معنا
میگریم به حال خودم. میگریم. ازین همه ملاحظه. ملاحظه خودم. از اینکه متوجه معناسازی خودم نشوم. از اینکه نمیخواهم بفهمم خانه امن ذهنیم محصول خودم است. از اینکه معانی نیز ساخته خودم است. زندگی و زمان به خودی خود هیچ است . هیچ اگر بطور نسبی در نظر گرفته شود , چیزی است, اما هیچ مطلق, چیزی نیست. از چیزی ساخته نشده. شامل چیزی نیست, امید و آرزو ندارد, برعکس ابتدا تولید ناامیدی و تهوع میکند, اما بازتر و بالاتر که مینگری میبینی تهوع و شادی مترادفند تنها در دو سوی مخالف. برای هردو, چیزی مهم است. چیزی اهمیت دارد. اهمیت نتیجه مقایسه است, مقایسه هم نتیجه مطالعه در سودجویی است. کدامیک برای من سود بیشتری دارد؟ کدامیک رفاه بیشتری برایم میسازد؟
قطعه قطعه میکنم و میبینم, دورترها را فراموش میکنم بخاطر رعایت حال خودم , تا همواره فکر کنم چیز جدید و تکرار نشده ای وجود دارد.
با قطعه قطعه کردن, جریان بوجود می آورم و آنرا زمان می نامم. تاریخ میسازم.
جهان را با چشم میبینیم. چشم توسط بازخورد نور میبیند. اما نور چیست؟ حد فرکانس ادراکی من است. که با انعکاس از فرکانسهای پایینتر و تولید پیامهای الکتریکی در مغز من, اشیا را بعنوان جسم تشخیص میدهد , حس لامسه به کمک بینایی آمده و در مسیر تایید آن, وجود اشیا را تایید میکند. چون لمسشان میکنم. اما احساس لامسه تنها یک حس است. در رویا نیز حس میکنم. اما اینجا چیزی نیست. پس واقعیت کجاست ؟
آیا واقعیت نیز یک مفهوم ساختگی و مصنوع است؟ بله.
جریان هیچ, یا همان انعکاسهای هیچ, تولید ابعاد می کنند در نظر همان جریان, پیوسته در صدد پیچیده تر کردن این انعکاس هستند و بنظر اینگونه می آید که جریان تکاملی در بین است مثل جریان زمان.
ذره را تا بینهایت میتوان شکافت. چرا؟ چون زمان اینگونه می خواهد. زمان , جریان میخواهد. زمان تولید چرا و زیرا میکند. با دادن پاسخهای بیشتر و روشن شدگی بیشتر, چراهای بیشتری سر در می آورند , به همان میزان انرژی لازم برای پاسخ به این چراهای بیشتر, بیشتر میشود, انرژی بیشتری کشیده میشود و شما بیشتر احساس رنج و ضعف میکنی.
امواج سرگردانی که مادر خود, دریا را فراموش کرده اند یا بهتر آنکه گفته شود خود را به فراموشی زده اند و هر آنچه در سطح ذهنی باشد , زمانی صورت محسوس بخود میگیرد.
احساس. بله. احساس. همه چیز , احساس است. احساسات تعریف شده در مغز . اگر از زمان تولد مکرر به شما گفته و تلقین میشد و در کتابها و رسانه ها تایید میشد که آهنگری در خورشید است که مشغول روشن نگه داشتن آن است , اکنون به احتمال قریب به یقین, با تلسکوپها قادر به یافتن و دیدن آهنگر شده بودند. و به یقین و واقعیت تبدیل شده بود!!
پس چرا واقعیت کنونی چنین نباشد ؟ بله. واقعیت کنونی نیز چنین است. به همین سادگی ساخته شده و میشود.
باز هم میگریم , یا میخندم, مگر فرقی هم میکند؟ مگر فرقی میکند که بگویی آتش نفت را میسوزاند یا نفت آتش را ؟
اینکه بگویی من حیات را حفظ میکنم یا حیات مرا ؟
اینکه بگویی با مردن, تو میمیری و دنیا باقیست یا تو باقی هستی و دنیا برای تو میمیرد ؟
اینکه بگویی تصویر خودم را در آینه میبینم یا اینکه تصویر من, مرا بعنوان تصویر خویش میبیند؟
کدامیک صحیح اند؟
اینکه من در جهان هستم یا جهان در من است ؟ ملاصدرا گیج شده بود .
جواب , هردوست. هر دو درست هستند. بستگی به ناظر دارد. ناظر همان جهت است. در مرگ, نسبت به ناظر بودن شما, تو باقی هستی و دنیا برای تو میمیرد, برای دنیا, دنیا باقیست و تو میمیری.
هیچ اصلی وجود ندارد. هیچ حقیقتی وجود ندارد. هیچ واقعیتی نیست. اینها همگی براساس ناظر تعریف میشوند و ساخته میشوند.
بله. بازهم میگریم. چاره ای نیست.
م.م