عشق را در میانه ی راه ربودم و با خود به کنار ساحل بردم. عشق را در قفسی پرگشوده رها کردم. خود را می کوفت، به در، به دیوار. عشق نفس نفس می زد. من سینه چاک تن به آب می زدم. عشق بالهایش را دوباره گشود ولی میله های قفس همچنان بسته بود. عشق نگاهش با نگاهم تلاقی کرد. احساس ترحم را در من برانگیخت. به او گفتم: بیا در را برایت می گشایم، ولی او سر به زیر بالی برد و به خواب رفت.
سید علی حسینی نقوی - تهران 9 بهمن 89 - ساعت 1:10 بامداد تا 1:12