ویرگول
ورودثبت نام
sahelmosavi
sahelmosavi
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

بیا برای لحظاتی به گذشته سفر کنیم

دستت را به من بده تا با هم به گذشته سفر کنیم.
تو را نمی دانم ولی من هر زمان که غرق در مشکلات زندگی می شم،در خیال خود به گذشته سفر می کنم.
کودکی ساده که تمام نگرانی اش پاره شدن پیراهن چین دار و کنده شدن دست عروکش است.
کودکی شاد که صبح ها بعد از طلوع آفتاب از خواب برمی خیزد عروسکش را درآغوش می گیرد و به کنار حوض خانه می رود .عروسک را کنار حوض می گذارد و به ماهیان درون حوض سلام می کند.
دست و صورت خودش و عروسکش را می شوید و خوشحال و خندان درحالیکه آهنگی زیر لب زمزمه می کند،به آشپزخانه می رود .به مادر سلام می کند و نان و پنیر را به همراه یک لیوان پر شیر می خورد و دستان کوچکش را به سمت آسمان دراز می کند و خدا را بابت نعمتهایش شکر می کند.
تماشا کردن برنامه کودک آنهم از تلویزیون های قدیمی،برایش لذت‌بخش است.
در باغچه خانه،چند درخت میوه وجود داشت.
انگور،گیلاس،آلبالو و هلو.این درختان آنقدر پر از میوه می شدند که اگر مادر و پدرم نمی چیدند از سنگینی،شاخه هایشان می شکست.به گمانم حال درختان هم آن زمان بهتر بود.
پدرم،ظهرها به خانه نمی آمد ولی شبها دست پر می‌آمد.
برای شام نون سنگک و کوبیده می گرفت و کلی شکلات و پفک و میوه و.....بعضی از شبها هم برای شام می رفتیم بیرون اکثر اوقات هم ساندویچی چون من خیلی دوست داشتم.
عروسی داییم بود همه جا شلوغ و من به دنبال مادرم این طرف و اون طرف می رفتم.سر سفره شام همه نوع غذا بود و من نمی تونستم انتخاب کنم. نزدیک عید که می شد،چشمام به در بود تا پدرم بیاد و من ببینم چه نوع شکلات و شیرینی هایی خریده. چراش رو نمی دونم ولی اون زمان خیلی مسئله مهمی برای من بود.
بچه که بودم،همه‌چیز یک جور دیگه بود.
شادی هام،غمهام،نگرانی هام،دغدغه هام و کلا نگاهم به زندگی جور دیگه ای بود.
ولی من همچنان گاهی به گذشته سفر می کنم و احساس می کنم اندکی آرامش میابم چون من کودکی خوبی داشتم.
پس دستت را به من بده تا به گذشته سفر کنیم و لحظاتی از این زمان که به ظاهر امکانات بیشتر شده ولی متاسفانه خوشی هایمان کمتر شده دور شویم تا شاید حالمان بهتر شود.

سفربرنامه کودکمشکلات زندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید