این یادداشت بر مبنای چندین سند منتشر شده CIA و کتاب کاندیدای منچوری که توسط یک شهروند آمریکایی که در گذشته خود وکیل و مشاور در نیروی دریایی آمریکا بوده است در دهه 70 میلادی نوشته شده است. اسناد موجود و اسنادی که این کتاب بر مبنای آنها نوشته شده است با توجه به قانون دسترسی عمومی به اطلاعات در اختیار جان مارکس، نویسنده آن کتاب، قرار گرفته است و وی برای تکمیل این اسناد مصاحبه هایی نیز با افراد مربوطه داشته است. کلیت این کتاب پیرامون سابقه فعالیت های سازمان سیا در زمینه کنترل ذهن از طریق روانشناسی و روانپزشکی و مسائل دارویی و مواد مخدر برای نیل به هدف انسان بی اراده یا کنترل شده و داروی حقیقت و ... است. در مجموع به دلیل حجم بالای اسنادی که توسط سیا یا نابود شده و یا دستکاری شده و یا قسمت های غیر مهم باقی مانده ارائه شده به جان مارکس بیشتر بر مبنای گزارهایی نوشته شده است که در پی آن داستان هایی از روزنامه ها و مقالات و مصاحبه ها نوشته شده است و روندی با جزئیات بسیار ریز اما غیر مکتوب و بعضا مستند است.
در شرکت بزرگ داروسازی و شیمیایی «ساندوز» در 16 آوریل 1943 در ساعت 1 بعد از ظهر دکتر «آلبرت هافمن» تصادفا حالتی را کشف کرد. وی اثر LSD را بر حالت روانی خود بصورت تصادفی فهمید و بعدتر آن را با شرایط آزمایشی تکرار کرد.
در همان زمان در فاصله 300مایلی آزمایشگاه هافمن پزشکان «S.S» و «گشتاپو» درباره اثرات «مسکالین» که اثرات مشابه با LSDبر روی مغز داشت را روی زندانیان «داخائو» تست میکردند. نتیجتا نیروهای S.S تاثیر LSD را بر مغز بصورت غیر مستقیم سریعتر کشف کرده بودند.
به گفته «والتر نف»-یکی از اعضای پژوهشی تیم S.S- هدف پژوهشهای تجربی در داخائو از بین بردن اراده افرادی بود که تحت آزمایش قرار میگرفتند. رهبری تحقیقات S.S پیرامون مسکالین با «کورت پلوتنر» بود و آنها بطور مخفی مسکالین را به آشامیدنیهای زندانیان اضافه میکردند. خیلی از آنها چون نمیدانستند که قربانی هستند حس میکردن که کارشان به جنون کشیده است. قربانیان این آزمایشها همیشه یهودیان، کولیها، روسها و همجنسگرایان بودند. والتر نف پس از جنگ به بازجویان آمریکایی خود گفت: قربانیان واکنشهای متفاوتی داشتند، درست مثل اینکه مست باشند. برخی از آنها نیز ناگفتهترین اسرار خود را بازگو میکردند. با این وجود آلمانها مسکالین را جایگزین شیوههای بازجوئی خود نکردند. آنها از هیپنوتیزم در کنار داروهای مخدر استفاده میکردند.
همزمان با آلمانها، آمریکائیها در دفتر خدمات استراتژیک، کمیتهای تحت عنوان «داروی حقیقت» به ریاست دکتر «وینفرد اورهولز» رئیس بیمارستان الیزابت واشینگتن تشکیل داد. در بهار سال 1943 این کمیته به نتیجه رسید که ماریجوانا داروی بهتری است. از این دارو به صورت یک کپسول حاوی مواد ماریجوانا روی نیروهای پروژه منهتن(بمب اتم آمریکا) استفاده شد. نتیجه این شد که این دوز برای مصرف دهانی مناسب نبوده و همه به استفراغ دچار شدند و کار یکی به بیمارستان کشید.
سپس از دود آن بصورت داوطلبانه روی افسر «جورج وایت» استفاده شد که تاثیر چندانی نداشت. گروه «O.S.S» در بیمارستان الیزابت روشی را که سالها با نام سیگار بود، کشف کردند. در اسناد O.S.S آمده است: «کشیدن یک سیگار آمیخته از توتون و ماریجوانا، یک حالت بی قیدی بوجود میآورد که موجب میشود قربانی به وراجی بیوفتد، اطلاعاتی را که در اختیار دارد، فاش کند...»
اولین آزمایش عملیاتی سیگارهای ماریجوانا در تاریخ27 مه 1943 صورت گرفت. قربانی یک گنگستر بدنام نیویورکی به نام «اوگوست دل گراسیو» بود که جورج وایت-که از اداره مبارزه با مواد مخدر فدرال به O.S.S پیوسته بود- او را به آپارتمانش برای یک سیگار و بحث دوستانه دعوت کرده بود. دل گراسیو در بار اول صریحا به قتل خبرچینهای ماموران FBI اعتراف کرد. او خشن و قلدر بود و اگر دارو روی او جواب میداد روی افسران نازی هم جواب میداد. دل گراسیو دو ساعت بعد تمام اسرار درونی قاچاق مواد مخدر را فاش کرد طوری که 34 سال بعد به هنگام افشای اسناد O.S.Sتوسط CIA آن اطلاعات حذف شده بود. دل گراسیو به وایت گفته بود:«هرکاری میکنی بکن اما هرگز از اسراری که من در اختیارت گذاشتم استفاده نکن». اعضای کمیته هرگز باور نمیکردند ماریجوانا میتواند شخص را وادار به افشا کند ولی به وایت اجازه دادند پروژه خود را ادامه دهد.
وایت و یک نفر از اعضای ضد جاسوسی با کمک 18 پرونده FBIدرباره سربازان مشکوک به کمونیست بودن روی آنها سیگار ها را تست کردند. وایت در گزارش خود آورده بود که:« ابتدا مقاومت بین او و خودمان را میشکستیم و بعد با گفتن مواردی از پروندهاش به او میفهمانیم که ما علیه او پرونده داریم... یک تنگ آب یخ روی میز بود و ما میدانستیم وقتی دست آنها به سوی لیوان دراز شود، دارو اثر خود را کرده است. عملیات کلا موفق بود چون همه-سوای یک نفر که سیگاری نبود-اطلاعاتی بیش از آنچه که میدانستیم در اختیارمان قرار دادند.» همکار وایت که بعدها قاضی شد از این روش به نام «روش استاندارد بازجوئی»نام میبرد.
