔ آن دم و دستگاه قهوهساز علم شده و رنگ مبلمانهایش با کتابها هماهنگ شده است تا عقدههایی را فروبنشانند. ناشران هم کاشفان این میل هستند و سعی میکنند بعضی کتابهایشان را بهصورت مجموعهای منتشر کنند تا خریدارانی که به زیبایی کتابخانهشان مینازند و عکسش را در اینستاگرام منتشر میکنند، نظری به مجموعهٔ آنها هم بیاندازند. حالا خیلیها که کلکسیونر هم نیستند، کتابهایی را میخرند تا مجموعهشان ناقص نباشد!
۲.ناشران صداهای تازه را به گوش میرسانند!
چند دههٔ پیش انتشار کتابها در تیراژ پایین میتوانست دودمان ناشر را بر باد دهد اما حالا اوضاع تغییر کرده است و چاپ کتاب در ۳۰۰ یا ۵۰۰ نسخه ضرری به ناشر نمیزند. برعکس، حالا ناشران ترجیح میدهند که کتابها را در تیراژهای پایین منتشر کنند و در صورت استقبالْ کتاب را تجدید چاپ کنند. کاری که از فرط عمومیت دیگر چندان توجهی را جلب نمیکند و تعداد دفعات چاپ کتاب جنبهٔ تبلیغی هم پیدا کرده است. تا جایی که حتی اگر ناشر فروش دستکم ۱۰ هزار نسخه از کتابی را برآورد کند، باز هم آن را در ۱۰ هزار نسخه منتشر نمیکند و ترجیح میدهد کتاب را در ۱۰ نوبت هزارتایی چاپ کند. اینطوری ناشر هم تغییرات قیمتی اعمال میکند و هم خبر خوش تجدید چاپ را میدهد و اعتبار میخرد.
انتشار کتابها در تیراژ پایین امکانی بود که تکنولوژی فراهم کرد و میتوانست فرصتی برای معرفی قلمهای نو و تازه باشد اما عملاً جاده صافکن شکل جدیدی از تبلیغات شد و باز هم میدان از حریفان خالی ماند. غیبت صداهای تازه در حوزهٔ کتاب را میتوان از نام نویسندگان و مترجمان هم فهمید. اغلب ناشران دست به عصاتر از آن هستند که سراغ نویسنده یا مترجمی کاملاً ناشناخته بروند. بنابراین چارهای نیست جز آنکه کتابهای پرفروش پیشین مجدداً ترجمه و عرضه شود یا دستکم کتابی جدید از نویسندهای نامآشنا به چاپ برسد. براساس این منطق است که کتابی مانند «در جستوجوی معنا» -که فروش آن تقریباً تضمین شده است- از سوی ۴۱ ناشر منتشر میشود و بازیگران تلویزیون و سینما یکباره مترجم و داستاننویس و قصهگو میشوند!
راه نسبتاً جدید دیگری که بعضی از ناشران میروند، پیشفروش کتابِ هنوز چاپ نشده است! در این روش نویسنده باید از پشت میزش بلند شود و در مقام یک تبلیغاتچی همهفنحریف ظاهر شود و برای کتابش مشتری پیدا کند. حالا از تولید انبوه کتاب گذشتهایم و به تولید سفارشی رسیدهایم. در این روش، خیال ناشر راحت است که کتاب روی دستش باد نمیکند و از طرف دیگری میتواند کتاب را برای مصرف نمایشی بزک دوزک کند و از خواننده کتاب بخواهد که رنگ جلد مورد علاقهاش را انتخاب کند!
