مواجهه ی مسلمانان با تمدن غرب مانند دیگر مواجهه های تاریخی شان نبود. در این نوع از مواجهه خبری از شمشیر و جنگ و خون ریزی نمی دیدند. زمانی که مغول به ایران حمله کرد نهایت ابزار مورد نیاز در این مواجهه چیزی از جنس شهامت و شجاعت بود. اما در این نوع اخیر مسئله فرق می کرد. مسلمانان نوعی کمبود در مقابل تجهیزات طرف مقابل مثل نظم و علم حس می کردند. بنابراین اشتیاقی حاصل شد که بفهمند غربی ها چگونه چنین ابزارهایی ساخته اند و پیشرفت کرده اند؟
زمانی که مسلمانان به دنبال شناخت غرب رفتند سه گروه فکری ایجاد شد. گروه اول کوشیدند که غرب را به طور کلی نفی کنند تا جایی که برخی نوشتند یک روز مسلمان زیستن بهتر از هزار سال غربی زیستن است. گروه دوم دقیقاً برعکس فکر می کرد و راه سعادت را در به طور کلی کنار گذاشتن سنت می دید. آنها می گفتند که باید از نوک پا تا فرق سر غربی شویم! دسته ی سومی از بین این دو گروه نیز پدید آمد. گروه سوم آن دسته از روشن فکران یا منورالفکرانی بودند که تمدن غرب و پیشرفت هایش و جامعه ی مسلمانان و عقب ماندگی هایش را از نظر گذراندند. و با دو تفکیک سعی می کردند بین مسلمان بودن و متجدد بودن ارتباط برقرار کنند.
تفکیک اول این بود که پایبندی به مدرنیته لزوماً غربی بودن یا غربی شدن نیست. چراکه مدرنیته چیزی از جنس فکر است. و از آن جهت که فکر است پابندِ مکان و زمان نیست. فکر مثلِ پرندهای است که به پرواز در می آید و بر سر هر خانه ای می تواند بنشیند. گروه سوم برای این ادعای خود مثال هایی هم میزدند؛ مثلاً اندیشه ی افلاطون و ارسطو در یونان باستان زاده شد ولی مکان ها و زمان های گوناگونی را درنوردید. ادیان نیز چنین ویژگی دارند. دینِ اسلام در شبه جزیره و مسیحیت در بین النهرین زاده شد ولی در طی قرون و اعصار مختلف در مناطق گوناگون تکثیر یافتند. تفکیک دوم، تفکیک بین دین و سنت بود. روشن فکران معتقد بودند که دین چیزی غیر از سنت است. دین ریشه ی متافیزیکی و وحیانی دارد و در متون خاصی قرار گرفته است ولی سنت درکی است که یک مسلمان از دین، تاریخ دین و فرهنگش دارد. بنابراین سنتی بودن لزوماً ملازمه ای با دینی بودن ندارد.
این تفکیکها دو نتیجه در پی داشت، اول اینکه نیروی مخرب استعمار که باعث خشم بسیاری از مسلمانان شده بود ناشی از فرهنگ غرب است نه تجدد. پس ما باید تجدد را دربرگیریم و استعمار را پس بزنیم. آنها معتقد بودند که هرکجا فکر جدیدی ایجاد شود باید با آن فکر آشنا شویم در غیر این صورت عقب خواهیم ماند. مدرنیته فکر جدیدی بود که ما باید با آن آشنا شویم و پس از این آشنایی می یابیم که چهره ی استعماری غرب لزوماً ناشی از تجدد نیست. تجدد علم یا صنعت می آورد به عنوان مثال با علم میتوان ماشین ساخت برای رفاه مردم و یا ماشین جنگی ساخت برای تجاوز به حقوق ملت ها. نوع استفاده از تجدد برمی گردد به ارزش هایی که برای خود در نظر گرفته ایم. نتیجه ی دوم این بود که استبداد و عقب ماندگی های مسلمانان ناشی از دین اسلام نیست. بلکه این آشفتگی و بی نظمی در جوامع مسلمان نتیجه سنت است و ربط چندانی به اصل دین ندارد.
بنابراین راه سوم تلاش می کرد که از یک نوع هماهنگی بین عقل و دین یا تجدد و مذهب ایجاد کند. این راه سعی می کند تجدد را نگه دارد و استعمار را دفع کند؛ همچنین مذهب را نگه دارد و استبداد را پس بزند. اما نکته این است که مسئله به این سادگی ها نیست. بسیاری از سنت گراها معتقدند که امپریالیزم غرب زاده ی تجدد آن است و یا اینکه اسلام و سنت یکی است. شخصیت های مهمی همچون سید جمال الدین اسدآبادی، اقبال لاهوری، سید احمدخان هندی از پیروان این راه در هند بوده اند و افرادی چون مجدالملک، مستشاور الدوله، حاج محمدعلی سیاح محلاتی، شیخ ابوالحسن جلو شیخ هادی نجم آبادی در ایران این چنین می اندیشیده اند.
*این پست کاملاً برگرفته از درسگفتار تاریخ اندیشه سیاسی در ایران معاصر، دکتر داود فیرحی، جلسه اول است.