آخ دیگه مغزم داره میترکه ، یعنی انقدر توی قرنطینه برای انجام دادن ِ هرکاری دیگه فشاری رومون نیست و درواقع روتینمون رو هر روز هر روز باید انتخاب کنیم و با تمام قوا باید برای روش استوار موندن باید بجنگیم ، بهانه بتراشیم و خلاقیت از خودمون در بیاریم که بلکه بالاخره پای این کار و فعالیت یا هرچی که هست باقی بمونیم! و خب این قضیه برای خودِ من به شخصه در عینِ جذاب بودن باعث میشه یک حجم THink یا overthinking ِ زیادی رو متحمل بشم:) ( برای اینکه خودم رو و کودک درونم رو قلبن راضی کنم و اجبار نباشه)
دونت یو اِوِر تینک:)
"این کار رو امروز باید انجام بدیم نیلو! " این کار رو واقعا باید انجام بدیم؟ مطمئنی؟ چه فایده ای داره حالا برامون؟ فایده ی کوتاه مدتش چیه؟ فایده ی بلند مدتش؟ خب حالا الآن می دونم که مثلا این کاری که کل روز داشتم انجاش می دادم(پادکست ِ هزینه رازداری، خیلی خفن بود .راجع به آسیب های آزار جنسیه) برای رشد شخصیم مفید بود و خب با همین تریک داشتم خودم رو راضی می کردم و به سوالام جواب می دادم ، حالا باز دودیقه بعد ، سوال: خب زندگی شغلیت چی؟ الآن فرضم که رشد کنی چجوری می خوای پول دربیاری چجوری می خوای بقای خودت رو حفظ کنی نیلو؟! (وای خدا حالا دیگه چسبوندش به بقا ! انگار عمرم تموم شد دیگه:((( )
آآآه این گوشه ای از حجمِ دیوونه کردنِ من توسط دختر کوچولوی درونمه! البته مطمئن نیستم کوچولو باشه ! با این حجمِ اطلاعات برای ضربه فنی کردن ِ من!
از اینا که بگذریم ، اصلِ داستانی که می خوام بگم از این قراره که: یکی از استادای ما میخواست کلاسِ جبرانی بذاره و برای این کلاس جبرانی نظرسنجی ای گذاشته شده بود که چه زمانی همه میتونن که تشکیل بشه.
نماینده با استاد در ارتباطه و اون این اطلاعات رو از استاد می گیره و نظرسنجی میگذاره و از این حرفا ، نماینده کلاس ِ ما یک خانومی هستن که از همین تریبون بهشون سلام و خسته نباشید می گم :))) حالا گذشته از شوخی واقعا زیاد زحمت می کشن :))
جونم براتون بگه که 2 تا از 4 پسری که توی کلاس ما هستن، دقیقا توی اون تایمی که که اکثرا باهاش موافقت کردن کلاس داشتن و خب وقتی این رو توی گروه عنوان کردن ، یکی از بچه ها(دختر) ما به شوخی گفت که خب یکی رو از گوشی دنبال کن اون یکی رو از لپ تاپ ، خانم نماینده ام گفتش که استاد گفتن" اونهایی که مشکل دارن، از روی فایل ضبط شده ببینند" .
بعد یکی از اون پسرا که پسر بدی ام نیست (بچه ِ خوبیه)، کلی با توپ و تشر برگشت گفت که هه! شما همیشه همینین و با این نظرسنجی های بدردنخورتون و مسخره کردین و ... و در آخر اینکه "کاش کلاس ی 4 تا پسر بیشتر داشت تا به تعادل می رسیدیم " !!
یعنی من قیافم قشنگ علامت تعجب شده بود! دلم میخواست خیلی چیزا بهش بگم اما چند تا چیز تو ذهنم پر رنگ تر بود! یکیش که به توی ذهنِ خودمم باقی موند و به جایی درز نکرد این بود که بابا جان آخه محدودیت تایم و الکی بودنش بیشتر بخاطر اینه که خب استاد فقد 2 تا تایم پیشنهاد میده!
بعدیاش که تصمیم گرفتم براش بنویسم به نوبت اینا بودن که :
" راستش همکلاسی(اصطلاحیه که خودشون خیلی به کار میبرن در مورد ما!) اگه کلاسمون بیشتر پسر داشت، ما هم خیلی خوشحال تر میبودیم:)))) ولی خب چه کنیم ، اینم شانسِ ماست! دست ِ ما نبوده که !
و اما نکته ی بعدی که خیلی دوست داشتم براش بیشتر بسط بدم اما به چند خط اکتفا کردم این بود که :
فلانی جان خیلی داری سخت می گیری ! اگه جای من بودی چیکار می کردی که توی شورا صنفی امسال 6 تا پسر بودن و از 3 تا دختری هم که بودیم، یکی از دخترا همون اول سرِ رای گیری(برای تعیین دبیر و نائب دبیر) می گفت آخه کی تا حالا دیده دختر دبیرِ شورا بشه ؟! :ااا
(پی نوشت: من به اون آدم خرده ای نمی گیرم یا قضاوتش نمی کنم که آی دخترا پشت ِ هم واینمیستن یا فلان و بهمان! گذشته از اون که اون آدم هم قربانی نظام مردسالار و نبود آگاهی و هزار و یک چیزه! دخترا هم آدمن و میتونن با هم بد باشن، میتونن بیشعور باشن و حتی بدجنس!)
داشتم می گفتم و اینطور ادامه دادم که : و اون 6 تا پسر همه تو خوابگاه اتاقاشون کنارهم بود، و من و دوستم شب می خوابیدیم صبح بیدار میشدیم می دیدیم که مثلا دارن جشن برگزار می کنن ،اعضای همه ی کانون های دانشگاه هم دارن توی دفترِ ما جولون می دن! و فقط ما نمی دونیم چه خبره و کی به کیه!
البته این رو خیلی کوتاه براش نوشتم و در آخر هم گفتم که : و تازه فکر کن که اون 6 نفر هیچکدومشون در اکثر اوقات "فکر" نمیکردن حتی!!
این توضیح رو بدم در نهایت که خب این بحث امروز توی گروه باز خاطرات امسالِ من در شورا رو به یادم آورد که چقدر من مغزم سابیده شد برای مسایل کوچیک و خب در نهایت می دیدم که به هیچ عنوان نمی تونم هیچ چیز جدید یا داده ی خوبی به مغز اینها وارد کنم ! ،همشون هم فقط درحالِ دعوا و نشون دادن ِصدای بلندشون بودن و اینکه خیلی بلدن و کلی ادعا! ولی در نهایت " عقل که نباشه ، راستش شاید جونتون در عذاب نباشه اما قطعا جونِ دور و بریاتون در عذابِ مهلکیه" !
البته این رو هم بگم که این آدم ها نه تنها با من و دوستم بلکه با همدیگه هم مشورت نمی کردن! ؛ پشت ِ سرِ همدیگه بدگویی می کردن ، در عین ِ اینکه رو در رو همش داداش داداش می کردن! به هم دیگه از پشت خنجر می زدن و خب در مورد ماهم که کللن ترجیح می دادن هیچی را جع به مسایل به ما نگن چه برسه به اینکه خنجر و این بساطا ! و خب من بعد از یکماه که اوضاع رو اینطور دیدم خوشبختانه تصمیم گرفتم ی کاری کنم و تصمیم دیگه ای بگیرم !
( به عنوان پی نوشت این رو بگم که من اساسا امسال بود که بیشتر به مفهوم برابری جنسیتی پی بردم و اینکه هم پسرا و هم دخترا میتونن اخلاقای خوب و بد داشته باشن و خب آدمیم دیگه! پسرا هم میتونن تو روی هم ی چیز بگن و پشت سر یک چیز دیگه! ؛ پسرا هم حسودی میکنن حتی به شدت! و هزار و یک چیزِ دیگه!
در نهایت می خوام بگم که اصلن نمی خوام بگم که همه ی پسرا بدن یا فلان! من به آدم خوب و بد اعتقاد دارم وبس!)
با اینکه امسال بسی کوتاه بود و به علت نبودن صداقت و همکاری در شورامون، کار، سخت بود! اما من با یکی از بچه ها(پسر) که میشد روش حساب کرد تا حدودی ، لینک شدم و تونستم برای تیم فوتسال ِ دانشگاهمون اسپانسری کارخونه پگاه رو بگیرم و همینطور خسارت دندون ِ یکی از بچه ها رو هم که بر اثر غذای سلف شکسته بود ، و اصلا و ابدا معاونت، زیرِ بارش نمی رفت رو با تهدید به شکایت و دادگاه ، و با صحبت کردن با یک وکیل ، جوری برنامه ریزی کردم که شخصِ پیمانکارِ آشپزخونه خسارت دندون ِ خانم رو پرداخت.
(پی نوشت: راستش برای هر دو این قضایا علی الخصوص دندون من خیلی زیاد انرژی و زمان صرف کردم و بارها و بارها رفتمو اومد تا شده ! و حتی گاهی تا ثانیه ی آخر نشده ! اما نا امید نشدم و حتی پرداختِ خسارت توی دانشگاه ِ ما سابقه نداشته و خب واقعنم سخت بود! همین دیگه :) خواستم بگم که درسته دوتاست اما کیفیتشون زیاده و اینکه کارای دیگه ای هم بودن که در حال ِ پیگیریشون بودم ولی کرونا دیگه مجالی نداد:)))
جونم براتون بگه که دبیر ِ شورامون(یکی از پسرا) که توی عدم تفکر و جهل برای خودش اسطوره ای بود! :) همون اول ِ کار ِخسارتِ دندون به من گفت که : ببینید خانم سهرایی! این خسارت نشدنیه ؛ من صحبت کردم با معاونت، ولی گفتن که "خب که چی باید آروم غذاشو می خورد! باید خودش مراقب می بود!" این قضیه منو یادِ مقوله ی تجاوز می اندازه که میگن باید خودش مراقب می بود!
و خب به این فکر می کنم که چقدر نحوه ی عملکردِ مسئولای ما تو همه ی موارد به هم شبیهه:) مثل اینکه اونا تو یک مورد خاص اونطوری عمل نمیکنن ؛بلکه همیشه خیلی خاص عمل می کنند فقط ما دقت نمی کنیم.
بماند که مغز من داغون شد تو سرو کله زدن با اون شورا و آدماش اما خب اگه به عقب برگردم بازهم می رم شورا چون خیلی چیز ها یادگرفتم...بماند که چه حرفها من تو اون دفتر از این خل وضع ها نشنیدم! یکروز شاید شروع کنم بنویسمشون!:)))
موضوع اصلی یادم رفت ، من اصلا هدفم از این طرح کردن این بود که اصلن چطور باید جواب داد به اینجور کامنت ها ؟ ( صحبت ِ اون هم کلاسیم راجع به تایم کلاس) : که شما فلانید و بهمان و با اون نظرسنجی مسخرتون!
داشتم فکر می کردم که حالا من یهویی اون جوابِ شاید کمی تا حدی هورمونی رو دادم که الحق شایسته ی اون کامنتِ هورمونی بوددد:))) اما آیا جوابی بهتر ، شایسته تر و غیر هورمونی تر هم وجود داره؟ آیا اصولا این حرفهایی که اصلن ذاتش هورمونی و خشمی و یه" طوریست" جوابی هم دارند؟
جواب ِ من به همه ی سوالهایی که پرسیدم آره است :)) اما خسته از over thinking ِ بی نهایت ِ این روزها دیگه جونی برام نمونده که بیشتر بهش فکر کنم ! شما اگه خواستین برام بنویسید که چه جواب های انسانی ترِ دیگه ای وجود داره:))