باغچه خونه پدری،پر بود از گلهای رنگارنگ و درختان آلبالو و گیلاس و هلو و زردآلو و یک قسمت هم پر از سبزی های مختلف(جعفری،گشنیز،ریحان،تره،شاهی و حتی سیر ).......
کودکی من در کنار آن باغچه گذشت و اون موقع اصلا فکرش رو هم نمی کردم که یکروزی تمام خاطرات قشنگم در گوشه ای از همان باغچه چال شوند.
بعد از ظهر مادرم سماور را پر از آب می کرد، من و خواهرم حیاط را تمییزو آب پاشی می کردیم.
بعد مادرم،سبزی های خوردن باغچه و تربچه های نقلی و کوچک را می کند و تمییز می شست.
پدرم هم می رفت و یک نون سنگک داغ می گرفت و عصرونه نون تازه با پنیر و سبزی باغچه مزه تکرار نشدنی داشت که ما اون موقع متوجه نبودیم.
یادمه مهمون که داشتیم پدرم،نردبون رو می گذاشت و مادرم هم سبدهای بزرگ را می آورد و چند سبد پر می شد نمی دونم شاید اون زمان،برکت بیشتر بود انگار میوه ها هم مزه دیگه ای می داد.
همه رنگ گل رز در باغچه داشتیم من گلبرگهای رنگارنگ را در لای دفترهام،خشک می کردم.
هر وقت با یکی لز دوستهایم قهر می کردم از باغچه چندشاخه گل می کندم وصبح با خودم براش می بردم به مدرسه. صبح ها که از خواب بلند می شدم می رفتم تو حیاط کنار باغچه می نشستم و چندتا از توت فرنگی های رسیده را می کندم و زیر شیر آبی که کنار باغچه بود
می شستم و طعم اون توت فرنگی یک چیز دیگه بود. خوشی هامون شاید ساده بود ولی دلنشین بود و ما بی خیال از کنارش گذشتیم. الان که با خودم فکر می کنم می بینم تو بهشت بودم و خودم خبر نداشتم.
اون زمان فکرش رو هم نمی کردم که یک روزی حسرت اون روزها رو بخورم و برام تبدیل به خاطره به یادموندنی بشه و منتظر گذشت زمان بودم چون گمان می کردم آینده زیباتر است اما! نبود!