ساحل
ساحل
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

وقتی در پارکینگ رو باز کرد 1

وقتی تازه به این خانه آمده بود فهمید که باید بین سه در ورودی خانه دری را انتخاب کند که او را زودتر به آسانسور برساند. حوصله راه‌رفتن اضافی را نداشت. هر چه نزدیک‌تر بهتر. اما انتخاب کدام در؟ ساختمان شامل دو برج 12 طبقه بود. دو در ورودی برای پارکینگ‌ها بود که هر کدام در کوچکی هم برای ورود ساکنان داشت. بین این دو در، ورودی اصلی برج ها قرار داشت که شامل لابی و راهرویی بود که به آسانسورها می‌رسید.

ماشین نداشت. گواهینامه داشت ولی از رانندگی متنفر بود. شانس آورده بود. در کوچه‌ای که شیب رو به بالا داشت، خانه در ابتدای کوچه بود. ولی باز هم برای فرد تنبلی مثل او رسیدن به ورودی اصلی سخت بود و حوصله‌سربر. مدتی بعد تگ‌های درب‌بازکن بین اهالی ساختمان توزیع شد برای ورود از درهای کوچک پارکینگ. همان اول یکی از تگ‌های خانواده را کش رفت. همه ماشین داشتند و او اشکالی در داشتن یکی از آن‌ها نمی‌دید.

دقیقا داستان‌های او از همین جا شروع شد. از این درهای کوچک ورود به خانه. هر روز داستانی در دل خود داشت. چهره‌هایی جدید.

داستان اول

وقتی ساعت 9 شب خسته به در پارکینگ رسید، هنوز در را باز نکرده بود که پسربچه‌ای نه ده ساله با دوکیسه کوچک مشکی در دست به جلوی در پارکینگ رسید. وقتی در را باز کرد پسرک سریع به طرف سطل زباله رفت. فکر کرد که یک دقیقه ایستادن جلوی در او را خسته‌تر از اینی که هست نمی‌کند. ایستاد و در را باز نگه داشت تا پسرک دوان‌دوان برگردد و برود سمت خانه‌اش. در را بست. این‌قدر خسته بود که به آرامی از محوطه پارکینگ پر از ماشین گذشت و به آسانسور رسید. دست کوچکی در آسانسور را باز نگه داشته بود. حالا حداقل لازم نبود منتظر برگشت این آسانسور کم‌سرعت شود.




گواهینامه رانندگی
فقط آمدم تا کمی بنویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید