رابینسون در آینه با من به جمع مردم تنها خوش آمدی..پیرمرد همینطور که دنده را جا میانداخت، گفت: «جواب MRI رو میخوام... بله... پوران آذردخت... چهار روز دیگه…
از اشتیاق؛ روایت ششم هرچند حیا میکند از بوسهی ما، دوست..فقط فراموشی میتوانست ما را نجات دهد وقتی زخمی و تنها در چنگ غم و رنجها اسیر بودیم، وقتی زیر تیزی دشن…
روایات فراق؛ دوم سخت است فراق تو برای همهی ما..قرار، خودش همینجوری و به تنهایی تعهد محترمیست. پایمردی نجیبانهای است به انجام رفتاری مشخص، تحت هر شرایطی.…
روایات فراق؛ یکم کو آنکه در این خاک، سفر کرده ندارد..بابا همیشه انگشترش را، ساعتش را یا تسبیحش را جا میگذاشت. برای همین سالها بود که ساعت را از دستش باز…
معاشرتهای بیگفتگو برای من که هم کمحرفم و دیرجوش، و هم مشتاق تماشای زوایای پنهان آدمها، گرفتن امتحان کتبی فرصت مغتنمیست برای معاشرت بیگفتگو. از همهی امتح…
از اشتیاق؛ روایت پنجم عشق از شناخت میگذرد، اتفاق نیست..هربار که میبینمت دلم میخواهد بلند شوم بروم آلمان، بگردم خانه «پیرزاد» را پیدا کنم، بنشینم زل بزنم توی چ…
از اشتیاق؛ روایت چهارم و دوست داشتن آن کلمهی نخستین بود..میدانی؟ غریبترین پدیدهی جهان، میراث است. انگار یک دوندهی دوی امدادی با وظیفهشناسی مثالزدنی، در طول…
از اشتیاق؛ روایت سوم غم، قرار دل پر مشغلهی عشاق است..طرف توام؛ آنچنان که مادربزرگی نشسته بر سر سجاده، طرف خدا؛ آنچنان که کاتالانی متعصب، طرف بارسلونا؛ آنچنان ک…
از اشتیاق؛ روایت دوم گردش روزگار بر عکس است..آدمها برای یادگاری عکسهای دو نفره میگیرند. با دوستشان، محبوبشان یا یکی از خانوادهشان. عکسهای دو نفرهای که ب…
از اشتیاق؛ روایت اول از احتیاج بگذر اگر اشتیاق نیست..فرق هست بین آدمها. نه از این فرقهایی که مثلا یکی سیاه است و یکی سفید و یکی زرد، یکی مرد است و یکی زن، یکی…