درباره ریشه هنر اسلامی دو دیدگاه نظری کلی وجود دارد. یکی نظریه ای است که آن را به عرفان مرتبط می داند و این هنر را متمایز از دیگرهنرهای مذهبی قرار می دهد و معتقد است برای درک آن باید راهی مجزا نسبت به دیگر هنرهای مذهبی پی گرفت از سویی دیگر عقیده ای وجود دارد مبنی بر اینکه در هنرهایی که در زیرمجموعه هنرهای اسلامی جای میگیرد اصولا چیزی خالص و ناب از اسلامی گری وجود ندارد. پشتوانه ای که برای این ادعا در نظر گرفته می شود متصل بودن دین اسلام به دو پارامتر زمان و مکان است. به این مفهوم که اسلام به هر سرزمینی که پای گذاشت فارغ از تعصبات فرهنگی، آن چیزی را که نظرش را جلب می کرد در انحصار می گرفت. علت آن را شاید بتوان در سرزمینی جست که اسلام از آن جا برخاسته است.
اعراب مردمانی بسیار متعصب به اصل و نسب خود بودند پس این برخورد آن ها نسبت به اخذ فرهنگ های بیگانه جای تردید باقی می گذارد اما چطور می شود نسبت به چیزی تعصب داشت که علاوه بر برآوردن اهداف، هیچ انس و آشنایی با آن در گذشته نداشته است. آنان به یکباره با موجی از تنوع و هنرهای غنی مواجه می شوند که از طرفی نمی توانند با آن مقابله کنند زیرا سخت به آن در جهت اهداف خود نیازمندند چرا که هر دینی حتی در ابتدایی ترین شکل خود دارای آیین هایی است و یکی از ملزومات اجرای آیین ها و همچنین جذابیت و جلوه بخشیدن به ادیان، هنر است و از سویی دیگر از آن جا که نمی خواهند بی چند و چون آن ها را بپذیرند و برای ارضای تعصبات و اثبات حاکمیت خود شروع به ایجاد ممانعت هایی در آن به بهانه انکار مذهب می کنند.
هرگونه تصویرگری از انسان و حیوان به دلیل دخالت و رقابت با آفریدگار منع می شود هرچند هیچ گونه اشاره مستقیم یا حتی کنایه آمیز در قرآن مبنی بر منع کردن آن وجود ندارد و تنها در آیه 52 سوره انبیا است که انسان را از بت پرستی و نه شمایل نگاری بر حذر می دارد. این تداوم تا بدان جا پیش می رود که افرادی چون اولگ گرابار تنها وجه مشخصه هنر اسلامی را گریز از بازنمایی موجودات زنده می داند. هر چند نباید این نظریه را به تمامی مورد پذیرش قرار داد زیرا این سخت گیری ها تنها در دوره های اولیه اسلامی و در زمان امویان به شدت رعایت می شده است و از زمان عباسیان به بعد شاهد تصویرگری انسان و حیوان در معماری مانند الحیر شرقی و غربی، قصیر عمره و المفجر هستیم. البته خود گرابار هم استثناعاتی برای این نظریه قائل می شود از جمله "قصر المشتی" که هر چند نقوش حیوانات به صورت پراکنده در آن دیده میشود اما در دیوارهای منتهی به سمت قبله به هیچ وجه نقش حیوانی به چشم نمی خورد پس باز هم نمی توان به طور قطعی بر عدم تصویرگری انسان و حیوان حکمی صادر کرد. شاید تنها پشتوانه اعراب را در نفی تصویرگری بتوان در تفسیر آنان در آیاتی دانست که خداوند با موسی سخن می گوید و هنگامی که موسی از او می خواهد صورت خود را بر او بنمایاند پاسخی که میشنود چنین است: (لن ترانی) هرگز مرا نخواهی دید، و امر به موسی است تا روی خود برگرداند و به سمت کوه معطوف شود (ولکن انظر الی جبل) تا حق مستقیما بر کوه تجلی کند (فلما تجلی ربه الجبل) یا به عبارت دیگر صورتی از خود ننمایاند و تمثل نگیرد و متجسد نشود.
اما آیا اسلام اولین دین نسبت به برخورد با تصویرگری بوده است؟
با اندکی جست و جو در ادیان پیشین متوجه می شویم که در میان ادیان ابراهیمی، یهودیان نسبت به سایرین موضع بسیار سخت تری به تصویرگری داشته اند. از سوی دیگر در مسیحیت نیز "ترتولیانوس" در قرون اولیه شمایل نگاری قدیسان مسیحی را بت پرستی می دانست و معتقد بود بت پرستی تنها عبارت از ستایش نقش خدایان مشرکان نیست بلکه در تمام صورت های هنری که مقصودشان تجسم اشیای خاکی است وجود دارد. اما در مسیحیت نیز مانند اسلام فقط در قرون اولیه بود که عدم شمایل نگاری رعایت شد و با فاصله گرفتن از اصول اولیه و تاثیر پذیری از عوامل رومی و یونانی این قواعد شکسته شد.
