نوشته: هلن کلر
برگردان از: سید علی حسینی نقوی - 99/02/12 (نا«برگزیده» مسابقه ترجمه ادبی ترجمیک)
همگی داستان های مهیجی را خوانده ایم که در آن زمانی مشخص و محدود تا پایان زندگی قهرمان باقی مانده است. گاه به بلندای یک سال و گاه به کوتاهی یک شبانه روز. و همیشه برای ما جالب است بدانیم قهرمان محتوم به مرگ برای گذران این واپسین روزها و ساعات حیاتش دست به چه انتخابی می زند. البته مقصود قهرمانی آزاد و دارای حق انتخاب است، نه تبهکاری که در فضایی به شدت محدود در تنگنای عمل حبس شده است.
چنین سرگذشت هایی ما را به اندیشه وا می دارد، تا بیابیم که در شرایطی مشابه چه انتخابی خواهیم داشت. در این ساعات پایانی این حیات موقت و موجودیت فانی، به کدامین رویداد، کدامین تجربه، کدامین یاران پناه خواهیم برد؟ و مرور گذشته چه وجد یا چه حسرتی را در خاطرمان پدیدار می کند؟
گاه می اندیشم این پنداشت که فردا آخرین روز حیات است قاعده ای عالی برای زندگی به دست می دهد. این پندار ارزش های زندگی را دوصدچندان می کند. بایستی هر روز را با نرمی، با صلابت، و ادراکی عمیق از قدردانی زیست؛ گنج هایی که در سراب دائمی روزها، ماه ها و سال های پیش رو گم می شوند. البته هستند آدمیانی که به رسم اپیکوریان «خوردن و آشامیدن و خوشی» را سرلوحه عمل قرار می دهند؛ ولی اکثریت مردمان را قطعیت مرگ قریب الوقوع سایه به سایه تعقیب می کند.
قهرمان های داستان معمولا در لحظه آخر معجزه ی بخت یارشان می شود و نجات می یابند؛ در حالی که تقریبا همواره تغییری عمیق در درکشان از ارزش های زندگی رخ داده است؛ ادراکی قدرشناسانه تر نسبت به معنای زندگی و ارزش های ابدی و معنوی آن. غالب اوقات شاهدیم، کسانی که در سایه مرگ می زیند یا زیسته اند، حلاوتی مطبوع در کردارشان بروز می یابد، آن عمل هر چه که باشد.
با این وجود، برای اکثریت مردمان زندگی امری بدیهی است. ما آدمیان می دانیم که روزی خواهیم رفت، ولی آن روز را به رسم عادت در یک فردای دور تصور می کنیم. معلوم است که در اوج سلامتی، مرگ امری محال به نظر می رسد. به ندرت به آن می اندیشیم. چشم انداز تداوم روزهای پی در پی بی پایان می نماید. این گونه است که سرگرم کارهای کوچک خود می شویم بدون ذره ای آگاهی از رفتار بی محابای خود نسبت به زندگی.
اسف انگیز است که بهره مندی مان از حواس و منابع مان تماما دستخوش همین کرختی و خواب آلودگی است. تنها ناشنوایان قدر شنوایی را می دانند، تنها نابینایان درکی واقعی از نعمت های متکثر بینایی دارند. خاصه کسانی که در بزرگسالی بینایی یا شنوایی خود را از دست داده اند. ولی کسانی که هرگز دچار نقص بینایی یا شنوایی نشده اند به ندرت بهره وافی و کامل از برکت این توانمندی ها می برند. چشم ها و گوش هایشان بی پروا به روی هر منظره و صدایی گشوده است، بدون درک و بدون تعمق. این همان داستان قدیمی است که می گوید تا هست قدرش را نمی دانیم، تا بیمار نشویم از نعمت سلامتی بی خبریم.