اون اوایل که وارد تیماپ شدم، به امید وعده وعیدهای رشد نمایی و ارزش گذاری های آنچنانی که هم بهم داده شده بود هم خودم دوست داشتم باور کنم، شروع کردم به کار.
سر از پا نمی شناختم، شب از روز، فقط کار کار کار، شبا خواب کمپین می دیدم. صبحا زودتر خودمو می رسوندم به محل کار، تا 10 شب دوباره کار کار کار.
تنش کشنده، ترک کردن زندگی شخصی، غرق در کار شدن، زدن تارگت ها و KPI های فروش یکی پس از دیگری، یک ماه پس از ماه بعدی. همه ی زندگیم شده بود تارگت زدن و حفظ تئوری احمقانه ی "رشد نمایی استارتاپ ها": استارتاپ در ماه های اول لانچ خود بایستی ماهانه 40% رشد ماهانه نمایی داشته باشه!
همین یک تئوری و یک جمله، چیزی شد که هم تیم رو به باد داد، هم تیماپ رو. بعضی از جمله ها هستن که عمل کردن بهشون، در ظاهر قشنگه، ولی در باطن داره ریشه ی حیات اون شرکت، کشور، سازمان، فرد یا زندگی رو از بین می بره.
وحشیانه KPI می زدم، تمام بار زدن تارگت ها افتاده بود روی دوش واحد مارکتینگ. واحدی که کارکنان ساده ش قد یه فاندر، و گاها بیشتر از بقیه ی فاندرها! باید کار می کردن. شب و روز نداشتن، گوشی خاموش و در درسترس نبودن معنایی نداشت. جمعه و شنبه فرقی نداشت. تعطیلات و تور و تفریح جایی نداشت.
اوایل که شروع کردیم، فاصله محصول و مارکتینگ 10 متر بود، مارکتینگ یه تارگت ساده 10 میلیون تومن فروش رو باید میزد ولی محصول هنوز پر باگ بود. به تدریج این فاصله بیشتر و بیشتر شد، رسید به یک کیلومتر، ده کیلومتر، صد کیلومتر.
یه لندینگ ساده می خواستیم بزنیم، تیم فنی با اون عظمتش نمی تونست! آخه اصلا افت داشت برای تیم فنی که بخوان درباره این چیزای پیش پا افتاده حتی فکر کنن.
فکر میکنی این فاصله ی یک کیلومتری رو چی باید پر می کرد؟ Burn . یه واژه ی احمقانه ی دیگه ی استارتاپی. یعنی سوزوندن پول، سوزوندن پول تو مارکتینگ، کد تخفیف، استخدام، توسعه ی انباری که هیچ وقت نمیذاره به صد کیلومتری نقطه سر به سر هم برسی، ارسال کالا به شهرایی که دولت ایران هم جرئت ارسال به اونجا ها رو نداره! 40 هزار تومن پول بدی برای ارسال یه کالایی که کل قیمتش 20 هزار تومنه!
ولی خب، با کلاسه! میدونی، وقتی اسم به باد دادن پول رو بذاری Burn و یه شاخص هم روش طراحی کنی به نام Burn rate ماهانه، دیگه خیلی بی معنا هم نیست. حتی کلاس هم داره. آخه آمریکایی ها هم این طورین!
تو ایرانی که یه دولوپر به زحمت پیدا میشه و سه ماه طول میکشه تا تازه بتونی یه وقت بین مریض پاره وقت ازش بگیری، دنبال "بنچمارک کردن" یه استارتاپ چینی بودیم که 700 نفر دولوپر داشت. فنجانی که در آرزوی فیل شدن بود، نه از لحاظ تامین کالا ایران و کل جد و آباء مون در اون حد بود، نه زیرساخت های ارسال کالا رو داریم، نه توان تولید محصول در اون سطح اصلا در قاموس تیم های تکنیکال ایرانی رو نداریم، ولی خب، باز "بنچمارک" کلمه باکلاسی بود.
هر چی بیشتر پیش می رفتیم، به اشتباه بودن و غیرمنطقی بودن بیزنس مدل و اصلا ارزش پیشنهادی مون بیشتر پی می بردیم: " این بیزنس حالا حالاها سود ده نمیشه" ؛ دنبال رشد بودیم، رشد به هر قیمتی. رشدی که مثل مصرف بیشتر و بیشتر آب دریای شور برای یه آدم تشنه، در لحظه عطشش رو برطرف می کرد، ولی باز تشنه تر می شد. اینقدر این آب رو سر کشیدیم، که تمام بدن مون شد نمک! به این امید که فایل های "اکسل" قشنگ و قشنگ، در 5 سال آینده ما رو سود ده کنند.
مطمئنم که امثال این تجربه رو خیلی کله گنده های دیگه ی استارتاپی هم داشتن یا دارن انجام میدن. ریحون، چیلیوری و یه سریای دیگه که عین روز روشنه فقط دنبال گنده کردن بیزنس هستن و به قول داستان مولانا: دارن ساز میزنن، ولی صدای سازشون صبح در میاد!
فرصتی بود، این سلسله نوشته ادامه دار خواهد بود.