شمایل شکنی در رم شرقی(بیزانس) دوباره شکل گرفت. دو عامل در ظهور نهضت شمایل نگاری در عصر لئون سوم امپراطور بیزانس نقش داشته است. اول همسایگی با جهان اسلام و جریان ضد بت پرستی این دین که هرگونه پیکره تراشی، شمایل نگاری و تصویرپردازی مردان مقدس را نفی می کرد و دوم جریان ضد شمایل نگاری دین یهود که در سفر تثنیه تورات مورد تاکید قرار گرفته است.
نکته جالب اینجاست که در میان سه دین بزرگ یهود، مسیحیت و اسلام، تنها در دین اسلام است که به هیچگونه نفی شمایل نگاری در کتاب مقدس آن اشاره نشده است اما نسبت به دو دین دیگر عدم تصویر گری در آن تداوم بیشتری یافته تا جایی که گاهی همچنان که اشاره شد نقض شمایل نگاری جزئی از خصوصیات هنری آن محسوب می شود.
اگر تنها به بررسی ادیان ابراهیمی نپردازیم با دین عظیم دیگری مواجه خواهیم شد.
دین بزرگ دیگری که آن نیز خاستگاه شرقی دارد، بودائیسم بود. اما برخورد این دین نسبت به تصویرگری چگونه بوده است. بودا خود به صراحت شمایل نگاری از خویش را رد کرده بود. بنا به روایت "کالینگا بودهی جاتاکا" بودا برپا داشتن اثر یا بنای یادبودی "چتیا" را که پیروان بتوانند در ایام غیبتش آن را به پرستش و نیایش گیرند و بدان نذورات پیشکش کنند منع فرمود.
اما در این دین هم مانند سایرین، آموزه های اولیه به مرور به فراموشی گرایید تا جاییکه امروز شاهد بناهای یادبود و مجسمه هایی از بودا در حالت های مختلف هستیم.
بین حیات پیامبرانی چون مسیح و بودا با شمایل نگاری و پیکر تراشی آنان فاصله ای حدودا سیصد ساله وجود دارد که نشان از آن دارد که علاوه بر دورشدن از آموزه های پایه ای دین، شمایل نگاری ها و پیکرتراشی ها نیز نمی توانسته مستقیما از نوع زندگی و حیات انان سرچشمه گیرد. این گونه تحریف آموزه های ادیان حاکی از گرایش انسان به تصویرگری و عینیت بخشیدن است. اما چرا در اسلام سیری خلاف را پیمود؟ آیا گرایش مسلمانان به تصویر کردن کمتر ازدیگر ادیان بوده است؟
در این مورد نباید از سخت گیری های حکام چشم پوشی کرد اما برای درکی عمیق ترشاید باید از مفهوم دین فاصله گرفت و از چشم اندازی وسیع تر به این موضوع نگریست.
همان گونه که در ابتدا به آن اشاره شد اعتقاد سنت گرایان در باره ریشه خلق اثر در اسلام، معتقد به پیوند ان با عرفان بوده اند. برای قضاوت بر سر درستی یا نادرستی این فرضیه باید کمی عقب تر برویم.
اگر از هنر صرفا اسلامی چشم پوشی کنیم و مفهوم هنر را در دو دسته شرق و غرب به بررسی بگذاریم متوجه می شویم که این دو، دیدگاهی کاملا متفاوت از هم نسبت به هنر داشته اند.
در جهان بینی و اندیشه شرقیان، هنر همچون شئی یا موضوعی عینی مدنظر قرار نمی گیرد. هنر بنا به مناسکی که در مسیر ظهور آن انجام و نیز آثار و نتایجی که از آن حاصل می گردد، عملی عبادی محسوب می شود. حضور سه رکن اصلی عبادت، ذکر و مراقبه پیش از خلق اثر آن را به یک حقیقت قدسی بدل می کند. هنرمندان در این عرصه با گذراندن مراحلی که شباهت کاملی با مراسم رهبانان در دیرها و معابد دارد، آمادگی دریافت صورالهی یا دواتا را می یابند. بنابراین در بررسی آن اعتقاد بر آن است که همانطور که شهود نخستین از اتحاد هنرمند با مضمون مورد نظرش نشات می گیرد، تجربه زیبایی شناسانه و بازآفرینی اثر نیز از اتحاد نظاره گر با آنچه ارائه شده برمی خیزد بنابراین در نقد اثر مسیر آفرینش و ابداع تکرار می شود.
باید توجه داشت که این عقیده به هنر ادیان محدود نمی شود بلکه منظور تمامی هنرهای خلق شده در شرق است. برای نمونه در هند با نظریه سادرشیا در باب هنر مواجه هستیم. سادرشیا حکمت هنر سنتی هند است.
اصطلاح سادرشیا که ان را لازمه ذاتی هنر می دانند در بطن خود حامل مفهومی چون، تناظر عناصر صوری یا معنا و بازنمودی در هنر است. بنابراین در این معنا اصطلاحی کاملا زیبا شناختی محسوب می شود. این معنا را از تجزیه لغوی sadrsya نیز می توان یافت. Drsyaدرشیا، به معنی "دیدن" و sa سا، به معنی "با".
سادرشیا یعنی دیدن آن صورتهایی که در اعتزال و کنار کشیدن حواس از محسوسات با صورتهای زمینی به شهود آمده اند. "رسه" نظریه زیبایی شناسی هندی در کنار سادرشیا، یعنی نظریه فلسفه هنری حکمت و فلسفه هندو است. رسه در اصل پیوندی عمیق با اصطلاح "بهاوا جکت" دارد که شامل موضوعاتی چون شعر، درام، مجسمه سازی، نقاشی و یا معماری است. زیرا تماشاگر یا ناظری که به رویت یا شهود هنرهای فوق می نشیند با عنوان "راسیکا" شناخته می شود، یعنی آنکه ذوق و لذات اثرهنری که به آن "رسه وت" یا "آکنده از ذوق " می گویند را چشیده و احساس کرده است.
در چین نیز با مفهومی مشابه مواجه می شویم. خلق اثر هنری در پی مراقبه ای است که پس از سال ها ممارست در آثار گذشتگان صورت گرفته است. مراقبه و تامل در طبیعت جایگاهی ویژه در هنر چین دارد. به همین خاطر است که اتکای هنرمند شرقی بیشتر بر تخیل خویش است تا واقع نمایی از محیط پیرامونی خود.
در ایران نیز که با فلسفه اشراق و عالم مثال مواجهیم که هنر را هر چه بیشتر از ناتورالیسم دور می کند. اما اگر بخواهیم باز به ریشه آن باز گردیم خواهیم دید که این شیوه نیز به سنت های تصویری پیش از اسلام باز می گردد که پس از اسلام با سنت های چینی که آن ها نیز به روئت تدریجی فضا که خصلت هنری شرق دور است، توجه داشتند، تلفیق می یابد و فضایی فارغ از پرسپکتیو متداول غربی را پدید می آورد.
شاید بهتر باشد برای بررسی آثار امروزه یک فرهنگ و اجتماع یا حتی یک دین، ابتدا در کهن الگوهای آن سیر کرد، چرا که همان گونه که یونگ به کهن الگوها اشاره می کند، انسان چیزی فارغ از پیشینه خود نیست و کهن الگوها نقشی عمیقی در سلایق، علایق و حتی اخلاقیات و فرهنگ یک جامعه ایجاد می کنند.
دین تصویرگری چون مسیحیت، هر چند خاستگاه شرقی دارد اما رشد آن در غربی اتفاق افتاده که تمدنی چون یونان و رم باستان را که سرشار از خدایان انسان گونه متعدد بوده است در گذشته خود دارد که با تصویر گری خدایان بسیار مانوس اند. پس هرچند عقاید دینی آن ها را از تصویرگری برحذر دارد بازهم نمی تواند مانع آن ها شود زیرا درک آن ها از وقایع کاملا ملموس اتفاق می افتد. به گونه ای که حتی خدایان آن ها نیز صورت انسانی دارند و تنها در اعمال خاص و فناناپذیری بر انسان برتری دارند.
اما در شرق با خدایانی مواجهیم که برای تجلی خود نزد آدمیان خود را نمایان نمی کنند بلکه جلوه هایی از خود را نشان می دهند همچون آواتار ها در آیین هندویی و امشاسپندان در آیین مزدائیسم که نمایندگان آن محسوب می شوند. پس با ظهور دینی همچون اسلام، جای تعجب نیست که با تصویرگری های معمول مواجه نباشیم و اگر انجام مناسکی خاص مانند عبادت و مراقبه را قبل از خلق اثر برای هنرمند شرقی طبق سنت لازم بدانیم با دو مفهوم کاملا مجزا برای هنر در شرق و غرب رو به رو می شویم. در غرب هنرمذهبی بیشتر جنبه داستان گویی و یادآوری قدرت خداوند برای ناظر بوده است در حالیکه در شرق، هنر، بیشتر معطوف به خود هنرمند بوده است تا ناظر.
