آقای غلامی رئیس یک کارخانه بزرگ شکلات سازی بود.او مرد فوق العاده خوش اخلاق و خوبی بود البته در کار جدی بود.او دو فرزند به نامهای سارا و سینا داشت.آقای غلامی چند فرزند هم در بهزیستی تحت حمایت خود درآورده بودکه همه را دوست داشت اما در میان آنها دختر چهارساله جذاب و باهوشی بود که سوگلی نه تنها آقای غلامی بلکه کل بهزیستی بود ولی متاسفانه از سرطان خون رنج می برد.آقای غلامی برای حل این مشکل به چند دکتر مراجعه کرده بود ولی نتیجه ای نداشت.دکترها گفته بودندیک ماه بیشتر زنده نیست.البته این موضوع را خود مریم نمی دانست. آقای غلامی و خانوادهاش تصمیم گرفته بودنددراین مدت تا جائیکه می توانند اورا شاد کنند.مریم عاشق گل بود خصوصا گل مریم.آقای غلامی هرزمانی که به بهزیستی می رفت یک دسته گل مریم با خود می برد.دوروز به تولد مریم مانده بود آقای غلامی تصمیم داشت تا کیک فوق العاده ای برای او تهیه کند به قنادی رفت و کیک سفارش داد سپس به کارخانه رفت و با استفاده از عکس مریم یک شکلات شبیه او را ساخت و روی کیک قرار داد.روز تولد مریم روز خیلی قشنگی بود و تک تک بچه ها و پرسنل بهزیستی شاد بودند .دوروز بعد آقای غلامی در کارخانه بود که از طرف بهزیستی با او تماس گرفتند خبر دادند که حال مریم خوب نیست.آقای غلامی هراسان و وحشت زده حرکت کرد و در راه یک دسته گل مریم هم از گل فروشی گرفت.وقتی به بهزيستي رسید مریم روی تختش دراز کشیده بود و حالش بد بود.آقای غلامی گل را به مریم داد مریم تشکر کرد و گفت:(چقدر این گلها زیبا هستند حیف که عمرشون کوتاهه) و چشمهاش رو برای همیشه بست.روز خاکسپاری مریم خیلی شلوغ بود.همه پرسنل بهزیستی و کارخانه آقای غلامی آمده بودند.آقای غلامی در محوطه بهزیستی یک باغچه که دراون گلهای مریم بود درست کرد تا یادش همیشه زنده باشد.