یکی از کارایی که همیشه توی خلوت دوست دارم انجام بدم دیدن تصویرم در گذشته ست، در اون قابهای قدیمی و خاکستریرنگ ذهنیم برای خودم که البته ترحمبرانگیز هم هست، دیدن تصویر خودم وقتی که موقع باز شدن در اتوبوس با تردید نگاه میکنم تا ببینم بین جمعیت جا میشم یا نه، وقتی که در انتهای کلاس درس نشستم و با جدیت مشغول نوشتن چیزهایی هستم که قراره آیندهمرو بسازه، وقتی که تنهایی توی سالن انتظار فرودگاه در ساکتترین حالت خودم منتظر پروازم، وقتی که با سایناوت کردن اسکایپ، هنوز بیحرکت پشت لپتابم نشستم و دارم به مفهوم دوری فکر میکنم، وقتی عصر به عصر موقع برگشت از سرکار پشت در پارکینگ خونه قبل باز کردن در توی ماشین نشستم و به روزی که گذشت فکر میکنم، در هر جایی از گذشته که خودمرو به یاد میارم تمرکز میکنم تا به صورتم فکر کنم، به حالت چهرهم، انگار در تمامشون بیخبری و بلاهتی میبینم که شرمگینم میکنه، به کوچه های که داخلش قدم نزدم و به هرچی که از انجام ندادنش حسرت میخورم ...