شباهت کار CIAو نازیها در این بود که قربانیانی را انتخاب میکردند که اطلاعاتی نداشتند چه بلایی سرشان میآید و اینکه آمریکائیها هم کسانی را انتخاب میکردند که از دیدشان زندگی کم ارزشی دارند. CIAقربانیان خود را از میان بیماران روانی، فاحشهها، خارجیان، معتادان و زندانیان انتخاب میکردند. آمریکا و شوروی تمام تلاش خود را برای کنترل مغزها انجام دادهاند و اینکه حداقل تا امروز روح انسان ظاهرا پیروزی خود را حفظ کرده شاید از فیض الهی است.
کار هدایت O.S.Sکه با فشار انگلیسیها برای عملیات مخفی در سال 1942 تاسیس شد توسط روزولت به یک وکیل میلیونر تنومند وال استریت یعنی «بیل داناوان»سپرده شد. به دوست-یا دوست دوست-میتوان اعتماد کرد و این قانون که به قانون «بچههای قدیمی» مشهور بود فاکتور عضوگیری«O.S.S»بود. «ریچارد هلمز»یکی از کارآموزان تازه داناوان روزنامهنگار جوانی بود که در آن زمان بخاطر مصاحبه با «آدولف هیتلر» در سال 1926 شهرت داشت. هلمز در مدرسه«روزه»-همان مدرسه که محمدرضا پهلوی در آن درس خوانده- تحصیل و بعد در کالج ویلیام آمریکا ادامه تحصیل داده بود. ریچارد هلمز در دوران ترقی و بعدتر مدیریتش از مهمترین حامیان پروژه «کنترل مغزها»بود.
داناوان بطور کلی معتقد بود که جنگ جهانی دوم بطور کلی جنگ بین علم و سازماندهی است. هدف پیروان این اندیشه بسیج علم در خدمت دفاع بود و در دولت روزولت هم پشتیبانی عالی این امر بود. داناوان یک صاحب صنایع از بوستون با نام «استانلی لوول» را به ریاست دایره پژوهش و توسعه O.S.S و روابط این سازمان مخفی با موسسه علوم دولتی منصوب کرد. داناوان خطاب به لوول به عنوان شرح وظیفهاش گفت:«من نیاز دارم هر وسیله ظریف و هر حقه موذیانهای که در دسترس است به وسیله افرادمان بویژه در برنامههای مقاومت زیرزمینی در تمام کشورهای اشغال شده علیه آلمانیها و ژاپنیها بکار گرفته شود.»
لوول فروا بسراغ شخصیت های برجسته دانشگاهی رفت و استراتژی خود را چنین شرح داد که:«تحریک طینت پسر شروری که در کنه وجود هر دانشمند آمریکائی وجود دارد.» او به دانشمندان خود گفت:«اطاعت از قانون و هر عادت شبیه به آن را کنار بگذارید. هرگز فرصتی را که پیش آمده از دست ندهید». یکی از افراد گروه «لشکر 19» که لوول آن را تاسیس کرد دکتر «جورج کیستیاکوفسکی» بود که استاد شیمی هاروارد بود و یک ماده برای انتقال مواد منفجره درست کرد که میشد با آن شیرینی پخت. با این استتار که خواست لوول از وی بود حداقل بصورت قطعی یک پل در چین روی نیروهای ژاپنی منفجر شد.
لوول دانشمندان علوم رفتاری O.S.S را ترغیب کرد تا با حساسیت های فرهنگی ژاپنی ها مقابله کنند. آنها به او گزارش دادند که برای یک سرباز ژاپنی کاری ننگآورتر از حرکات غیر ارادی معده نیست. لوول از شیمیدانان خواست تا مادهای بسازند تا بوی اسهال دهد. این ماده به چین فرستاده شد و بین کودکان شهرها پخش شد تا از پشت روی شلوار افسران ژاپنی بصورت مخفیانه ریخته شود. لوول اسم این ماده را «کی؟من؟» گذاشت. این مایع باعث بیآبرویی و اصطکاک اعصاب ژاپنیها شده بود. O.S.S به قدرت علوم رفتاری در جنگ پی برده بود؛ روانشناسان، جامعهشناسان، روانکاوان و زیست شناسان.
داناوان معتقد بود باید هیتلر را تحلیل روانشناختی کرد برای همین کار تحقیق را به «والتر لانگر» تحلیلگر روانی کمبریج و ماساچوست سپرد. داناوان 4 ماه قبل از پرل هاربر والتر لانگر را استخدام کرده بود تا یک شبکه گسترده تحلیل برای مطالعه روحیه جوانان کشور که بیم آن میرفت برای جنگیدن در یک جنگ خارجی آماده نباشند تشکیل دهد. نتیجه گزارش این کمیته بسیار تکان دهنده بود که حادثه پرل هاربر این مشکل روحی را حل کرد. لانگر کار خود را آغاز کرد اما به شیوه عدم دسترسی به بیمار و با تکیه به اطلاعات موجود نامطمئن کار را غیرقابل دسترتس میدانست. داناوان او را به کار وا داشت. لانگر و تیم پژوهشی وی طی چند ماه با بررسی کلیه اطلاعات موجود و مصاحبه با افرادی که هیتلر را میشناختند گزارش نهایی خود را آماده کرد. نتیجه این گزارش لانگر این بود که هیتلر فردی دارای اختلالات عدیده روانی است که تاب پذیرش شکست را ندارد و با هر شکست سرخورده میشود تا جائی که خودکشی میکند. در مسیر گزارش عقدههای روانی زیادی از هیتلر کشف شد و لوول روی یکی از آنها دست گذاشت:«هیتلر به احتمال زیاد دارای گزایشهای زنانه است.» لوول مینویسد:«امید داشتیم سیبیل او را ریخته و صدایش را زنانه کنیم و برای همین از ماموران O.S.S استفاده کردیم تا در غذای او هورمون زنانه بریزیم.» ظاهرا وی نتیجهای نگرفت.
همچنین او قصد داشت تا با گاز خردل هیتلر را کور کند یا با دارو بیماری صرع وی را افزایش دهد اما هیچگاه عملی نشد. O.S.S همواره سعی داشت وی را حذف کند ولی مسئله خوراندن دارو به وی عملی نبود. O.S.Sبا گروهی که در سال 1944 هیتلر را ترور کردند ارتباط داشت ولی تا زمان انتشار خاطرات لوول مشخص نبود که خود O.S.Sهم مستقلا قصد ترور هیتلر را داشته است. لانگر در ادامه گزارش خود آورده بود که هیتلر یک «مازوخیست»است که از تنبیه بدنی خود لذت جنسی میبرد. او خود را در کودکی به نام مادرش معرفی کرده بود و حالات زنانه وی نشان از عقدهای دارد که بدون تردید ریشه در کودکی و روابطش با مادرش دارد.
وظایف لوول هرگز با وظایف گاتلیب که پس از جنگ مسئول پروژه هدایت افکار بود قابل مقایسه نیست. گاتلیب در تمامی پروژهها خود نیز حضور داشت. او فراموشی با شوک الکتریکی که ابداع کردند تا حضور برای کشف گیاهان سمی در جنگل های آمریکای جنوبی. گروه گاتلیب هم سعی کرد تا ریش «فیدل کاسترو» را بریزد. او و تیمش زهرهایی برای ترور«پاتریس لومومبا» آماده کردند. حامی او برای تلاشهای شبانه روزی پیرامون پروژه کنترل ذهن انسان حامی مهمی چون ریچارد هلمز داشت.
در اوایل جنگ جهانی داناوان از انگلیسی ها که با تحقیقات روانشناسی و روانکاوی دست به پیشبینی رفتار افسران میزدند برای گزینش و انتخاب نیروهای O.S.S کپی برداری کرد. او از پروفسور «هانری هاری مورای» استاد روانشناسی هاروارد برای ایجاد سیستم ارزیابی استفاده کرد. از نظر هاروی مورای در کتاب«شناخت شخصیت»که در سال 1958 نوشته بود جاسوسی برای بیماران روانی جالب است؛ بیماران روانی که زندگیشان زا صرف ساختن و پرداختن قصه ها میکنند و از این کار لذت میبرند.
هدف برنامه O.S.Sبا همکاری مورای دور نگاه داشتن دیوانه ها و همچنین افراد سست اراده، کسانی که زود به هیجان میآمدند، هنرپیشگان بد و اشخاص پرحرف از این کار بود. داناوان به مورای و تیمش 15 روز وقت داد و آنها به انتخاب یک ساختمان مناسب در خارج از واشینگتن به عنوان مرکز ارزیابی و برقراری جلسات متعدد یک سیستم ارزیابی که مخلوطی از سیستمهای اررزیابی انگلیسی و آلمانی و تحقیقات خود مورای بود را بوجود آوردند. این سیستم توانایی تحمل فشار، رهبری و مهارت یک کارآموز و شخصیت وی را مورد سنجش قرار میداد حتی از طریق پوشیدن لباس.
30 سال بعد اعتقاد مورای این بود که این سیستم فقط برای اجتناب از خطا در انتخاب کارآموزان O.S.Sبود ولی رهبران سازمان جاسوسی به عملکرد کامل سیستم معتقد بودند. برنامه تحلیل مورای به عنوان پایه و ستون روانشناسی آمریکا شناخته شد. پس از جنگ تخصص ارزیابی شخصیت بصورت عمومی در سازمان های دیگر نیز بکار رفت.
بعد از جنگ مورای جای خود را به «جیتینگر» داد و او هم با ادغام نظریه های خود و مورای و والتر لانگر ارزیابی شخصیت را به یک علم و یک بخش در داخل CIA تبدیل کرد.
لووول با ایده هیپنوتیزم کردن یک زندانی آلمانی که از نازیها دل خوشی ندارد و بعد رها کردن وی در آلمان میتوان هیتلر را ترور کرد و برای این موضوع با «لورنس گابی»، روانشناس نیویورکی و برادران متینگر(کارل و ویلیام) را فراخواند. میتینگرها به وی گفتند هیپنوتیزم نمیتواند فردی را به کاری وادار کند و گابی نیز نظری منفی داد و گفت اگر کسی دلیل منطقی برای این کار داشته باشند نیازی به هیپنوتیزم ندارد. لوول پذیرفت اما به دنبال نظرات موافق هم گشت.
«جورج استابروک»یکی از این موافقین بود. او عقیده داشت از هر پنج نفر، هیپنوتیزم روی یکی کار میکند و تنها این افراد را میتوان وادار کرد کاری خلاف میلشان انجام دهند مانند افشای اسرار یا ارتکاب به جنایت. او آزمایشهایی روی افراد محترم در جامعه برای انجام اقداماتی خلاف خواستشان و روی دانشجویانش برای افشای دوستیها و عشقبازیهای خصوصی انجام داده بود و موفق شده بود. استابروک نظریه خود را به O.S.S پیشنهاد کرد ولی O.S.S چون آزمایشها مترتب قتل افراد میشد با انجام ان مخالفت کرد. استابروک در سال 1945 رمانی با نام «مرگ مغز» نوشت که در آن یک ناخدای زیردریایی متفقین دست به حمله به نیروهای خودی میزند و یک مامور O.S.S متوجه میشود نازی ها نیروهای متفقین را هیپنوتیزم میکنند. البته قهرمان داستان یک زن و معشوق مامور O.S.S است. بعد از جنگ رهبران CIAاین ماموریت ها را فعالتر از استابروک ادامه دادند.
مقامهای CIAکار بر روی برنامه «کنترل رفتار انسانی»را تا سال 1949 که دولت مجارستان کاردینال«جوزف میدژنتی»را محاکمه کرد واقعا شروع نکرده بود. میندژنتی با چشمانی بیروح به خیانتهایی اعتراف کرد که ظاهرا مرتکب نشده بود. رفتار وی یادآور تصفیههای مسکو در سال های 1937 و 1938 بود. این دادگاه و دادگاه های پس از جنگ در اروپای شرقی همه مشکوک و ساختگی و به نظر نمایشی بودند. ماموران CIA احساس کردند که باید بدانند کمونیستها چگونه متهمان را به چنین انسانهای رامی تبدیل کردهاند. در یادداشتی پیرامون محاکمه میندژنتی کفته شد:«یک نیروی ناشناخته کاردینال را کنترل میکرد.»...«احتمالا مسئولان کمونیست از هیپنوتیزم روی وی استفاده کردهاند.»
در تابستان 1949 رئیس اداره اطلاعات علمی جاسوسی CIAبرای بررسی اقدامات روشهای ویژه بازجویی با هدف ارزیابی عملکرد روسها به اروپای غربی رفت. به عبارت دیگر یک مقام بلندپایه CIA از وحشت آنکه کمونیست ها ممکن است از داروهای مخدر یا هیپنوتیزم روی زندانیان استفاده کنند دقیقا همین روش ها را در مورد پناهندگان و زندانیان بازگشته از اروپای شرقی بکار گرفت. دو توصیه وی در گزارشهای خود به CIAاین بود که اولا؛ CIAعملیاتی را برای فرار و آزادی میندژنتی سازمان دهد، دوما؛ CIA یک گروه متخصص روشهای ویژه بازجوئی را آموزش داده و به اروپا بفرستد.
«شفیلد ادواردز»رئیس اداره امنیت و سرهنگ سابق ارتش تیم های بازجوئی ویژه را ذیل اداره امنیت CIAتاسیس کرد. اداره امنیت از این گروه در بهار 1950با آغاز کار خود تحقیق درباره ماموران و فراریان را شروع کنند. هر گروه از یک روانشناس، یک متخصص دروغ سنجی یک متخصص دروغ سنجی یک متخصص هیپنوتیزم و یک تکنسین تشکیل میشد. ادواردز نام طرح را «پرنده آبی» گذاشت. در 20 آوریل 1950«راسکوهیلن گوئتر» ، رئیس CIA، برنامه پرنده آبی را تصویب کرد. برنامه کنترل رفتار CIAاینک دارای یک ساختار دیوانسالاری شده بود.
تیم شفیلد ادواردز برای شروع به بررسی پروندههای دادگاه نورنبرگ پرداختند چیز سودمندی بدست نیارودند ولی درباره مطالعات آلمانی ها به این نتیجه رسیدند که داستان های وحشتناکی رخ داده است و باید دید که بشر تا کجا ممکن است پیش رود، مثلا آزمایش هایی روی درد صورت گرفته بود، اما آنقدر با سادیسم در هم امیخته بود که نمیتوانست مفید باشد. اینکه قربانیان چگونه از عهده این آزمایشها بر میآمدند جالب بود.
تیم ادواردز که متشکل از بازجویان بدون سابقه علمی و دانشمندان بدون سابقه اجرائی بود با همکاری حداکثری متوجه شدند که بهترین راه برای ایجاد یک دفاع موثر در برابر کنترل مغزها شناخت امکانات تهاجمی آن است. تقریبا تمامیاسناد سازمان بر هدفهایی مانند«کنترل یک فرد تا حدی که وی برخلاف میل باطنی خود و حتی قوانین اساسی طبیعت مطابق خواست ما رفتار کند.»تاکید داشت.
اولین ماموریت پروژه پرنده آبی در 3 ژوئیه 1958 با اعزام گروهی به ژاپن در ابتدای جنگ کره آغاز شد. این گروه برای بررسی ماموران دوجانبه و تاثیر خفقان ناشی از حرارت و رطوبت که موجب سستی و کسالت میشود رهسپار شده بودند. آنها از داروهایی چون«سدیم آمیتال»خفقانآور و محرک«بنزدارین»روی هر چهار قربانی خود استفاده کردند که به دو نفر آخر محرکی دیگر با نام«پیکروتوکسین»نیز دادند. نتایج مثبت بود و گروه مجوز یافت روشهای پیشرفتهتری را حوالی اکتبر 190 بر روی 25 اسیر جنگی کره شمالی تست کند.
در دسامبر 1950رئیس جدید پرنده آبی به دنبال دستگاه خواب مصنوعی رفت که در دانشگاه ویرجینیا ابداع شده بود. برای هیپنوتیزم گروه پرنده آبی از مواد مخدر جهت ایجاد حالت خواب استفاده میکرد در حالی که این دستگاه بدون توسل به مواد شیمیایی اینکار را میکرد. چند دستگاه به قیمت 250 دلار خریده شد تا روی اسرای جنگی استفاده شود ولی تیجه مثبت نبود.
در اواخر سال 1951«مورس آلن»با یکی از روانشناسان مشهور که نامش از اسناد CIAحذف شده است بر روی پروژهای صحبت کرده اند. وی به آلن اطلاع داد که شوک الکتریکی به یک دوره فراموشی کوتاه مدت منجر میشود و دستگاه شوک الکتریکی«ریتر»در درجه های پائین دردر آزاردهنده ای را موجب میشود که هرچند قابل درمان نیست اما بعنوان یک روش درجه سوم بازجوئی میتواند موثر باشد. آلن به مشاور خود دستور داد تا آزمایش کند که بعد از شوک دادن هیپنوتیزم را بر روی بیماران تست کند. این نتایج یادآور شد که:«تداوم شوک الکتریکی میتواند قربانی را تا سطح یک گیاه تنزل دهد». در پایان گزارش ذکر میشود که دستگاه شوک الکتریکی قابل حمل که با باطری کار میکند به بازار آمده است. اندکی بعد اداره اطلاعات علمی و جاسوسی بودجه 100هزار دلاری در اختیار روانشناسان میگذارد تا روشهایی برای شوک الکتریکی و هیپنوتیزم ابداع کند.
در سال 1952 اداره اطلاعات علمی و جاسوسی پیشنهاد کرد تا به یک پزشک دیگر 100هزار دلار برای پروژه دیگری پول بدهد. این پروژه یک هدف داشت:«ابداع روشهای جراحی اعصاب در رابطه با برنامه پرنده آبی(ظاهرا تکه برداری از مغز).» اداره امنیت همچینین موارد ذیل را با همکاری اداره اطلاعات علمی و جاسوسی در دست بررسی قرار داد که برخی بصورت تحقیقات و برخی در حد ایده ماندند:
· بهره گیری از امواج غیر مسموع
· وسایل ارتعاش صدا
· صدمه مغزی
· فشار زیاد و کم
· استفاده از گازهای مختلف در اتاق هایی با هوای کم
· امساک غذا
· کافئین-کوفتگی
· امواج رادیویی
· گرما و سرما
برنامه پرنده آبی در زمانی بود که هنوز استالین بود و یاد هیتلر هنوز وجود داشت و چشم انداز جنگ هسته ای جهانی دور از ذهن نبود.
احترام کشورها برای آمریکا به همراه ترس از جنگ سرد، آمریکا را به موجودی خطرناک برای دفاع از هژمونی خود بدل کرد. این واقعیت طبیعت انسان است که ستایش زیاد همراه با ترس، موجود خطرناکی از وی میسازد.
در سال 1947 قانون امنیت ملی آمریکا تصویب شد و داناوان و «آلن دالاس» به عنوان رهبران O.S.S و CIA برای تصویب آن تلاش فراوان کردند. این ساختار فرماندهی جدید ایدههای وحشتناک خود را با توجیه واکنش به تهدیدها، موضعی بیرحمانه و ستیزهجویانه در برابر هرکسی که دشمن تلقی میکردند، پیش میگرفت.
گرایش به عملیات مخفی در یک کمیسیون مخفی به رهبری رئیس جمهور سابق«هربرت هوور»مشخص شده بود(در زمان ترومن):«اینک کاملا روشن است که ما با یک دشمن کینه توز روبرو هستم که هدف نهایی آن سلطه بر جهان به هر وسیله و هر بهایی است. این بازی حد و مرزی نمیشناسد و بنابراین باید برداشت قدیمی آمریکائی یعنی اصولی بازی کردن را کنار گذاشت. ما باید سرویس های موثر برای جاسوسی و ضد جاسوسی بوجود آوریم و روش های به مراتب زیرکانهتر، پیچیدهتر و کارآمدتر از روش هایی که علیه ما بکار گرفته میشود یعنی توطئه و خرابکاری علیه دشمنانمان استفاده کرده، آنها را نابود سازیم.»
«هاری روزویک»رئیس دایره شوروی در آن سالها میگوید:«ما احساس میکردیم خط مقدم دفاعی در جنگ علیه کمونیسم هستیم، ماموریت برای همه ما کاملا روشن و شناخته شده بود.». «مایکل برک»رئیس عملیات مخفی در آلمان میگوید:«همه چیز محکم بود... همه در کاری که امروز برداشت غلطی از آن میشود جذب شده بودند اما با حضور صدها هزار نیروی ارتش سرخ در مرز آلمان شرقی که میتوانستند 48 ساعته از مانش عبور کنند، جنگ سرد یک واقعیت بود.». «هوینگهام»رئیس چند بخش مختلف در CIAبعدها گفت:«تنها احساسی که داشتیم این بود که مملکت سخت به خطر افتاده و میبایست برای نجات آن هرکاری که ممکن بود، انجام میدادیم.». «روی کلاین»یکی از معاونین پیشین سازمان میگوید:«در اوایل ده 50 اگر CIAسعی نمیکرد به فعالیت روسها در رابطه با دارویهایی که در مغز تاثیر میگذارند پی ببرد، به اعتقاد من رئیس وقت سازمان باید اخراج میشد.»
یک سند محرمانه متعلق به سال 1952 اطلاعات جمع آوری شده درباره برنامه کنترل مغزهای شوروی را بسیار ضعیف توصیف کرده و نویسنده یادآور شده است که اطلاعات سازمان بر مینای شایعات دست دوم و سوم و بیانیه های تایید نشده و اطلاعات غیر واقعی مبتنی است. عقب ماندگی در پروژه کنترل مغزها مانند عقب ماندگی در توان بمب افکن ها که بعدها مطرح شد بی اساس بود ولی نیروی کنجکاوی عامل محرک پروژه کنترل مغزها بود.
درگیری عجیب دیوان سالارانه ای بین اداره امنیت CIA و اداره اطلاعات فرهنگی جاسوسی سازمان در گرفت؛ اداره امنیت با تمام توان میخواست کمونیست ها و همجنس بازان را ریشهکن کند و میگفت روشنفکران اداره اطلاعات علمی نتوانستهاند حتی یک سند، یک ایده یا یک وسیله یا شخصی را ارائه دهند و از آن طرف اداره اطلاعات علمی که اعضای مودب و تحصیلکرده داشت معتقد بودند که نگهبانان، نظامیان و بازجویان سابق امنیتی، فاقد سوابق فنی کافی برای کار روی کنترل مغز انسان هستند.
گزارشی در سال 1952 برای رئیس ستاد پزشکی CIA تهیه شده بود که موضوع دعوا را مطرح میکرد:«ما در اینجا با یک فقدان شدید همکاری میان گروه های مختلف درون سازمان روبرو هستیم که از حسادت زیاد و تضاد شخصیت ناشی میشود و باعث کندی کار و پیشرفت سازمان بعنوان یک نهاد میشود.» . پرنده آبی از اداره امنیت گرفته شد و به اداره اطلاعات سپرده شد و نامش به «آرتی چوک» تغییرکرد و سپس به اداره امنیت بازگشت و دوباره به پرنده آبی تغییر نام داد و دو سال و نیم بعد پروژه کنترل رفتاری به بخش ستاد خدمات فنی منتقل شد.
CIA با نظامیان و FBI درباره پروژه کنترل رفتاری به تبادل اطلاعات پرداخت، نیروهای نظامی مخصوصا نیروی هوایی دنبال راهکارهای بازجوئی و دفع آن برای خلبانان بود و نیروی زمینی و دریایی دنبال داروی حقیقت ، نیروهای FBIاما پای خود را کنار کشیدند. CIAهمچنین با انگلستان و کانادا در این پروژه تبادل اطلاعات داشت. در نخستین جلسه تبادل اطلاعات که در ژوئن 1951 برگزار شد نماینده انگلستان اعلام کرد:«روشهای بازجوئی همان است که در روزهای تفتیش عقاید وجود داشت و تحول تازه ای در این زمینه صورت نگرفته است و امید اندکی وجود دارد که بتوان از طریق پژوهش به نتایج با ارزش دست یافت.». صورت جلسه CIA مینویسد:«سرانجام این انگلیس شکاک قانع شد که برنامه کنترل رفتاری اهمیت دارد ولی همه شرکت کنندگان متفق بودند که درک ملموسی در دسترس نیست تا ثابت شود کشورهای غربی یا شوروی به پیشرفتهایی رسیده اند.»
CIA تا دهه 70 میلادی پروژه کنترل رفتاری خود را متوقف نکرد. مقامات CIAهمواره دچار درنگ و عذاب وجدان بودند و پرونده کل پروژه کنترل رفتاری سرشار از گزارش های بن بست های اخلاقی وجدانی این مدیران و افراد است. برای جبران این موارد استخدام افراد سختتر میشد.
افرادی که در پروژه کار میکردند برای یافتن قربانی هایی که باید تست انجام میشد مشکل داشتند . مردان آرتی چوک از میان مترودان جامعه اطلاعاتی قربانیان خود را انتخاب میکردند و مردان پرنده آبی اغلب از میان رانده شدهگان از جامعه. توجیه مردان آرتی چوک این بود که هیچکس برای حقوق فردی شخصی که به کشورش خیانت کرده یا کسی که میکوشد ما را نابود کند ، ارزش زیادی قائل نیست. مسئولین رده بالا نیز بیشتر علاقه داشتند تا آزمایش ها روی خارجیان انجام شود و نه آمریکائی ها. مورس آلن اعتقاد داشت رضایت قربانیان حس و شرایط مناسبی برای تحقیقات ایجاد نمیکند پس باید قربانیان ناآگاه به آزمایشات باشند و این آزمایشها را«آزمایش تجربه نهایی»نام نهاد. در واقع قربانی اصلا نمیدانست تحت چنین آزمایشی قرار دارد.
ریچارد هلمز بعدها گفت:« مسئولین عملیات مخفی برای این آموزش دیده که معتقد باشد که نمیتواند روی صداقت ماموران در انجام کامل آنچه از آنها خواسته شده و دادن گزارش صحیح حساب کرد مگر اینکه مالک جسم و جان آنها باشد.».رئیس ضد اطلاعات CIA در گزارشی نوشت:«اگر با مشعل جوشکاری یک مامور را شکنجه دهید با مهارت اطلاعاتی به شما بروز خواهد داد.» در همان زمان محبوبترین روش روانی برای بدست آوردن اطلاعات شخصی و نقاط ضعف طرف مقابل ، فشار بود. روش مطلوب دیگر در کنترل ماموران عملیات مخفی ارتقا رتبه توام با افزایش حس میهن دوستی و علاقه به CIA و تنفر از کمونیسم بود. پول هیچگاه وسیله مناسبی برای خریدن ماموران نیست چون یا آنها اعتقاد راسخ دارند و یا همواره کسی هست که رقم بالاتری بدهد. در سال 1966 در یک هتل در شهر مادرید، رئیس ضد جاسوسی کوبا پیشنهاد یک میلیون دلاری CIAرا قاطعانه رد کرده بود.
LSDدر سال 1943 کشف شد ولی خبر کشف و جلب آمریکایی ها برای دانستن درباره ان به سال 1949 برمیگردد. یک دکتر روانپزشک اتریشی در سفر به امریکا در بیمارستان بوستون که وابسته به هاروارد بود در سخنرانی خود از LSDسخن گفت و درباره جنون آنی هافمن بعد از مصرف دوز بسیار کم آن اطلاعاتی را مطرح کرد. پزشکان بوستون استدلال کردند که اگر این دارو برای مدت کوتاهی منجر ب جنون میشود پس پادزهر آن اگر پیدا شود میتواند جنون را درمان کند. اما LSD منجر به جنون الگوئی نمیشد.
«ماکس رینکل» کارشناس عصب روانی که از آلمان به آمریکا آورده شده بود تحت تاثیر سخنرانی ، با شرکت ساندوز تماس گرفت و مقداری LSD سفارش داد. اولین قربانی LSDدر آمریکا دکتر «رابرت هاید»روانشناس شماره 2 امریکا بود. او قول داد تا بر روی خود LSD را آزمایش میکند و بعد روی کس دیگر. همکاران وی رفتار هاید پس از مصرف 100میکروگرم LSDحل شده در 1لیوان آب را اینگونه توصیف میکنند:«هاید کاملا دیوانه شده بود و هذیان میگفت، اصرار داشت ما چیزی به او نداده ایم. او همچنین ما را سرزنش میکرد که شرکت ساندوز فریبمان داده و آب مقطر برایمان فرستاده است. رفتاری عادی هاید نبود، او مرد بسیار خوش مشربی بود.». LSDدر دهه 1960 از دایره تحقیقاتی خارج شد و نقش مهمی در ایجاد یک دگرگونی فرهنگی که تاثیر عمیقی بر سیاست های جهانی و اعتقادات باطنی خصوصی گذاشت.
ریچارد هلمز رئیس بخش اداره عملیات[همان اداره عملیات مخفی]بشدت به کارهای اداره گاتلیب در بخش داروهای شیمیایی اداره خدمات فنی علاقه داشت و پیشنهاد کار بر روی استفاده مخفی از مواد میکروبی و شیمیایی تحت ریاست گاتلیب را به آلن دالاس در 3 آوریل 1953 ارائه کرد. وی به دالس گفت:«در دست یافتن به یک قدرت جامع در این زمینه، گذشته از قدرت تهاجمی آن، توانایی دشمن را در زمینه مشابه عیان میکند و در برابر دشمن که قطعا در این روش ها خویشتن داری نمیکند ما را حفاظت خواهد کرد.» 10 روز بعد، همان روزی که پنتاگون اعلام کرد هر اسیر آمریکائی که حاضر به ترک کره نباشد، فراری تلقی شده و در صورت دستگیری اعدام خواهد شد، دالس برنامه هلمز را پذیرفت. دالس نام طرح را «ام.کی.اولترا»گذاشت، بودجه اولیه آن را 300هزار دلار تعیین کرد که از کنترل عادی مالی CIAمعاف بود و اجازه داد بدون امضای قرارداد یا هر موافقت نامه کتبی برنامه خود را شروع کنند.
برای آزمایشات اثرات دارو بسیاری از پژوهشگران به کمک CIAآمدند ولی بدون بودجه مستقل برنامه تحقیقاتی کامل و سریعی برای بررسی LSDشکل نمیگرفت. چون بررسی باید روی موارد مردمی شکل میگرفت فقط سازمانهای نظامی علاقه مند به تامین هزینه های کار هستند ولی CIAحاضر به پذیرش نفوذ سازمانهای نظامی نبودند. خیریه های پژوهشی بیمارستانی بودجه و فضای آزمایش را بر روی افراد برای CIAتامین میکردند. هیچکدام از قربانیان در بیمارستان ها منشاو هدف آزمایشهایی که بر رویشان میشد اطلاعاتی نداشتند و فقط میدانستند که ماهیت آزمایش چیست. در آزمایش ها مشخص شد افرادی که خود دارای جنون هستند با دوزهای بالاتری از LSDدرگیر جنون حاصل از دارو میشوند.
گروه هاید دریافت که در مسئله مصرف LSDساختار اصلی شخصیت قربانی و محیطی که در آن دارو به وی خورانده میشود، عامل اساسی در تعیین کیفیت واکنش شخص میباشد. ابتدائیترین پادزهر LSDماده ای به نام «کورینانتین»بود که هاید ان را به مبلغ 32هزار دلار بدون نام بردن از CIAخریداری کرد. اختلالاتی که توسط گاتلیب دستور داده شده بود تا توسط هاید و دستیارش آبرامسون بررسی شوند شامل مواردی همچون: اختلال در حافظه، اختلال در تمایل جنسی، بیرون کشیدن اطلاعات و وسوسه و حالت وابستگی بود.
در ادامه برای تامین قربانیان از مرکز نگهداری معتادان «لگزینکتون»کمک گرفته شد و دکتر«هاریس ایزابل»بعد از هاید مسئول بررسی در بخش دیگری بود و روی معتادان آزمایشهایی کرد که دانشجویان را نمیشد به انجام آنها ترغیب کرد. او هفت معتاد را به مدت 77روز تحت مصرف LSDقرار داد. شکست حالت انسانی در این آزمایش رخ داد و از روز 20ام به بعد فروپاشی شخصیت نمود داشت. ایزابل اکثر قربانیان را سیاه پوشت انتخاب میکرد.
بنیادهایی که یا از لحاظ مالی یا از لحاظ تامین قربانیان یا تامین پوشش در پروژه علوم رفتاری به CIAکمک میکردند شامل:
· بیمارستان بوستون
· بیمارستان سینایی و دانشگاه کلمبیای نیویورک
· دانشگاه ایلینویز
· مرکز تحقیقات معتادان لگزینگتون
· دانشگاه اوکلاهما
· دانشگاه روچستر
· بنیاد مکی
برای بررسی و تشریک مساعی پیرامون یافته ها چون«مسائل شعور خود آگاه» و «دارو شناسی اعصاب» در دهه پنجاه دو رشته کنفرانس تحت حمایت بنیاد مکی به مدت 5 سال برگزار شد. تا سال 1953 تولید LSDکه انحصارا دست شرکت ساندوز سوئیس بود و CIA بیم داشت که این دارو به دست روس ها بیوفتد. در سال 1953 گزارشی رسید که ساندوز قصد دارد 10 کیلوگرم LSD را در بازار آزاد بفروش برساند و این به اندازه 100میلیون دز بوده است. کمیته هماهنگی بین پنتاگون و CIA تشکیل شده و با توافق آلن دالس قرار شد سازمان با پرداخت 240هزار دلار کل 10 کیلو را از ساندوز بخرد. نمایندگان CIAکه به ساندوز رسیدند، شرکت اعلام کرد که از سال 1943 شرکت در مجموع کل تولیدش 40 گرم بوده است. CIA قراردادی با ساندوز بست . رئیس ساندوز تعهد داد تا به هیچکس جز دولت امریکا LSD نفروشد و شرکتش از کشف این ماده متاسف است.
در سال 1954 با همکاری شرکت«لیلی»آمریکا توانست LSD تولید کند. در گزارشی که در سال 1953 گاتلیب ارائه کرده بود ذکر شده بود که مصرف کنندگان داوطلبی که اکثرا از اعضای CIA بودند با دانائی نسبت به نشئگی حاصل از LSD عنوان میدارند که ذائقه آنها در درک حقیقت تفاوت میکند و چیزهایی که در حالت عادی زشت میدیدند را زیبا میبینند و با بغض و ناراحتی از نشئگی خارج میشوند.
از طرفی مسئولین ضدجاسوسی که داوطلبانه LSDرا تست کرده بودند سفر اوهامی بسیار بدی را حتی با دانایی نسبت به نشئگی طی میکردند و به نوع شدیدی از شک میرسیدند. آزمایش دیگر بر روی داوطلبان CIA نتایج نتایجی داشت که در آن ذکر شد که افراد در پاسخ به سوالات و بیان حس خود میگفتند که از کمونیست ها متنفر نیستند بلکه آمریکا را بیش از پیش دوست دارند و فقط کمونیست ها را بیگانه تر مییابند.
در اواخر سال 1953 نیروهای گاتلیب در لیوان قهوه او نیز بدون آگاهی وی LSD ریختند و با تعجب دیدند که هیچ اثری روی گاتلیب نداشت. در نهایت پروژه LSDسازمان CIA جهت پژوهش خود از روی خرد کردن افراد و حالت عادی برای خیانت یا بیان حقیقت بوسیله LSD به تغییر زاویه دید با LSDتغییر داد.
گاتلیب بطور غیرقانونی در یک کمیته جمعی با ارتش روی نیروهای واحد میکروبی O.S.D، LSDرا تست کرد که سبب خودکشی فردی به نام «فرانک اولسون»شد که حال بد او و علت خودکشی وی از سال 1953 تا 1976 مخفی ماند اما در خود سازمان CIA باعث جنجالهای بسیاری شد. بطوری که موقتا هرگونه استفاده از LSDرا ممنوع کرد. اما هلمز از گاتلیب پیش رئیس CIA یعنی آلن دالس دفاع کرد و گاتلیب هیچ توبیخی نشد و دالس توجیه شد که اطلاع ندادن به قربانیان نیاز بوده است.
به خانواده دکتر فرانک الوسون در سال 1976 بعد از گزارش کمیته راکفلر درباره CIA و فعالیت های غیرقانونی آن اعلام شد که خسارت داده میشود و 750هزار دلار داده شد و رئیس جمهور وقت امریکا جرالرد فورد شخصا از خانواده وی عذرخواهی کرد. اما در ادامه با پشتیبانی هلمز از گاتلیب کار تست های CIAدر خانه های امن انجام شد.
CIAحتی پیش از مرگ اولسون دنبال اجرای برنامه آزمایشهای خود به بهترین شکل بود بطوریکه قربانیان نتوانند از CIAشکایت کنند. ابتدا کار بر روی فاحشه ها و معتادان بود و سپس بر روی معتادان اما جایی برای انجام گسترده این آزمایش ها وجود نداشت. گاتلیب به سراغ پرونده هایO.S.Sرفت و با کارهای وایت بر روی گروه های گانگستری و مافیایی آشنا شد.O.S.S هم بر روی افراد آزمایش های ماریجوانا را انجام داده بود که سراغ هیچکس نمیرفتند و قدرت انتقام گیری نداشتند و هم این کارها را در خانه امن انجام میدادند.
گاتلیب در تاریخ 9ژوئن1952به سراغ مامور سابق O.S.S و مامور بلندپایه فعلی اداره مبارزه با مواد مخدر نیویورک رفت و وایت پیشنهاد مشاوره نیمه وقت CIAرا با توجه به هماهنگی گاتلیب با رئیس وایت، پذیرفت.[جی ادگار هوور و فرماندار نیویورک از دشمنان وایت بودند]شخصیت محبوب کو جک[یک شخصیت کارگاهی در آمریکا]با الهام از وایت ساخته شد. کار گاتلیب و و ایت از تاریخ ماه مه 1953 رسما آغاز شد و او مسئول پروژه فرعی تست LSDیعنی پروژه جانبی ام.کی.اولترا شد.
وایت دو خانه با نام مستعار در روستای گرینویچ اجاره کرد. نام خانه امن ابتدا برای این خانه ها در CIAاستفاده شد. وظیفه وایت به دام انداختن قربانیان و آوردنشان به آن خانه ها و تست LSD و سایر مواد بر روی آنها و ارائه گزارش به گاتلیب بود. گاتلیب مبلغ 4هزار دلار بصورت هزینه شخصی به وایت داد تا خانه را با سلیقه خود آماده کند. تکنسین های CIAفورا آیینه های دو سویه، میکروفن و دستگاه های فیلمبرداری و عکس برداری را در این خانه ها نصب کردند. شش ماه بعد از آغاز همکاری وایت با CIAاولسون مرد ولی تعویقی کوتاه مانع چند روز از فعالیت های وایت شد.
اداره مبارزه با مواد مخدر در سال 1955 وایت را به سانفرانسیسکو منتقل کرد و کار وایت به حدی رضایتبخش بود که گاتلیب به وایت دستور داد تا خانه های امن را در سانفرانسیسکو مستقر کند. وایت در سانفرانسیسکو در منطقه تلگراف میل خانه هایی اجاره کردو این بار با تزئینات یک فاحشه خانه. کار بر روی زنان فاحشه بود و برای همین ابتدا ماموران CIAدر این پروژه به شناخت جهان روسپی ها پرداختند. این شروع مطالعات برای استفاده از زنان روسپی برای کارهای جاسوسی بود. در گشت و گذار خارج از خانه های امن نیروهای پروژه تست LSD را بر روی مردم عادی در هرجایی شروع کردند. یکی از آزمایش ها هم تست LSDبر روی فیدل کاسترو بود. برای این مهم افرادی شبیه او را پیدا میکردند و در خانه های امن روی آنها تست میکردند.
آزمایشهای وایت به حدی موفقیت آمیز بود(البته هیچ سندی درباره شرح آنها نیست)که گاتلیب دستور تاسیس دو خانه امن دیگر در گلدن گیت را داد. همچنین یک خانه امن با همین اهداف در نیویورک تحت مدیریت «چارلز سیراکیوز»تاسیس شد.
با تغییر رئیس جمهور و روی کار آمدن کندی و تغییر ریاست سازمان اتفاقاتی افتاد که هلمز هم با زیرکی نتوانست توجیهی برای ادامه کارهای گاتلیب فراهم کند و رئیس جدید CIAیعنی مک کون دستور به تعلیق کارها داد که تا دو سال طول کشید و کل کارها را حتی با نامه های هلمز که در آن اطلاعاتی بود که شوروی در حال انجام کارهای مشابهی بود، به نابودی کشاند. مقام های ستاد خدمات فنی خانه های امن سانفرانسیسکو را در سال 1965 و خانه های امن نیویورک را در سال 1966 تعطیل کردند.
CIAو نیروهای ام.کی.اولترا اعتقاد داشتند که هیچ داروی شیمیایی نمیتواند مغز انسان را آنطور که باید تحت تاثیر قرار دهد و تمام داروهای مورد استفاده آنها نیز همگی منشا گیاهی داشتند و اکثرا هم از قارچ ها یا بذرها یا برگ ها بودند. گاتلیب یک مامور جوان را رهسپار مکزیک کرد تا انواعی از قارچ ها و مواد مختلف را با خود بیاورد. او علاوه بر قارچ ها و مواد، افسانه هایی درباره بسیاری از گیاهان را با خود به همراه آورد و مخصوصا انواعی از قارچ های فصلی را. اداره خدمات فنی اقدام به مشورت با صاحبان صنایع قارچ برای کشت قارچ های سمی نمود که در نهایت حس میهن دوستی آنها را تحریک کرد و انها را راضی به کشت نمود.مهمترین این افسانه ها درباره قارچ شیطان بود.
پیش از CIAیک زن و شوهر قارچ شناس آماتور توانسته بودند قارچ شیطان را کشف کنند و آنها به مامور ستاد خدمات فنی «مور» کمک کردند تا آن قارچ را پیدا و جمع اوری کند. هزینه استحصال قارچ را بنیادی به نام «صندوق گشیکتر»داد که برای CIAکار میکرد و 20هزار دلار برای این برنامه صرف کرد. همراه گرو یک قارچ شناس فرانسوی هم بود که تخم قارچ ها را با خود به فرانسه برد و زودتر از CIAتوانست قارچ ها را تولید کند و به آلبرت هافمن داد و او هم از قارچ ها «پسیلوپسین»را استخراج کرد. دوباره داروی مورد علاقه CIAخارج از کنترل شد و اینبار هم شرکت ساندوز.
ماده پسیلوپسین به 9 زندانی سیاه پوست معتاد تزریق شد. دلشوره، حس مرگ، سفر اوهامی خوب و یا حس کنترل مغز توس عامل بیرونی از تجربیات 9 نفر بود.«کن کیسی»یکی از افرادی بود که هم LSDمصرف کرد و هم پسیلوپسین و یکی از دانشجویان داوطلب در دهه 60 بود. کیسی آدمی بود که فقط یکبار مشروب خورده بود و در 3 سهشنبه پیاپی داروهای متفاوتی را امتحان کرد. او بعد از این تجربه به علف معتاد شد و شش ماه بعد به عنوان مشاور روانکاوی در بیمارستان بوستون استخدام شد. او بر طبق تجربیات خود کتاب«پرواز بر فراز آشیانه
فاخته»را نوشت. او وقتی این کتاب را مینوشت معتاد به انواع مواد مخدر بود. او پس از «تام وولف»که کتاب «آزمایش الکتریکی اسید»را نوشت دومین شخصیت مشهور ضد فرهنگ معتاد به LSD است.