ناشران به عنوان صاحبان سرمایه پیرو همان منطق دنیای سلبریتیها هستند و خود را پابند شعارهایی مانند رسالت اجتماعی نمیکنند. آنها بیش از هر چیز به سرمایهٔ خود وفادار هستند و بنابراین به گوش رساندن صداهای تازه از نظر آنها مشمول همان توصیف سعدی است: «بار سنگین مینهی بر لاغری»! برای تحلیل وضعیت فعلی بازار کتاب ایران لازم است تا خود را از زیر خروارها تبلیغی که ناشر را به مثابه خادم فرهنگ معرفی میکند، رها کنیم. ناشران حتماً کمکهای فرهنگی چشمگیر کردهاند اما این فرع اقتصاد نشر است و نه اصل آن! ناشران تنها آن صداهایی را به گوش میرسانند که همین الان هم خریدار دارد. ناشر کتاب نیز مانند صاحب هر بنگاه اقتصادی دیگری سعی میکند تا بازار را بسنجد و براساس آن پیش برود و این چیزی است که هیچ ناشر منصفی منکرش نمیشود.
۳.انتشار کتاب با هزینهٔ شخصی یعنی آزادی!
ناشران چندان مایل نیستند تا نامی کاملاً گمنام را در مقام مولف معرفی کنند، بنابراین دو راه بیشتر باقی نمیماند: اول آنکه مولفِ تازهکار آنقدر در رسانههای دیگر گرد و خاک راه بیاندازد تا اندکی شناخته بشود و کسی بخواهد کتابش را چاپ کند یا آنکه با هزینهٔ خودش کتاب را منتشر کند. اگر کسی از آن دستهٔ اول باشد احتمالاً مشکلش خیلی زود حل میشود اما بعضی از آنها هیچ حرف جدیدی ندارند و حتی اگر ناشری بخواهد ریسک کند باز هم احتمالاً نوشتههایشان با استانداردها فاصله قابل توجهی دارد. در واقع آنها روی دیگر سکهٔ ظهور کلکسینورهای کتاب هستند. یعنی یک طرف این سکه افرادی هستند که از خریدن کتاب اعتبار کسب میکنند و روی دیگر از انتشار کتاب و کتابسازی. چاپ کتاب به هر قیمتی و کیفور شدن از نام خود بر روی جلد آن و شیادی با عنوان نویسنده و شاعر یکی از رفتارهای متداول این سالهای اخیر شده است. برای چنین جماعتی انتشار کتاب با هزینهٔ شخصی به معنای رهایی از همهٔ استاندارها و حداقلهای نوشتن است. انتشار کتاب با هزینهٔ شخصی میانبری است تا برخی تفاخر را بیخون دل در آغوش بکشند اما همیشه هم اینطور نیست. یعنی عدهای هستند که حرفهای مهمی برای گفتن دارند اما بخت با آنها یار نیست. بعضی از آنها نویسندهها یا پژوهشگران خجولی هستند که انتظار دارند کسی بیاید و آنها را «کشف» کند. معلوم است که در چنین بازاری آنها چندان شانسی هم ندارند، به همین دلیل بعضی راه نسبتاً جدیدی را به آنها معرفی کنند. راهی که خودش خالق افسانهای دیگر است: سرمایهگذاری جمعی بر کتاب!
۴.سرمایهگذاری جمعی بر کتاب خلاقیت را زنده میکند!
