به نام آن که کلام آفرید
همانطور که عیان است و قابل رجوع، تمام مطلب هایم را با نام آنان آغاز میکنم که کلامی آفریدند؛ اما قطعا تمام کسانی که کلامی بر زبان یا بر قلم جاری میسازند، قدیسانی سر برآورده از حرم ملکوتی نیستند و چه بسیار مهملات و گزافه گویی هایی که در کتاب ها نوشته شده است و چاپ شده است و خوانده شده است و باور شده است که البته خواننده عزیز قطعا بهتر از من با آن ها آشنایی دارد. حال این حرکات تند قلم من بر این صفحه سفید از چه رو است؟ به تازگی با کتابی آشنا شده ام با عنوان "سلف آنالیز" یا به اصطلاح فارسی "خودکاوی" و "خود تحلیلی" که یک پزشک محترم ایرانی به تالیف درآورده و از مکالمه کوتاهی که من با سردفتر ایشان داشته ام پیداست که انسان های وزین و قابل احترامی هستند. وقتی برای اولین بار این کتاب را ببینید با تعریف قابل توجه "کشف حقایق وجود خود و ذهن" روی جلد قطعا توجه شما جلب خواهد شد، چون به هرحال در دوره ای زندگی میکنیم که بسیاری از مردم، درگیر حل معضلات و کشمکش های درونیشان هستند؛ البته گمان نمیکنم که مولف وقتی مشغول نگاشتن این کتاب بوده، حتی به چنین موضوعی فکر کرده باشد… به هر ترتیب، قصد دارم در این مطلب، به عنوان یک مخاطب، نظرم را راجع به کتاب سلف آنالیز به تفصیل بیان کنم.
این کتاب را یک نفر به من معرفی کرد. همان ابتدا، کتاب را در دست گرفتم و کمی تورق کردم و در همان حالت تلاش میکردم تعاریفی که آن شخص از کتاب میکرد را به خاطر بسپارم؛ من با بهت کتاب را ورق میزدم و در دل میگفتم "ممکن است به چاپ دوم رسیده باشد؟!" و او در ستایش آن با لبخندی از رضایت تصدیق میکرد که جامعه ما، درگیر هنجار های مادی است و همه ما متوجه آن هستیم، حال این کتاب با توضیح یک سری بدیهیات میخواهد از خوانندگان دعوت کند که دنیای ذهن خودشان را کشف کنند و قله های حقیقت را درنوردند… کتاب را که بستم اولین چیزی که در همان بزنگاه به ذهنم رسیده بود این حقیقت بود که برعکس تصدیق های مولف و استفاده واژه "علم" به کرار، در این کتاب عمدتا به تجربه های شخصی پرداخته شده است. همان موقع به آن فرد گفتم که به این سبک و سیاق نوشتاری "جستار" گفته میشود که در این چند ساله طرفداران بسیار زیادی پیدا کرده است و با یک جستجوی ساده میتوانید فرم و محتوا و چگونگی این نوع متن را بشناسید؛ از جستار هایی که در ایران بسیار از آن استقبال شده باشد میتوان به کتاب تکه هایی از یک کل منسجم اشاره کرد که واقعا حساب نوبت چاپش از دستم در رفته است. بگذریم؛ به طور کلی کتاب سلف آنالیز را میتوان یک جستار نامید اما این کتاب حتی نمیتواند یک جستار خوب و سنجیده باشد. چرا؟ به طور خلاصه بگویم؛ چون مولف در این جستار تلاش کرده است که به وسیله تجربیات شخصی خودش، ساختار هنجاری ذهن انسان را تبیین کند؛ به طور شخصی هیچ عیبی ندارد، اما ایشان به شکلی ناشی و بی پروا در گوشه و کنار کتاب، روش سلف آنالیز که فقط یک تبیین شخصی است را با بست دادن به بعضی مفاهیم ابتدایی پزشکی و رجوع به آسیب های اجتماعی ای که شاید فقط قابل توجه خودشان بوده باشد، علمی و "بدیهی" تلقی کرده است.
ببینید، اگر بخواهم کمی وارد گیر و دار این بحث بشوم، باید برگردم به موضوع "تبیین". ذهن انسان، و به طور کلی تجربه های فراهنجار و درونی هماره در طول تاریخ مورد بحث قرار گرفته است و هماره جز مناقشه برانگیز ترین زمین های بازی بوده است؛ حال ما در قرن بیست و یکم همانطور که تمام خوانندگان فهیم از آن آگاهند، یک علم و نظام تبیینی مورد اعتماد و سنجیده برای تبیین و تفسیر ذهن یا همان روان آدمی در اختیار داریم که "روانشناسی" باشد؛ از همین رو، مخاطب نادان و ناآگاهی که من باشم، وقتی به کتابی با عنوان مذکور برمیخورم، انتظار دارم که یا این کتاب مرجعیت علمی داشته باشد، یا اگر یک جستاری روایی و تجربی است، طبیعتا با رجوع به روانشناسی و در زمین بازی آن، گفته ها و تجربیات خود را بیان کند! اما در کتابی که من خواندم، حتی به طور صریح به این اشاره شده بود که از فرضیات علمی بپرهیزید و سعی کنید با بدیهیات در مرز های ذهن خود بتازید و خودتان را شکوفا کنید. حال آن که، هنوز بسیار انسان ها در این کره خاکی زندگی میکنند که به طور کلی ذهن را فرضیه میدانند و چیزی جز ارتعاشات فیزیکی مغز و فعل انفعالاتش را عینی نمیدانند! اما این را هم میگذاریم کنار و در نظرش نمیآوریم؛ سوال اینجاست: چرا وقتی من یک نظام تبیینی مورد اعتماد تر را میشناسم، باید به روش دکتر و از رهگذر روش ایشان به خودشناسی برسم؟ چرا در چهار صد و هشتاد و خورده ای صفحه کتاب، من حتی نمیتوانم یک تفسیر و قاعده پیدا کنم که با استناد بر علم روانشناسی باشد یا اگر هست چرا به آن اشاره نشده؟ یعنی مولف توانسته در یک کتاب کوچک، و با یک جستار تجربی، تمام حقایق ذهن من را با استفاده از مفاهیمی مانند Google map و غیره و ذالک، تبیین کند؟ آیا من خواننده نباید از خواندن سرفصل "تکنولوژی فیلمسازی ذهن" جا بخورم؟
نگاهم غرق در بهت روی سطر های این کتاب میرقصید و با خود میگفتم یعنی ممکن است مولف محترم هیچ چیز راجع به روانشناسی نشنیده باشد؟ یا ممکن است خودش کمر بسته، تا پا جای پای بزرگان فلسفه و روانشناسی بگذارد؟ یا شاید بخاطر تبلیغ کانون ثروتمندان خودساخته است که این جستار تالیف شده؟
در سیستم دوربین مداربسته ای ذهن انسان قابلیت zoom in و zoom out وجود دارد...
- از متن کتاب!
از طرفی، قصد و نیتی که مولف در ابتدا به آن اذعان دارد، غایت شریفی است؛ طبیعی است که بسیاری از متفکران از جمله مولف محترم، برای جامعه نگران باشند که نکند این مردم در لجن مادی گرایی غرق شوند و "خود"شان یا به قول مولف باغ خصوصی شان را از یاد ببرند… من چنین دغدغه ای را بسیار عرج مینهم و با ارزش میشمارم، حداقل به عنوان یکی از مخاطبان کتاب؛ اما نکوهش من در این مطلب، فقط و فقط به یک چیز برمیگردد و من به صراحت نام آن را میگذارم "لاقیدی مولفان" در توزیع اندیشه؛ و از فراز و فرود این لاقیدی و بیمسئولیتی نسبت به جامعه، متن هایی پدید میآیند و در بازار کتاب نشر پیدا میکنند که نه تنها علمی نیستند، بلکه به لحاظ تجربی و جستار محور هم، نه منبع و ارجاع معقولی دارند، نه سر برآورده از گزاره های عینی هستند؛ حال آن که چنین کتاب ها و نوشتار هایی، سعی کنند با تلاشی ناشیانه، نقص انسجام اندیشهشان را با واگویه برخی مطالب علم پزشکی بست بدهند و مدعی علمی و عینی بودن شوند، یا به قصد بازارگرمی و فروش دوره های موفقیت هزینه و وقت برای تالیف کتاب صرف کنند، باز خودش جای نقد و ملامت دارد.
قضاوت با خواننده محترم است و احتمالا حتی بتواند کتاب "سلف آنالیز" را از کتابفروشی ها تهیه و مطالعه کند، اما همه میدانیم که این سبک کتاب ها، حتی آنهایی که ترجمه شده هستند، راهشان به ترکستان است؛ لااقل تلاش کنیم به نسخه های ایرانیزه این کتاب ها با توجه بیشتری بنگریم و شاید برای خریدشان بیشتر خودمان را کنترل کنیم.