به مناسبت از سرگیری روابط کشورهای منطقه با دولت سوریه پس از ۱۲ سال خباثت از سوی آنها به رهبری شیطان بزرگ (آمریکا)!
اتفاقات سریع و غافلگیر کننده رخ داده بود. خلاصه بگویم: جلسه محرمانه ای با حضور آیت الله خامنه ای (ره)، سید حسن نصرالله، سرباز قاسم سلیمانی و محمود احمدی نژاد برگزار شد. شهید سلیمانی نقشه ای را نشان داد که حکایت از سقوط بالای ۹۰ درصد خاک سوریه توسط گروه های تکفیری (آمریکا و رژیم موقت اسرائیل) داشت! اگر بدبینانه و کمی هم واقع بینانه به موضوع نگاه کنیم، هدف از اعلام این امر، نه یافتن چارهای برای مقابله با آن، بلکه فقط شرح موضوع و دریافت استراتژی جدید بر مبنای پذیرش آن در آینده بود!
به همین سادگی و با وجود سازمان ملل و همه قدرت های جهان، یک تمدن داشت از بین می رفت و شعبه دوم اسرائیل یعنی دولت اسلامی عراق و شام تاسیس شده بود و این یعنی اینکه ایران و متحدانش که حالا سوریه هم از جمع آنها خارج و به تاریخ پیوسته است، باید تا سال ها درگیر این موضوع شده و آرمان آزادی قدس نیز حتی باید از داستان های تخیلی حذف شود!
پس از ساعت ها تبادل نظر، حاضرین در جلسه فقط یک جمله از رهبر معظم انقلاب شنیدند و آن جمله این بود که: «سوریه باید آزاد شود.» با وجود برخی اختلاف نظرهای فنی، تقسیم مسئولیت انجام و استارت پیاده شدن یکی از بزرگ ترین اراده های الهی در کره زمین زده شد.
باورش حتی برای فرماندهی مانند حاج قاسم نیز شاید دشوار بود اما او اولین بار نبود که با این پیام ها دست و پنجه نرم می کرد، درست مانند همان زمانی که امام خمینی (ره) در روز دهم عملیات تاریخی خیبر در سرزمین طلائیه و ایامی که یک میلیون گلوله خمپاره در ظرف بیست روز بر سر بچه ها ریخته شد (یعنی هر روز ۵۰ هزار گلوله و هر یک و نیم ثانیه یک گلوله) گفت: «حفظ جزایر مجنون حفظ اسلام است» و حاجی در جزیره مجنون شاهد شهادت حاج همت و نهایتا آن پیروزی تاریخی بود.
اینجا بود که نیروی قدس مهمترین مأموریتش را آغاز و یکی از «پیرمردهایش» به نام حسین همدانی را وارد دمشق کرد. او در ابتدای ورود به همراه جوانی سوری به پمپ بنزینی می رود و می بیند که چندین سربریده بر روی دستگاه های نازل بنزین قرار دارد تا درس عبرتی باشد برای موافقین دولت سوریه! اما حسین برای چیز دیگری آمده بود، «سوریه باید آزاد شود!»
مدتی بعد همسر حسین به همراه دو دختر او و یکی از دامادهایش که او نیز از فرماندهان مقاومت بود به دمشق می آیند. حسین به همسر خود یک کلت کمری و یک نارنجک می دهد تا از حیثیت و ناموس خودشان در موارد لزوم دفاع کنند. دو روز بعد وقتی که حسین در خیابان های دمشق درگیر تشکیل بسیج مردمی سوریه بود، داعشی ها خیابان محل استقرار آنها را به تصرف خود در می آورند و وارد طبقه همکف ساختمانی می شوند که همسر و دختران حسین در طبقه دوم آن قرار دارند.
همسر حسین نارنجک را بر زیر چادر خود می گیرد و برای اینکه آنان شک نکنند به همراه دختران خود و دیگر اهالی ساختمان به حیاط مجتمع میرود و زخمیهای آنها که تکبیر گویان و مسلح وارد حیاط منزل می شدند را نظاره می کنند (ادامه ماجرا در کتاب «خداحافظ سالار» خواندنی تر است.)
حسین با بشار اسد جلسه ای داشت، بشار میگوید که کار سقوط دولت قطعی است و مسلحین تا پانصد متری کاخ من آمده اند و...! حسین از بشار می خواهد که با فرمانده ارتش سوریه ملاقات کند، ارتشی که همه نیروهایش مخالف دولت سوریه شده و ارتش مستقلی به نام جیش الحر (ارتش آزاد) را تشکیل داده اند!
بشار ترتیب تشکیل این جلسه مضحک را می دهد اما کدام فرمانده ارتش؟ حسین با ورود به پادگان زبدانی دمشق، شخصی را مشاهده میکند که در حالی که یک شلوارک و زیر پیراهن سفید بر تن داشت، بر روی یک بشکه فلزی نشسته و قلیان میوه ای می کشد! به او می گویند که این آقا از تهران آمده تا سوریه را نجات دهد و به دستور رئیس جمهور باید با ایشان همکاری کنید.
فرمانده عیاش ارتش سوریه که منتظر سقوط کشور و رفتن به خانه اش بود، حتی از جایش بلند نشد و آرام خطاب به دوستانش حرف زشتی نثار حسین می کند و رفقایش قهقه می زنند اما تکلیف او تغییر نکرده است! بله، «سوریه باید آزاد شود!»
کل جهان علیه حسین و یارانش بود اما با تدبیر او، قاسم، علی شبیب محمود، سمیر قنطار و همه مدافعین حریم اسلام از سراسر جهان (بسیج مستضعفین امام خمینی)، نه تنها «سوریه آزاد شد»، بلکه شهرهای موشکی ایران در البوکمال نیز ساخته شد، مسیر زمینی ایران به سوریه (گذرگاه القائم به البوکمال) بازگشایی شد، امروز شعار «راه قدس از کربلا می گذرد» امام خمینی (ره) عملی شده و میان ایران و رژیم موقت فقط سه میلی متر و به اندازه عرض یک سیم خاردار فاصله باقی مانده است!
العاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ، آقایی ابدیِ جبهه مقاومت آغاز شده است...
علی جهانبخش