سرمایهگذاری جمعی برای به ثمر رساندن آثار هنری یکی از آن طرحهای وارداتی است. براساس این طرح، فرد ایدهاش را به اشترک میگذارد و تلاش میکند تا سرمایهگذارانی را بیابد که او را در پیادهسازی آن یاری کنند. حالا پلتفرمی به نام «حامیجو» در فضای ایرانی شروع بهکار کرده است که دقیقاً همین راه را میرود. اما خیلی پیشتر از آنکه حامیجو اعلام وجود کند، ورژن آمریکایی آن بحثبرانگیز شده بود. سایت «کیکاستارتر» سال ۲۰۰۹ شروع بهکار کرد و تاکنون بیش از ۱۹۳ هزار پروژه را بهسرانجام رسانده است. پروژههای کیکاستارتر گسترهٔ وسیعی را دربرمیگیرد و میتوان از طراحی لباس تا ساخت مستند و چاپ کتاب را در آنها پیدا کرد. پهنهٔ فعالیت سایت حامیجو هم تقریباً به همین بزرگی است اما ما از بین آنها تنها به بررسی سرنوشت کتابها بسنده میکنیم. ایدهٔ شکلدهنده به این سایتها شاید برای طبقه متوسط ایرانی که نگران «فقدان روحیهٔ جمعی» است، خیلی هیجانانگیز باشد اما آیا واقعاً چیزی هست که این خوشحالی را توجیه کند؟
کمپین حمایتی برای چاپ کتاب نشانهٔ چیست؟
وقتی سرمایهداری مشغول قصهگویی دربارهٔ قهرمانهایش میشود، دوست دارد بگوید آنها ایدهپرداز و خلاق بودند و این یگانه چیزی است که سرمایهداران را از دیگران متمایز کرده است. مثالهای نخنما شدهٔ آن هم استیو جابز و بیل گیتس هستند که با با جیب خالی اما مغز پر، دنیا و البته حساب بانکیشان را تکان دادند. در چنین دنیایی هیچ چیز صادقانهتر و بیادعاتر از ایدهٔ سرمایهگذاری جمعی به ما یادآوری نمیکند که «بیمایه فطیر است». در چرخهٔ اکوسیستمِ بازار ایده همان پلانکتونی است که زودتر از همه خورده میشود و در نهایت تنها ماهیهای غولپیکر باقی میمانند. کسی اهمیت نقش پلانکتونها را انکار نمیکند اما آنها قرار نیست به ماهی بزرگ دریا تبدیل شوند، آنها از اول برای خورده شدن آمدهاند. به عبارت دیگر، ایدهها به خودی خود اهمیتی ندارند و چیزی را تغییر نمیدهند. آنها فقط وقتی پشت سرمایه پناه بگیرند، مهم میشوند. قهرمانان ایدهپرداز قصهها به عاقبت خوشی که سرمایهداری میگوید، نمیرسند اما آنها که به سرمایه میرسند از این قصهپردازیهای جذاب دریغ نمیکنند.
حامیجو نیز مانند ورژن آمریکاییش شعار حمایت از خلاقیت سر میدهد اما در واقع چیزی نیست جز واسطهای میان ایدهپرداز و سرمایهدار. برای این واسطهگری اصولی پیشبینی شده است که خلاقیت ایدهپردازان دنیای ما را به کلی دگرگون نکند! صاحبان این پلتفرم یکبار پایندی خود به قوانین جهوری اسلامی را به رسایی ذکر کردهاند ولی در بندی جداگانه و بدون توضیحی مشخص تاکید کردهاند که ایدهها نباید باعث «تشویش و تحریک اذهان عمومی» شود. واقعاً کدام «طرح خلاقانه» تاکنون بدون «تشویش و تحریک اذهان عمومی» پیش رفته است؟ خلاقانهترین ایدهها بعد از گذشت قرنها هنوز ذهنها را آشفته میکند و مگر ممکن است نو بدون نابودی کهنه زاده شود؟ برای روشنتر شدن موضوع کافی است بدانیم که اگر انقلابیون فرانسه و مارکس و ناباکوف و مارکیدوساد عمرشان به دنیا بود، هیچکدام نمیتوانستند با این راهکار ایدهشان را منتشر کنند.
حامیجو از ایده تا طراحی سایتش را مدیون پروژهٔ کیکاستارتر است اما هیچ ضمانتی برای رعایت حق کپیرایتِ ایدهٔ ذکر شده در این سایت نمیدهد. هر چند ایدهپردازان ملزم هستند که قوانین کپیرایت را رعایت کنند و با نقض آنْ سرمایهگذارانشان را متضرر نکنند اما ضمانتی برای حفظ حقوق آنها وجود ندارد. ایدهپردازان کارگران فکری جدیدی هستند که باید ریسک حوادث حین کار را با تباه شدن ایدههایشان بپردازند.