چرا عاشقانه های من تمام نمی شود؟
چرا هر کلمه قشنگ و جذاب هست،یادآور توست؟
تو چه خوب باشی یا نباشی،چه زیبا باشی و چه نباشی،چه جذاب باشی یا نباشی،.......
از نظر من،بهترین و زیباترین و جذاب ترین موجودی هستی که خدا خلق کرده.
من بدی نمی بینم نمی خواهم که ببینم تو سراپا خوبی اگر عیب و نقصی هست،از من است.
یاد تو به تنهایی،تمام غم و غصه های دلم را پایان می دهد حالا تو فکرش را بکن چند دقیقه دیدنت چه می کند ؟ شاید هزاران هزار معشوق خوش اندام باشد که خواب و خوراک را از عاشق بگیرد ولی چشمان من برای دیدن همه چیز و همه کس،کور است.من فقط چشمانم را برای دیدن تو که شاهزاده قصه هايم هستی،باز می کنم.
بدانی یا ندانی،بخواهی یا نخواهی و بمانی یا نمانی،تفاوتی نمی کند.
تو دیگر جزئی از وجودم شده ای و من ثانیه های عمرم را با یاد تو سپری می کنم و شبها در خواب برایت عشوه گری.
مهم نیست که هیچگاه نمی توانم در کنارت باشم همینکه در خیالم هستی و نام تو را در گوشه قلبم پنهان کرده ام و امیدی هستی برای زنده ماندنم بس است.
عاشق داند حال عاشق را چه خوش گفت وحشی بافقی:(قسمتی از شعرش)
به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گرچه در چشم تو حورسیت
به هرجزوی زحسن او قصوریست
زحرف عیب جو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر در دیده مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشمت همین بر زلف و رویی است
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو،او اشارت های ابرو
دل مجنون زشکرخنده خونست
تو لب می بینی و دندون که چونست
کسی کو را تو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی است کز من برده آرام