این اصول به مرور هم در شرق و هم در غرب به فراموشی می گراید. با ورود اسلام به سرزمین های مسیحی، در پی القای برتری نسبت به مسیحیت برمی آید. برای مثال شکل ساده مساجد اولیه در پی رقابت با کلیساهای عظیم ، شکل اولیه خود را از دست می دهد برای مثال قبه الصخره که به نیت برتری جستن از کلیساها ساخته شدو یا مسجد جامع دمشق که در محل کلیسای یحیی بنا می شود و از کلیسای بازیلیکی الگوبرداری می کند.
در معماری و هنر مسیحیت نیز اتفاقاتی مشابه رخ داد. در هر دوره ای متناسب به شرایط اجتماعی گونه ای خاص از معماری کلیسا ظهور کرد. ابتدا با سبک بازیلیکی مواجهیم که کلیسا علاوه بر عبادتگاه به عنوان مکانی برای قضاوت و گرد آمدن مردم نیز بوده است دقیقا همان کارکردی که برای مساجد اولیه نیز درنظر گرفته شده بود پس برای رفع این نیاز به مکانی راهرو مانند برای اجتماعات نیاز بود که آن نیز از معماری های گذشته الگوبرداری شده بود، پس از آن در قرن دوازدهم با عنوان کلیسای مبارز روبه رو هستیم که دارای دیوارهای بلند و ستبر و فاقد پنجره های عظیم بود و حالتی دژ مانند به بنا داده اند. در قرن سیزدهم بنایی متفاوت ظهور می یابد که ملقب به کلیسای پیروز است. این کلیسا برعکس نمونه دوره قبل، دارای پنجره های عظیم است که بر دیوارها چیره شده اند. در قرون بعدی رفته رفته بر ظرافت بنا و هنرهای به کاربرده شده در آن افزوده می شود. پس همانطور که شکل هنر دینی به مقتضای زمان تغییر می کند، جای کمی تردید باقی می ماند اگر تصور کنیم که مراحل خلق هنر ثابت باقی مانده است. برای مثال باور اینکه در شرق هنوز هم آفرینش آثار در دنباله راه پیشینیان و در پی عبادت، مراقبه و ذکر پدید می آید و یا اینکه همچنان هنرمند مسلمان همچون پیشینیان خود برای خلق، ابتدا خود را ملزم به پیمودن مراحل سلوک می داند و از بردن نام خود در اثر اجتناب می کند، کمی دشوار می نماید. زیرا همان طور که مشاهده میشود برخلاف آثار اولیه اسلامی نام هنرمند و امضای آن در آثار خلق شده مشاهده می شود. برای نمونه در نگارگری جنید اولین کسی است که امضای خود را در اثرش ثبت میکند. پس از وی نیز هرچند با عناوین "کمترین بندگان" یا "حقیرترین" برمی خوریم اما نام یا لقب خالق اثر ثبت شده است و حتی در آثار متاخرتر القابی چون " سلطانی" و " اشرف" در امضاها دیده می شود.
پس از تمام مقدمات ذکر شده، اگر هنر دینی را بیانگر مؤکد آموزه ها، تعالیم و باورهای یک دین بدانیم پس باید برای هنر هر دین اعم از مسیحیت، بودا، اسلام و ... چارچوبی را بیان کرد که اگر از آن چارچوب و ویژگی های خاص پیروی کنند می توان آن را هنر آن دین یا عقیده خاص برشمرد. اما با توجه به دگرگونی هایی که در هنر ادیان در دوره های مختلف اتفاق می افتد که رابطه مستقیم با شرایط اجتماعی، حاکمیت و حتی اقتصادی دارد آیا می توان هنری را به طور خالص از آن مذهبی خاص دانست، چرا که با حذف عواملی که بر جامعه حاکمیت دارند ایجاد هنری صرفا برای دینی خاص نا محتمل می نماید.
اما این مساله را نیز نمی توان انکار کرد که هنر هر دینی دارای ویژگی هایی است که باعث بازشناختن آن از سایرین می شود اما این خصلت مختص هنر ادیان نیست و در هر دسته بندی از هنر اعم از سبک، فرهنگ یا دوره زمانی می تواند قابل اجرا باشد. اگر به هنر دینی فارغ از نوع دین، به عنوان یک سبک بنگریم که شاخه های مختلف را در بر می گیرد و این شاخه ها را انواع دین شامل اسلام، بودا، هندوئیزم، مسیحیت و ... در نظر بگیریم شاید بتوان به این نتیجه رسید که هنر دینی هم مانند دیگر سبک های هنری در طول دوران ها طی عوامل مختلف دچار تغییر می شود همانگونه که در اعصار پیشین اتفاق افتاده است اما با وجود تمامی تحولات همچنان می توان از آن به عنوان هنر دینی یاد کرد که در سبک های مختلف جای می گیرد و قدمتی به مراتب بسیار بیشتر از سایر سبک های هنری دارد.
برداشتی از منابع پراکنده