ویرگول
ورودثبت نام
سحر نژادچاری
سحر نژادچاری
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

ماجرای قناری لاکچری من

راستش را بخواهید نه حوصله اش را دارم و نه علاقه ای به حبس کردن حیوانات یا پرنده ها؛ فرقی ندارد! کلا با داشتن حیوان خانگی مخالفم؛ اما امان از روزی که حکمی از طرف مادربزرگوار صادر بشود! از آن جایی که مادر بزرگوار در کار پرورش قناری هستند و علاقه زیادی به جوجه کشی نیز دارند از بنده خواستند تا سرپرستی یکی از این گوگولی ها را قبول کنم. بنده هم علی رغم میل باطنیم اطاعت امر کردم. در خانه محقر بنده همه چیز اسم دارد، بنابراین این گوگولی را مخمل نام گذاری کردم.

یک روز که مشغول نوشتن بودم؛ تصمیم گرفتم از بسته بودن پنجره ها استفاده کنم و اجازه بدهم مخمل جان طعم خوش آزادی را بچشد، اما فکر نمی کردم این مخمل هم مانند من شکمو باشد! چرا؟ تا در قفس باز شد مخمل با ذوق پرید بیرون و نشست روی درب قابلمه؛ قابلمه کجاست بالای گاز! فکر کنم گرسنه اش بود ولی آخر باید غذا آماده شود یا نه؟ سریع خودم را به مخمل جان رساندم و ایشان را با احتیاط فراوان در قفس گذاشتم؛ اما از فردا قصه ای نو شروع شد!

صبح روز بعد دیدم مخمل روی یک پا ایستاده! با خودم گفتم شاید می خواهد با لک لک ها همزاد پنداری کند! بعد یادم آمد که مخمل اصلا به عمرش لک لک ندیده! ناگهان یاد ماجرای دیروز و درب قابلمه افتادم. شال و کلاه کردم تا در اولین فرصت مخمل را به یک کلینیک مخصوص حیوانات برسانم. به سه چهار تا کلینیک سر زدم تا یک دکتر افتخار بدهد و جوجه من را ببیند؛ آن هم چی کلینیک هایی! همه با قفس های لاکچری و زیبا با حیوانات خدا تومن قیمت، بنده با یک قفس ساده و قناری که کلا پنجاه تومن ارزش داشت. کسی راضی نمیشد قناری من را نگاه کند و من کلی غصه خوردم که چرا باید بین حیوانات این همه تفاوت باشد!

در همین زمان تصمیم گرفتم زنگی به مادر گرام بزنم و از ایشان مشورت بخواهم؛ مادر جان در کمال خونسردی: بندازش جلو گربه و من در همان لحظه خدا را هزاران بار شکر کردم که بزرگ شدم. من از بچگی هایم چیزی نمی گویم! بالاخره بعد دوساعت پرس و جو یک دامپزشک پیدا کردم که رضایت دادند مخمل ما را ببینند. تشخیص دکتر سوختگی پای مخمل بود؛ بنابراین یک پماد سوختگی و یک قطره تقویتی تجویز کردند. دکتر نگاهی به ارزن ها در قفس مخمل کرد و گفت: این غذا مناسب نیست، پرنده دل درد میشه، باید غذای مخصوص پرنده ها رو بهش بدی. چه قفس کوچیکی؟ اذیت میشه ها! دیگر من چیزی نگفتم که دکتر جان؛ مادر گرام در همین قفس یک خانواده پنج نفری را نگه می دارند که خوش و خرم کنار هم زندگی می کنند و کلی زاد و ولد دارند.مهم تر از همه این که یک عمر دارند ارزن میخورند. خلاصه که جمع مخارج مخمل جان سه برابر قیمت خودش شد و لاکچری ترین زندگی که میتوانست داشته باشد را با بنده تجربه کرد.


پ. ن:

خوشحالم ندادم گربه بخورش؛ خوشحالم مخمل پاش خوب شده ولی واقعا هشتگ نه به نگه داشتن حیوان خانگی

لاکچریقناریآوازدامپزشکآزادی
مربع عشقی من؛ سفر، نوشتن، موسیقی، رانندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید