تست هوش وکسلر از معروفترین و دقیق ترین تست هوش دنیا است. وکسلر در آزمایش هوشش فقط بهره هوشی را در نظر نمی گیرد. بلکه مجموعه ای از هوش را اندازه گیری می کند.
هوش هیجانی چیست؟
معانی هوش در فرهنگ های مختلف به شکل گوناگونی وجود دارد اما به گونه کلی میتوان هوش را از دیدگاه وکسلر چنین تعریف کرد: هوش مجموعه یا کل قابلیت فرد برای فعالیت هدفمند، تفکر منطقی و برخورد کارآمد با محیط است (اتکینسون،۱۹۸۵). گلمن معتقـد است: هوش بهر (IQ) در بهترین حالت خود تنها عامل ۲۰ درصد از موفقیـت های زندگی است. ۸۰ درصد موفقیـتها به عوامـل دیگر وابسته است و سرنوشـت افـراد در بسیاری از مـوارد در گرو مهارتهایی است که هوش هیجانی را تشکیل میدهد(گلمن،۱۹۹۵).
هوش هیجانی که به اختصار EI۱ گفته می شود و معمولاً معیار ارزیابی آن را «ضریب هوش هیجانی» یا EQ مینامند، به توانایی، ظرفیت یا مهارت ادراک، سنجش و مدیریت هیجانات خود و دیگران، دلالت دارد. البته به دلیل تازه بودن نسبی این ایده، تعریف دقیق آن هنوز در بین روانشناسان مورد اختلاف است. این اصطلاح از زمان انتشار کتاب معروف گلمن به گونهای گسترده به صورت بخشی از زبان روزمره درآمد و بحثهای بسیاری را برانگیخت. گلمن طی مصاحبـهای با جان انیل (۱۹۹۶) هـوش هیــجانی را چنیــن توصیف میکند:
«هوش هیجانی نوع دیگری از هوش است. این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویشتن و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمهای مناسب در زندگی است. توانایی اداره مطلوب خلق و خوی و وضع روانی و کنترل تکانشهاست. عاملی است که به هنگام شکست ناشی از دست نیافتـن به هدف، در شخـص ایجاد انگیزه و امیـد میکند. هم حسی یعنی آگاهی از احساسات افراد پیرامون شماست. مهارت اجتماعی یعنی خوب تا کردن با مردم و کنترل هیجان های خویش در رابطه با دیگران و توانایی تشویق و هدایت آنان است.»
هوش و هوش هیجانی قابلیت های متضاد نیستند بلکه بیشتر میتوان چنین گفت که از یکدیگر متمایزند. همه ما از ترکیب دوگانه هوش و عواطف برخوردار هستیم. برخی از افراد دارای هوش بالا و هوش هیجانی پایین و یا هوش پایین و هوش هیجانی بالا هستند.
زندگی برای برخی از افراد کمدی و برای برخی تراژدی است. در واقعیت امر ما دو ذهن داریم، یکی که فکر میکند و دیگری که احساس میکند. این دو راه متفاوت شناخت، در کنشی متقابل، حیات روانی ما را میسازند. ذهن خردگرا همان مقام درک و فهم است که به مدد آن قادر به تفکر و تعمق هستیم . ولی در کنار آن نظام دیگری نیز برای دانستن وجود دارد، نظامی تکانشی و قدرتمند و گهگاه غیرمنطقی، یعنی ذهن هیجانی.
تقسیم ذهن به دو بخش هیجانی و خردگرا تقریبا مانند تمایزی است که عوام میان «قلب» و «سر» قائلند. احساس یقین حاصل از «گواهی قلبی» بر درست بودن چیزی، متفاوت با گواهی عقلی و تا حدودی عمیق تر از آن است. نسبت کنترل عقلانی ذهن بر بخش هیجانی آن روند یکنواختـی دارد. هر چه احسـاس شـدیدتر باشد، ذهن هیـجانی مسلـطتر و ذهن خــردگرا بیاثرتر میشود. به نظر میرسد که این ترتیب، از امتیازی سرچشمه میگیرد که تکامل طی اعصار متمادی به احساسات و ادراکهای شهودی ما داده است تا راهنمای پاسخهای آنی ما در موقعیتهای مخاطرهآمیز باشند، زیرا لحظهای تامل برای فکر کردن درباره کاری که باید انجام شود، ممکن است به قیمت از دست دادن زندگی ما تمام شود. این دو ذهن در اکثر موارد بسیار هماهنگ عمل میکنند. اما با این وجود، دو ذهن خردگرا و هیجانی نیروهای نسبتا مستقل از هم هستند.
عملکرد ذهن هیجانی بسیار سریع تر از ذهن خردگراست. ذهن هیجانی بدون آنکه حتی لحظه ای درنگ کند تا بررسی کند که چه میکند، مانند فنر از جا می جهد و دست به عمل میزند. نقطه تمایز ذهن هیجانی از واکنش سنجیده و تحلیل گرایانهای که مشخصه ذهن اندیشمند است، سرعت عمل آن است. اعمالی که از ذهن هیجانی سرچشمه میگیرند با قطعیت شدید و مشخص همراهند که حاصل روش جاری و آسان گیر ذهن هیجانی در نگریستن به اطراف است که میتواند برای ذهن خردگرا کاملا مبهوت کننده باشد. پس از فرو نشستن گرد و غبار یا حتی در میانه راه متوجه میشویم که داریم از خود می پرسیم «راستی چرا آن کار را کردم؟» این سوال نشانه ای از آن است که ذهن خردگرا در حال آگاهی یافتن از آن لحظه است اما نه با سرعت ذهن هیجانی. ذهن هیجـانی همانـند یک شمشیر دولبه است: امتیـاز بزرگ ذهن هیـجانی در این نکته است که میتواند واقعیت هیجانی رادر یک لحظه دریابد و دریک آن به قضاوتی شهودی دست بزند. ذهن هیجانی رادار ما برای اعلام خطر است. اگر ما یا پیشینیان ما در طول دوران تکاملی در برخی از این موارد منتظر ارزیابی عقل خردگرا میماندیم نه تنها ممکن بود اشتباه کنیم، که حتی شاید زنده هم نمیماندیم. اما همین ذهن هیجانی ممکن است دردسرساز شود. مشکل اینجاست که این برداشتها و قضاوتهای شهودی از
آنجا که در یک لحظه صورت میگیرند ممکن است اشتباه یا گمراه کننده باشند.
پیشینه هوش هیجانی را میتوان در ایده های وکسلر به هنگام تبیـین جنبه های غیر شناختی هوش عمومی جستوجو کرد. وکسلر در صدد آن بود که جنبه های غیر شناختی و شناختی هوش عمومی را با هم بسنجد. تلاش او در این زمینه را میتوان در استفاده وی از کاربرد خرده آزمون های تنظیم تصاویر و درک و فهم- که دو بخش عمده آزمون وی را تشکیل می دهند، دریافت. در خرده آزمون درک و فهم “سازگاری اجتماعی” و در تنظیم تصاویر شناخت و تمیز “موقعیت های اجتماعی” مورد بررسی قرار میگیرد. پژوهش های انجام شده توسط سیپس و همکارانش (۱۹۸۷) نیز نشان میدهد که بین درک و فهم تصاویر و شاخصهای هوش اجتماعی پرسش نامه شخصیت کالیفرنیا، هم بستگی معناداری وجود دارد (شریفی، ۱۳۷۵).
شایان ذکر است که ایده ” هوش هیجانی” پس از ۵۰ سال بار دیگر توسط گاردنر (۱۹۸۳)، استاد روان شناسی دانشگاه هاروارد دنبال شد. گاردنر هوش را مشتمل بر ابعاد گوناگون(زبانی، موسیقیایی، منطقی، ریاضی، جسمی، میان فردی و درون فردی) میداند. او وجوه شناختی مختلفی را با عناصری از هوش غیر شناختی یا به گفته خودش “شخصی” ترکیب کرده است. بعد غیر شناختی (شخصی) مورد نظر گاردنر مشتمل بر دو مولفه کلی است که وی آن ها را با عناوین استعدادهای درون روانی و مهارت های (میان فردی) معرفی می کند. به نظر گاردنر، هوش هیجانی متشکل از دو مولفه زیر است:
• هوش درون فردی: که به توانایی درک و فهم دیگران اشاره دارد و میخواهد بداند چه چیزهایی انسانها را بر می انگیزند، چگونه فعالیت میکنند و چگونه میتوان با آنها همکاری داشت.
• هوش میان فردی: به نظر گاردنر فروشندگان، سیاست مداران، معلمان، متخصصان بالینی و رهبران مذهبی موفق احتمالاً از هوش میان فردی بالایی برخوردارند (گلمن،۱۹۹۵).
روان شناسان در قلمرو فعالیت های پژوهشی خود علاوه بر این دو نوع هوش، به انواع دیگری از هوش نیز پی برده و به طور کلی آنها را به سه گروه به شرح زیر تقسیم کرده اند:
۱. هوش انتزاعی: منظور توانایی درک و فهم حل مسائل از طریق نمادهای کلامی و ریاضی است.
۲. هوش عینی: منظور توانایی درک و فهم و حل مسائل از طریق دستکاری و بهکارگیری اشیا است.
۳. هوش اجتماعی: منظور توانایی درک و فهم دیگران و ایجاد ارتباط باآنها است. (مایر و سالوی ۱۹۹۷)
« هوش هیجانی» را نوعی هوش اجتماعی و مشتمل بر توانایی کنترل هیجانهای خود و دیگران و تمایز بین آنها و استفاده از اطلاعات برای راهبـرد تفکر و عمل دانسته و آن را متشکل از مولفههای “درون فکری” و “میان فردی” گاردنر می دانند و در پنج حیطه به شرح زیر خلاصه می کنند:
۱. خود آگاهی۲ به معنای آگاهی از خویشتن خویش توان خود نگری و تشخیص دادن احساس های خود به همان گونه ای است که وجود دارد.
۲. اداره هیجان ها۳ به معنای اداره یا کنترل هیجان ها، کنترل احساسات به روش مطلوب و تشخیص منشاء این احساسات و یافتن راه های اداره و کنترل ترس ها و هیجان ها و عصبانیت ها و امثال آن است.
۳. خود انگیزی۴ به معنای جهت دادن و هدایت عواطف و هیجان ها به سمت و سوی هدف، خویشتن داری هیجانی و به تاخیر انداختن خواسته ها و بازداری تلاش هاست.
۴. هم حسی۵ به معنای حساسیت نسبت به علایق و احساسات دیگران و تحمل دیدگاه های آنان و بها دادن به تفاوت های موجود بین مردم در رابطه با احساسات خود نسبت به اشیا و امور است.
۵. تنظیم روابط۶ به معنای اداره هیجان های دیگران و برخورداری از کفایتهای اجتماعی و مهارتهای اجتماعی است.
بار-آن (۱۹۸۵) به دنبال دو دهه پژوهش درباره هوش هیجانی ۱۵ خرده مقیاس زیر را مورد توجه قرار می دهد:
الف) مولفه های درون فردی۷ توانایی های شخص را در آگاهی از هیجان ها و کنترل آنها مشخص می کند.
۱. خودآگاهی عاطفی ۸ (هیجانی) میزان آگاهی فرد از احساسات خویش و درک و فهم این احساسات را بررسی می کند.
۲. جراتمندی ۹ ابراز احساسات، باورها، افکار و دفاع منطقی و مطلوب از حق و حقوق خویشتن را مورد بررسی قرار می دهد.
۳. حرمت نفس ۱۰ توان خود آگاهی و درک و پذیرش خویش و احترام به خود را بررسی میکند.
۴. خودشکوفایی ۱۱ توانایی تشخیــص استعدادهای ذاتی و استعداد انجام دادن کارهـایی را که شخـص میتواند و می خواهد و از انجام دادن آنها لذت می برد ، بررسی می کند.
۵. استقلال عمل ۱۲ توانایی خود رهبری، خویشتن داری فکری و عملی و رهایی از وابستگی های هیجانی را بررسی می کند.
ب) مولفه های سازگاری۱۳: انعطاف پذیری و توان حل مساله و واقع گرایی شخص را مورد بررسـی قرار میدهد.
۱. آزمون واقعیت ۱۴ توانایی ارزیابی رابطه بین تجربه عاطفی و عینیت های موجود را بررسی می کند.
۲. انعطاف پذیری ۱۵ توانایی کنار آمدن با هیجان ها، افکار و رفتارهای فرد را در شرایط و موقعیت متغیرهای مختلف بررسی می کند.
۳. حل مساله ۱۶ توانایی تشخیص و تعریف مشکلات و خلق و کاربست راه حل های موثر را مورد مطالعه قرار می دهد.
پ) مولفـه های خلق و خوی عمومی (کلی)۱۷ نشاط و خوش بینی فرد را مورد بررسی قرار میدهد.
۱. خوش بینی ۱۸ توانایی توجه به جنبه های روشن تر زندگی و حفظ نگرش مثبت را حتی هنگام وجود احساسات منفی و ناخوشایند مورد بررسی قرار می دهد.
۲. نشاط ۱۹ توانایی احساس رضایت از زندگی، احساس رضایت از خود و دیگران، سرزندگی و ابراز احساسات مثبت را بررسی می کند.
ت) مولفـه های میان فردی ۲۰ توانایی های شخص را برای سازگاری با دیگران و مهارت های اجتماعی بررسی می کند.
۱. هم حسی ۲۱ توان آگاهی از احساسات دیگران و درک و تحسین آن احساسات را بررسی میکند.
۲. مسئولیت اجتماعی ۲۲ توانایی فرد را در معرفی خود به عنوان عضوی مفید و سازنده و دارای حس همکاری در گروه اجتماعی خویش را مورد بررسی قرار می دهد.
۳. روابط بین فردی ۲۳ توانایی ایجاد و حفظ روابط رضایت بخش متقابل که نزدیکی عاطفی، صمیمیت و داد و ستد مهرآمیز از ویژگی های آن است، بررسی می کند.
ث) مولفه های کنترل تنش ها ۲۴
۱. تحمل تنش ها ۲۵ توان تحمل فرد را در برابر رویدادهای ناخوشایند و شرایط تنش زا و هیجان های شدید بررسی می کند.
۲. کنترل تکانه ها ۲۶ توانایی مقاومت فرد را در برابر تنش ها یا وسوسه و کنترل هیجان های خویش بررسی می کند.
شکل گیری اجزای هوش هیجانی، ابتدا در سال های اولیه زندگی کودک انجام می گیرد، اگرچه شکل گیری این ظرفیت ها در خلال سال های مدرسه نیز ادامه پیدا می کند. تمام مبادلات کوچک میان والد و فرزند، دارای زیرمجموعهای عاطفی است و تکرار این پیامها در طی سالیان به شکلگیری دیدگاهها و تواناییهای عاطفی اساسی در کودکان می انجامد.
تحقیقات نشان می دهند که صرف بی توجهی به کودک، از سوء رفتار آشکار بسیار مضرتر است، کودکانی که نادیده گرفته میشوند از همه کودکان دیگر بدتر عمل میکنند، از همه مضطربتر، بی توجهتر و بی احساستر هستند و به صورت متناوب پرخاشگر و گوشه گیرند. میزان اجبار به تکرار کلاس اول در میان این کودکان ۶۵ درصد است. سه چهار سال اول زندگی دوره ای است که مغز کودک نوپا حدود دو سوم اندازه کامل خود رشد میکند و به لحاظ پیچیدگی، به گونه ای متحول می شود که در تمام دوران زندگی، هیچ گاه به این میزان رشد نخواهد کرد. در خلال این دوره، نسبت به دوران بعدی زندگی، فراگیری مطالـب اساسی با سهولت بیشتری تحقق میپذیرد و فراگیری عاطفی نیز در پیشـاپیش تمام آموختهها انجام میگیرد. در خلال این دوران فشار روانی جدی میتواند به مراکز یادگیری مغز آسیب برساند و از این رو به هوش افراد زیان وارد آورد.
پژوهش هایی پیرامون هوش هیجانی انجام شده است نشان میدهد EI را بر خلاف IQ که به نسبت ثابت و تغییرپذیر است، می توان از طریق یادگیری بهبود بخشید (گلمن،۱۹۹۵). بیـان می دارد که کلاسهای آموزش مهارت های هیجانی با یاد دادن مهارت های اساسی اجتماعی و عاطفی تغییرات شـگرفی بر رفتار افراد باقی می گذارد. از مزایای اینگونه کلاسها عبارتند از :
• خودآگاهی هیجانی
• کنترل و اداره احساسات
• مهار احساسات بطور ثمربخش
• همدلی و درک احساسات دیگری
• روابط با دیگران